سه‌شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۶

بازخوانی یک کلیپ -هتروتوپیا

شاید تعجب کنید که این کلیپ و آهنگ حالا بگوییم کوچه بازاری را به این وبلاگ چه کار.
تحمل کنید. منظور من چیز دیگری است. می خواهم با شما به بازخوانی یکی از مهم ترین مفاهیمی که به خوبی در این کلیپ منعکس شده بپردازم. و اینکه چطور فضاهای هرروزی و تجربه معمولی از این فضاها در این کلیپ به تجربه ای یگانه و ویژه- رویایی تبدیل می شوند. یعنی مفهوم هتروتوپیا یا " ناکجاآباد".

فوکو در مقاله "Knowledge, Space and Power" در کتاب " Architecture-Theory since 1968"
و نیز "of Other Spaces" می گوید بر خلاف "اتوپیا" یا مدینه فاضله که وجود خارجی ندارد و غیر واقعی هستند " هتروتوپیا" ها اتوپیاهایی هستند که در دنیای واقعی و سایتهای ملموس منعکس و به نمایش گذارده می شوند. بین این دو نوع مفهوم فوکو معتقد بو جود اقلیم هایی ترکیبی نیز هست .

اما اصول هتروتوپیاها چیستند:

1- آنها در تمام فرهنگها وجود دارند. هر چند هر فرهنگ ممکن است هتروتوپیای خاص خودش را داشته باشد
2- یک فرهنگ با گذشت زمان ممکن است از یک "هتروتوپیا" به نحوی کاملا متفاوت استفاده کند یعنی کارکرد آن بسته به زمان می تواند تغییر کند.
3- هتروتوپیا قادر است در یک مکان واحد مجموعه ای از فضاهای گاها نا همگن را جمع آورد. فوکو مثال باغهای ایرانی را در این خصوص می آورد که چطور این فضای مقدس در یک مستطیل چهار جز و سمبول چهار گوشه جهان را در کنار مرکزی که دارای ارزش ویژه تری است کنار هم کی اورد.
4- هتروتوپیاها غالبا با برشهای ویژه ای از زمان ارتباط می یابند. فوکو مثال قبرستان را می اورد که چطور این مکان با پایان زندگی و لحظه ویژه ای یعنی مرگ است که معنای کارکردی برای فرد پیدا می کند. بر خلاف این نوع هتروتوپیا , فوکو مثال فستیوال را به عنوان نوعی دیگر از این مفهوم ارائه می کند که بیشتر با موقتی بودن, زودگذری معنی می یابند.
5- هتروتوپیاها همواره با شبکه ای از بازشوها و ورودیها تصویر می شوند که هم آنها را از دیگر فضاها جدا و هم نفوذ پذیر می سازند. غالبا آنها آزادانه بروی عموم باز نیستند. ورود به آنها یا اجباری است یا فرد باید آداب و مراسم ویژه ای را برای ورود به آنها بگذراند.
6- آخرین اصل ارتباط هتروتوپیاها با فضاهای باقیمانده است. این کارکرد به دو صورت کاملا متفاوت صورت می گیرد. یا نفش آنها آنست که فضایی خیالی ایجاد کنند که تمامی فضاهای واقعی را منعکس می سازد مثل فاحشه خانه ها و یا بر عکس فضایی دیگر ایجاد کند. فضای واقعی از نوعی دیگر. که در آن فضای ناساز , شلوغ و آشفته ما به فضایی دقیق , آراسته و کامل تبدیل می شود. فوکو مستعمره های قرن 17 را مثال می آورد.
اما برگردیم به این کلیپ
کلیپ روایت ناکجاآبادی است که صورت خارجی ندارد. مثل فضای پشت آیینه که هم هست و هم نیست. در آن ما با بیش از واقعیت با رویاها روبروییم. اما رویاهایی که در فضاهای اینجایی , واقعی روی می دهند. رویای بازگشت , رویای گردهمایی مردم . جایی که مامورین انتظامی دیگر در استادیوم نماد قدرت نیستند. بالعکس به موجوداتی دوست داشتنی و محافظ امنیت بدل می شوند. یادمان های شهری نیز یاد آور دنیای واقعی ما هستند. از برج آزادی گرفته تا دروازه قرآن شیراز , از مقبره کوروش گرفته تا پل خواجو . مایل استونهای سفری از مرکز به حاشیه یا برعکس از حاشیه به مرکز. از تهران به آبادان به شهر صفا و نخل.

این هتروتوپیاها در آن واحد برای دو گروه تصور شده اند. هم برای خواننده و هم برای شنونده. کلیپ ترکیبی طنزگونه دارد اما در نهایت آنچه از دیدنش باقی می ماند احساسی مبهم است.




جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶

تصمیم گیری برای فاصله زمانی بین ضیافت ها و موضوع نهایی ضیافت چهارم

با تشکر ازلطف و توجه دوستان عزیز , با توجه به نظرات ارائه شده به نظر می رسد که اکثر دوستان با یک فاصله دوماهه بین ضیافتها موافق ترند. البته مهندس رفیعی عزیز , پیش کسوت ما و آغاز کننده این حرکت, نظری ممتنع داشته و تصمیم گیری را به عهده میزبان گذاشته اند . شخصا با فاصله زمانی بیشتر موافقم بنابراین تا دو-سه هفته آتی منتظر نظرات بیشتر دوستان در مورد روال برگزاری ضیافت ها خواهم بود.
دوست عزیزعلیرضا (وبلاگ same old fears)
موافقم که موضوعات تا به حال کلی بوده اند اما اگر به نوشته ها نگاه کنیم هر کدام از زاویه خاصی مسائل را موشکافی کرده اند. در مورد اینکه نوشته ها رسمی تر یا به قول شما سمیناری تر باشند یا راحت تر و وبلاگی تر باز هم فکر می کنم این تنوع در نوشته ها موجود است و به سلیقه خود نویسنده بستگی دارد. در کنفرانسها هم گاه موضوعات آنقدر کلی اند که رشته های مختلف می توانند به تبادل نظر با هم بپردازند و گاه آنقدر خاص و جزئی که فقط عده معدودی از آن سر در می آورند. بنابراین برداشت من این است که در همین موضوعات کلی نیز هر کس می تواند روی بخش خاصی تاکید کند.
ممنون و پاینده باشید
نظرات ارسال شده دوستان:

سلام دوست من فکر کنم یک فاصله ای بین ضیافتها بیافتد خیلی بهتر است تا تازگی و "اتفاق" بودن قضیه حفظ شود.این نظم تکراری ضیافت هارابه رو تین تبدیل می کند و کمی باماهیت آزادانه بلاگ در تضاد است. ممنونمsame old fears

Morteza Mirgholami ...
سلام ممنون که نظرتان را بدون تعارف بیان کردید. راستش من هم احساس کردم که شاید بهتر باشد زمان بین ضیافت ها را طولانی تر کنیم. الان هم البته قصد من فقط اجماع برسر موضوع بود و نوشتن را هر وقت که صلاح دیدیم می توانیم شروع کنیم. مثلا از یکی دو هفته بعد.

فضای رویداد ...
با آرزوی موفقیت برای شما دوست عزیز. موضوعات جالبی رو انتخاب کردید.

آرش پوراسماعیل ...
دوست عزيز آقاي ميرغلامي با تشکر از شما به جهت قبول ميزباني و نيز ارائه موضوعات ضيافت چهارم پيشنهادي داشتم :اگر ساير دوستان به خصوص بنيانگذار اين حرکت جناب آقاي رفيعي بپذيرندضيافت ها را به صورت هر دوماه يک بار برگزار کنيم تا دچار روزمرگي نشود و ارزش آن کاسته نشود.لطفا در صورتي که صلاح بدانيد اين پيشنهاد را به دوستان ارائه نماييدبا سپاس و آرزوي يک ضيافت پربار در منزل صميمي شما
سیاوش کرباسی ...
به نظر می رسد که اگر وقفه ای بیفتد،بهتر است. من هم با دوماه یکبار موافقم. اصولا اگر این ضیافت ها مثل دفعه اول هیجانی تر و ناگهانی تر شوند بسیار دلچسب تر خواهند بود


ایمان رئیسی :
سلام دوست مجازی . من هم با نظر علیرضا موافقم. بهتره چند وقت در این مورد سکوت کرد. شاید یک ماه یا 15 روز. سپس بحث جدیدی مطرح کرد. موضوع جهانی شدن و مسئله ی ایران را هم بیشتر می پسندم. ممنون که این میزبانی چهارم را پذیرفتید. شاد باشید. ایمان رئیسی

مجید بدر said...
سلام جناب میرغلامی خسته نباشید و تبریک مرا برای میزبانی ضیافت چهارم بپذیرید.همانگونه که در ضیافت دوم نیز بارها عرض کردم ، اینجانب با فاصله دو ماه برای ضیافتها موافقم که باعث ایجاد طراوت و شور و حال بیشتر در فضای مجازی می شود. امیدوارم این مهم با اجماع نظر دوستان تحقق یابد.با سپاس فراوان

علیرضا said...
دوست من یک مساله دیگر، تا بحال عناوین بسیار کلی بوده ان موضوعات شما نیز در عین زیبایی و قابلیت بحث کلی و سمیناری هستند، شاید بشود جزیی ترش هم کرد تا تنوع بیشتر باشد مثل یک جزء معماری : دیوار، پنجره.یا مثلا اینکه هر کسی در موردپروژه هایی که بیشترین تاثیر را برویش داشته بنویسد.... یک کم راحت تر ، وبلاگی تر.جسارتم را ببخشیدsame old fears

کورش رفیعی:
سلام اولن میزبانی ضیافت 4 را تبریک می گویم و به نوبه ی خود تشکر می کنم .در باره ی زمان من حرفی ندارم و رای ممتنع می دهم چرا که نیازی نیست همه ی ما در تمام ضیافت ها شرکت کنیم کما اینکه در قبلی ها هم بعضی از دوستان شرکت نکردند .تنها حسن یک ماه این است که با توجه به تعداد زیاد وبلاگها زودتر می چرخد و هر کس می تواند با ایده های جدید در موضوع و نحوه ی برگزاری تنوع بیشتری به ماجرا بدهد . در نهایت فکر می کنم تصمیم نهایی حتی در مورد زمان با میزبان است . با آرزوی موفقیت
سلام
مرتضی عزیز
با توجه به اینکه شهر و مسائل آن از قبیل فضاهای عمومی _ نمود های روابط اجتماعی در ساخت کالبدی شهر یا مفهوم شهر {مفهوم های نوین اتی شهر} در وضعیت اجتماعی جهانی شده از زمره حوزه های مورد علاقه تو هستند. چرا ما را به مرز های معماری و شهر _اثر معماری و فضای شهری _ نمیبری؟یا ما را در مورد مفهوم و قابلیت های اجتماعی فضای عمومی در شهر و نقش کلیت اثر معماری _هم از جنبه بصری و به خصوص رفتاری _ به فکر کردن وانمیداری؟......من مثل علیرضای عزیز فکر میکنم اگر موضوع را جزئی تر انتخاب کنی تجربه بدی نباشد. ولی برخلاف بعضی از کامنت ها با فاصله انداختن و تطویل زمانی موافق نیستم. ................به رای گذاشتن موضوع را مصداق دمکراتیک رفتار کردن نمیدانم. انتخاب موضوع نهایتن با توست بدون هر دغدغه احتمالی. یک دوست

چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶

ضیافت معماری 4

با سلام و درود به تمامی عزیزان جامعه مجازی معماری و عرض خسته نباشید علی الخصوص به عزیزان میزبان ضیافت سوم: آقای آرش پوراسماعیل وخانم اولدوز فضلعلی
دوستان عزیز فضای رویدادی بنده نوازی فرموده و میزبانی بعدی جمع وبلاگی را به اینجانب پیشنهاد داده اند. از آنجا که موضوعات مختلفی مدتی است ذهنم را مشغول کرده:
1- خیابان و کوچه: برداشتی معمارانه
2-معماری , سبک و مد
3-معماری و نماهای شهری
4-ایران: جهانی شدن و مساله معماری
5-معماری و سایر هنرها : سینما
.............
بنا به رسم قبلی فکر می کنم اگرموضوعات فوق الذکر را به اجماع عمومی بگذاریم تا با توافق تمامی دوستان موضوع را انتخاب کنیم دموکراتیک تر عمل کرده باشیم. بنا براین اگر دوستان منت نهاده و نظر خود را در اسرع وقت به اینجانب اعلام کنند سپاسگزار خواهم بود.
امیدوارم آقای زرین پناه هم سفر خوب و خوشی در ایران داشته باشند. سلام ما را هم به دوستان وبلاگی برسانید.
ممنون و به امید دیدار نزدیک
از آنجا که گویا گذاشتن پیغام در بلاگر به راحتی پرشین بلاگ نیست دوستان می توانند با گزینه بدون نام (Anonymous) پیام خود را قرار داده و نام وبلاگشان را در خود پیام لحاظ کنند.

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

وقتی سکه های پینوکیو درخت می شوند! کلیپ هفته 2 دوبی شهر جهانی یا دیزنی لند یانکیها

برای اینکه با روی دیگرشهرهای جهانی هم آشنا شویداین کتاب را هم ببینید. جالب اینکه مقاله ای هم در مورد ارگ جدید" در بم نیز در این کتاب موجود است. می دانید که کی و توسط چه کسانی شکل گرفته است.

Evil paradises : dreamworlds of neoliberalism / edited by Mike Davis and Daniel Bertrand Monk

جمعه، دی ۲۸، ۱۳۸۶

مدارس معماری :رویکردی زمینه نگر

این نوشته را در فرصت کوتاهی تهیه کردم بنابراین کاستی های احتمالی را بر اینجانب ببخشایید.
در پاسخ به ضیافت سوم :آموزش معماری
با نگاهی به نوشته های دوستان به نظرم رسید که در اکثر نوشته ها وضعیت مدارس معماری بیشتر به عنوان یک موضوع از پیش مفروض(given)بررسی شده اند و نه
محصول و باز تولید چرخشی فرهنگی-اجتماعی و در نسبت با زمینه وسیع تری که در آن قرار گرفته اند.

اگر خود مدارس معماری را به عنوان محصول مدرنیسم در نظر بگیریم , آنگاه شاید به درک درست تری از محصولات این مدارس و نسبت شان با مفاهیمی چون مدرن , پست مدرن , ساختار شکنی و ..نائل شویم. چه این محصول مدرنیسم اولیه منعکس در کارهای وارطان هآوانسیان باشد و چه در پست مدرنیسم دیبا, امانت , اردلان و یا کارهای جدید تر معماری از انواع سبکهای فولدینگ و دی کانستراکشن گرفته تا کارهایی که امروزه به مدد نرم افزارهای کامپیوتری ممکن شده است. اما همانطور که بین مدرنیته به عنوان یک مفهوم فکری-فرهنگی با مدرنیسم به عنوان ما به ازای تکنولوژیک آن مفهوم تفاوت وجود دارد در معماری زائیده این مدارس نیز نوع خاصی از مدرنیسم که از سنخ این جامعه و برداشتش از مدرن است روبرو هستیم. محصولاتی که گاه به یک تصویر(image) تقلیل می یابند و نتیجه پارامترهای ملموس تر مدرنیسم نظیر سرمایه , تکنیک و تصویرند.

آموزش معماری را به عنوان یک فرایند نباید از زمینه آن جدا ببینیم. هر چند پاسخ با این سوال که آیا لزوما معماری آموزش پذیر (البته یا این سیاق دانشکده ای) است و یا آموزش آن صرفا به دانشکده های معماری محدود می شود را به وقت دیگری باید موکول کرد چون با دغدغه فعلی این بحث همخوان نیست اما اگر این دانشکده ها را به عنوان محیطی که داده هایی (دانشجو) را دریافت و محصولی (معمار) را تحویل می دهند در نظر بگیریم نمی توان این فرایند را بدون توجه به اتفاقاتی که قبل و بعد از این فرایند می افتند به طور بایسته درک کرد. چرا که انتقاداتی که به دانشکده های معماری می شود ( از عدم توجه به بعد خلاقانه معماری گرفته تا عدم پرورش توانایی های فنی و دانش مهندسی و..) مرتبط با چیزهایی است که در واقع خارج از این حوزه نیزباید جستجوی شان کرد یعنی در سیستم آموزشی مان به طور کلی و نیز ارتباط حوزه حرفه ای (صنعت) با دانشگاه.

تفاوت عمده ای که من در سیستم آموزشی خودمان با غرب احساس می کنم فقدان تفکرانتقادی (Critical thinking) در آموزش است که از همان ابتدا قدم به قدم با تحکم معلم , بر نتافتن نقد , تحمل ناپذیری نظر مخالف و فقدان بحث و تبادل نظر در سیستم آموزشی ما نهادینه شده اند. دانشگاه های ما هم در تداوم این نظام مدل جدیدی را ارائه نمی کنند. نگاهی به استودیو های طراحی نیز حاکی از آن است که یک کار طراحی چه بسا تنها با تبادل نظر بین استاد و شاگرد مطرح شده , پرورش یافته و قضاوت می شود بدون اینکه ایده ها و نقاط قوت و ضعف یا مبانی آن برای دیگران روشن باشد. عدم پرورش کار گروهی و تیمی از دیگر مشکلات سیستم آموزشی است که ریشه در کل ساختار آموزشی و روحیات فرهنگی ما دارد.

و اما بعد از دانشگاه. چه ارتباطی بین کلاسهای آکادمیک و دنیای بیرون وجود دارد. این دنیای بیرون را اینجا من دو بخش می کنم. شهر به طور کلی یعنی جایی که زندگی روزمره مان را درآن می گذرانیم و محیط حرفه ای اعم از دفاتر معماری و کارگاههای ساختمانی.

شهری که در آن زندگی می کنیم , از آن الهام می گیریم , توی پارکهایش قدم می زنیم و زندگی روزمره مردمش را شاهدیم ... را اگر به چشم یک مدرسه معماری بنگریم به یک دایره بسته می رسیم. شهر محصول داده های مدارس معماری است و این داده ها خود در باز تولید ایده ها و سطح توقع ما از معماری تاثیری غیرمستقیم اما بسزا دارند. بی دلیل نیست که می بینیم در بسیاری پروژه ها سطح توقع ما از فضا بسیار حقیر و دست پایین است. ایستگاه های مترومان بیشتر به پله آب انبار می مانند. مراکز خرید مان به مجموعه چند بقالی , فرودگاههایمان به یک ترمینال اتوبوسرانی و سینماهای مان به یک سالن تئاتر مدرسه. چرا که چشمهای مان دچار بیماری آلزایمر شده. نه حتی آلزایمر که اصلا منبع الهام بخش چندانی نمانده که بخواهیم چیزی را به خاطر آوریم. چاره چیست؟ آیا با پیوستن به باشگاه شهرهای جهانی و سرازیری ایده ها و پروژه های دفاتر بین المللی این کمبود جبران می شود؟ پاسخ به این سوال دشوار است. خالد جلال احمد (2006) در مقاله اش " آموزش معماری به عنوان دروازه ی -معماری جهانی- در مصر " پیشنهاد می کند که برگزاری مسابقات معماری بین المللی نظیر کتابخانه اسکندریه و موزه اهرام چندان با استقبال معماران و دانشجویان محلی روبرو نشده و معماران خارجی که هر دو نیز دفاتر گمنامی بودند موفق تر عمل کرده اند. اما به هر حال در اینکه حضور چنین بناها و تجربه فضایی آنها به عنوان منابع الهام بخش دانشجویان نقش بسزایی می توانند ایفا کنند شکی نیست. وی مشکل دانشکده های معماری مصر را در عدم موفقیتشان در تولید و انعکاس بهینه مفاهیم محلی (local) در معماری جهانی (Global) می داند. این موضوع در دبی نیز مشهود است چرا که معماران این کشور می پرسند چرا باید نماد این کشور بنایی باشد که توسط یک دفتر خارجی طراحی شده که فرای تولید نوعی سمبولیسم فرمال توفیق دیگری نداشته است.

آیا باید به دنیای مجازی پناه ببریم. به تصاویر مجلات و اینترنت و . همانطور که " دوستعلي خان معير الممالك " شمس العماره را از روی کارت پستالهای اروپایی ساخت ما هم دست به دامن کتابها و مجلات شویم. حاصل چنین برخوردی نیز به محیط سومی منجر می شود که هم از محیط جوامع مرجع و هم ایران گسسته است detached . به عبارتی حاصل تجربه ای سوم –نه این و نه آنی- مجازی و معماری تصویری-رایانه ای است تا چشمی-حسی-دستی.

و اما کار حرفه ای. اینجا در دانشگاه ملبورن دانشجویان پس از اتمام دوره کارشناسی برای ورود به دوره بعدی (کارشناسی ارشد) باید حداقل یک دوره کار حرفه ای 1-2 ساله را در دفاتر معماری بگذرانند. بعلاوه پروژه های طراحی نیز اغلب با هماهنگی با شوراهای محلی (City council) صورت می گیرند و چه بسا نتایج نهایی نیز به آنها ارائه می شود. (اینجا را هم ببینید)

به هر حال آموزش معماری به اعتقاد مهران قرائتی (2006) در مقاله " نگاهی نو به استودیوی طراحی معماری : استودیوی فراگیر و جامع" به طور کلی بین دو برداشت متفاوت از دانش معماری در تلاطم است:
1- دانش نظری محیط آکادمیک
2- دانشی که در فرایند ایجاد معماری که برای طراحی ضروری است گنجانیده شده
"حال آنکه برخی مدارس معماری تمام هم و غمشان را روی " تحقیقات معماری و مباحث نظری" گذاشته اند به اعتقاد برخی معماران آموزش معماری توسط کسانی که بیشتر علاقمند به کلمات هستند تا ساختمانهای معماری به یغما رفته است" (Cahdwick, 2004). به نظر می آید جایگاهی ما بین این دو رویکرد مطمئن ترین شرائط را برای آموزش معماری فراهم می کند.

در باب آموزش معماری و کاستی های مدارس معماری حرف و حدیث زیاد است:

1- معماران ما بیشتر در محیط کار است که با مقولاتی چون تکنولوژی ساختمان, مدیریت کارگاه , مصالح و ... آشنا می شوند
2- معماران ما در زمینه کار گروهی و تیمی در شرکتهای معماری چندان تجربه موفقی نداشته اند
3- مدارس معماری با مقولات تئوریک معماری و مباحث روز دنیا فاصله زیادی دارند
4- نقد کارهای معماری چه در سطح شهر , مسابقات معماری و چه کارهای دانشجویی با ضعف صورت می گیرد
5- بین کارهای خلاقانه محیطهای آکادمیک و آنچه در دنیای واقع قابل اجراست (حتی به لحاظ تکنولوژی ساخت و مصالح نه بودجه) فاصله زیادی وجود دارد.
6-در مدارس معماری گاه تاکید بیش از حد روی خلاقیت باعث می شود از ساده ترین بایدهای معماری یعنی جزئیات معماری که نقش ویژه ای در کیفیت معماری بازی میکنند غفلت شود.
7- استودیوهای طراحی ما تقلیل گرا هستند تا همه جانبه گرا. تصور کنید اگر در یک پروژه تمامی دانشجویان با استاد درس به طراحی یک ویلا به عنوان یک پروژه واقعی با تمام جزئیات آن پرداخته و تا آخر سال تحصیلی در اجرای جز جز مراحل اجرا تا اتمام پروژه شرکت کنند. بیشتر چیز یاد نمی گیرند!
5- و همچنان می توان به این لیست افزود.........................
اما باید فراموش نکنیم که معماری از آموزش و خلق آن گرفته تا تولیدش با شبکه ای از ویژگیهای فرهنگی , اجتماعی , اقتصادی جامعه در هم تنیده شده و نمی توان به مقوله آموزش به صورت امری مجزا و ابتر نگاه کرد.
پی نوشت

کتاب Changing Trends in Architectural Design Education توسط CSAAR (مرکز مطالعات معماری مناطق عربی) به چاپ رسیده که می توانید جزئیات بیشتر را در اینجا ببینید.

از دیگر کتابهای منتشر شده این مرکز کتاب Regional Architecture and Identity in the Age of Globalization است که مقاله ای از اینجانب نیز در جلد سوم آن چاپ شده.

دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۶

حدس می زنید این قلعه در کدام کشور اروپایی قرار گرفته است؟

همانطور که اکثر دوستان حدس زدند این قلعه زیبا در مملکت زیبای خودمان است ولی کمی مورد بی مهری مسئولان میراث قرار گرفته. باور کنید اگر این قلعه در ملبورن بود مردم را از سراسردنیا برای دیدنش به اینجا
می کشاندند.
قلعه رودخان نام قلعه ای تاریخی متعلق به دوران سلجوقی در ۲۰ کیلومتری جنوب غربی شهر فومن در استان گیلان است. این قلعه با ۲ ٫۶ هکتار مساحت بر فراز ارتفاعات روستای رودخان قرار دارد . دیوار قلعه ۱۵۰۰ متر طول دارد و در آن ۵ برج قرار گرفته شده است.
"Ghaleh Roodkhan" is the name of a historical castle, belongs to Saljooghi's era. It is located at 20 kilometers distance from Fooman in Gilan province, Iran. The area of the castle is 2,6 hectares and it is located upward the heights of Roodkhan village. The castle's wall has 1500 meters length and there are five towers inside .






























سه‌شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۶

ضیافت معمارانه با چند فیلسوف


آنچه فیلسوف را از دگران متمایز می کند روحیه پرسشگری اوست. فیلسوف کودکوار از همه چیز از جمله آنچه برای دگران بدیهیات به نظر می رسد می پرسد. هایدگر , لوفبر, فوکو , هابرماس و رورتی میهمانان امروز ما هستند که همگی به جهت انتقادشان از دستاوردهای مخرب مدرنیته نظیر از خود بیگانگی , فرهنگ کالازدگی, تسلط , عقلانیت ابزاری یک وجه مشترک دارند.اما اگر قرار بود به ندای هر یک از این فیلسوفان گوش فرا دهیم چه توصیه ای برای فضا/ شهر امروز ما ارائه می کردند.

با هایدگر آغاز کنیم. هایدگررا "پادشاه پرده نشین" فلسفه نامیده اند. و بنیادی ترین پرسشی که ذهن وی را برای تمام عمر درگیر کرد پرسش از هستی بود. اما نام وی همواره با اصطلاحاتی که با زبان خاص او کلید خورده اند همراه است. دازاین , فرد منتشر یا آنها (das Man) , بودن-در-جهان , دستیاب ,…
اما دازاین:

"دازاین .....آن باشنده در هستی خویش که ما به عنوان زندگی بشری می شناسیم. این باشنده در خاص بودن هستی خویش , آن باشنده که هر یک از ما خود ان هستیم , که هر یک از ما آن را در این عرض اندام بنیادی می یابد که می گوید : من هستم." (کالینز و سلینا , 1999)

اما هایدگر در قبال این دازاین , مفهوم دگران را نیز مطرح می کند:
"در محیط های همگانی , در فضاهای عمومی و عملی , در جریان استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی و در استعمال رسانه های خبری جمعی نظیر روزنامه , هر کسی بالکل در نوع بودن و هستی "دگران" حل می شود و منحل می گردد."

این دگران یا " das Man" زا می توان با تساهل به "مردم" یا عوام الناس" نیز تقلیل داد. توده ای فاقد هویت و تشخص فردی. هایدگر به نقد دنیای ماشینی که حاصل اندیشه مدرن بود کمر بسته بود. دنیایی مملو از یکدست شدن محصولات و یکنواخت شدن تولیدات ,فرهنگ توده وار , روزنامه نگاری عامه پسند و و شادکامی های مبتذل..

اما این چه خطری برای دازاین- که با تساهل از آن می توان به عنوان "فرد" در برابر جامعه توده ای یاد کرد- می توانست داشته باشد.هایدگر می گوید همرنگی با جماعت (Offentlickeit), هم هویت شدن با "عوام الناس" بی هویت , یعنی بی توجهی فرد به هستی خویش." بدین سان است که "آنها" –das Man- در جریان زندگی روزمره فرد را از دازاین خود-ویژه اش عاری می کنند."

با گوش سپردن به این سخنان که بیشتر به گفته های حکیمی فرزانه می ماند تا حدی می توانیم مجاب شویم که هایدگر نمی بایست چندان استقبالی از شهر و فضای شهری نشان دهد چرا که شهر سمبول فرهنگ توده ای , جامعه مصرفی و جنب و جوش بیهوده انسانهای بیگانه-گشته است. تو گویی این روحیه در زندگی شخصی هایدگر نیز نمود بافته است. وی در تقابل با "توده های خود باخته و غیر اصیل کلان شهرها , مفهوم امت (Volk) را مطرح کرد که در مظاهری چون کشاورز و خانواده روستایی نمود می یابد.وی حتی به سال 1922 خانه ای ییلاقی برای خود بنا کرد: کلبه ای قرص و محکم از سنگ و سفال در منطقه تودناوبرگ (Todnavberg) واقع در جنگل سیاه.یک کلبه دهقانی (Cottage) مناسب روحیه زهد و پارسامنشی و گوشه نشینی و دوری گزیدن از همهمه شهر.

پس اگر قرار بود هایدگر وار به معماری بپردازیم این معماری بدون شک خانه بود. مکانی برای باشیدن Dwelling و عزلت گزینی. نظرات کریستین نوربرگ شولتزشاید به نیکی تجلی هایدگر در معماری خانه باشند.
اما نه هر خانه ای. این خانه باید عاری از ابزار بیگانه گشتگی باشد. از جمله جعبه جادویی قرن , تلوزیون چرا که در غیر این صورت جهان " آنها" , به دنیای امن دازاین نفوذ می کند. جعبه ای که بودریار, فیلسوف فرانسوی به خوبی خطراتش را گوشزد کرده است.
اما معماری پسا مدرن نیز لزوما نمی تواند برای هایدگر نوید بخش باشد علی الخصوص اگر نماینده دیدگاه کسانی چون رابرت ونتوری باشد! اگر چه چنین معماری عکس العملی به معماری همنوا ساز و بیگانه گشته سبک بین المللی و معماری خشک مدرن بود اما شهری چون لاس وگاس که برای ونتوری منبع الهام بخش کتابش " از لاس وگاس بیاموزیم " بود به یقین نماد راستین فرهنگ توده ای و مایه بیزاری هایدگر می بود.

اما لوفبر چه داشت به ما بگوید. لوفبر فیلسوف فرانسوی مارکسیستی بود که با اینکه در انتقاد از فرهنگ استیلا طلب مدرنیته و کالابودگی و مصرف گرایی و بیگانه گشتگی با هایدگر هم عقیده بود بر خلاف روحیه شهر گریز وی بسیار دوستدار شهر بود. او زمانی که از پنجره اتاقش هر روز به جنب و جوش روزمره شهر می نگریست و آهنگ مداوم رفت و آمد مردم در ساعات مختلف روز را شاهد بود به نقد شهر از دیدگاه زندگی روزمره و تئوری فضا همت گماشت.( Critics of everyday life) فضا برای لوفبر نه یک پدبده طبیعی یا استعلایی بلکه یک تمامیت تاریخی و یک تولید اجتماعی بود (فکوهی , 1383).

به اعتقاد وی اگر چه سرمایه و اقتصاد سرمایه داری شهر را به محلی برای مصرف و فضا را به پدیده مجردی تقلیل یافته در پلانهای برنامه ریزی شهری تبدیل کرده بود و عقلانیت ابزاری بدنهای متحرک را رام خود کرده بود تا حد اکثر بهره اقتصادی را از فضایی روان (Smooth) ببرد, بدنها هنوز قادرند تا در برابر این استیلاطلبی مقاومت کنند. فضا نهادی برای ادراک و زیستن نیز هست. وی در قبال فضای طبیعی و ذهنی فضای سومی را پیشنهاد می کند که آنرا فضای اجتماعی می نامد. این فضا به گونه ای دیالکتیک از خلال کنش متقابل میان روزمرگی و واقعیت شهری ساخته می شود. آیینهای شهری (Rituals) بویژه مورد علاقه لوفبر بودند چرا که در این آن های شهری (Moments) , بدنها فارغ از عقلانیت ابزاری و بهره کشی اقتصادی , با یکدیگر به گفتگویی صمیمانه می نشینند. اگر دو سرتو (de Certaeu) نیز اینجا بود حتما از چگونگی مقاومت بدنها در برابر این نیروهای همنواساز سرمایه و دوگانه "استراتژی" و " تاکتیک" اش سخن می گفت که چگونه فرودستان اجتماعی با تاکتیکهای مختلف تسلط فرادستان و قدرتمندان را در زندگی روزمره به بازی می گیرند و فضای خاص خود را در تندیس شهرمی تراشند.

فیلسوف بعدی که هایدگر,الهام بخش بسیاری از انتقاداتش بر مدرنیته بود فوکو است. فوکو اما هم و غمش را صرف تبیین چند ین دستاورد عقل مدرن نمود. دانش , تسلط و قدرت و البته گفتمان. به اعتقاد وی اندیشه مدرن با طبقه بندی و تخصصی کردن امور سعی در تسلط بر امور دارد. دانش کلید این تسلط و عقلانیت ابزاری وسیله آن است. وی با مطالعه و دیرینه شناسی علومی چون روانشناسی و پزشکی و مکانهای چون زندانها , مجنون خانه ها , پادگان ها و مدارس در صدد بر آمد تا مفهوم انضباط و تسلط از طریق نظاره و درمان و ماشین سراسربین (Panopticon) را رمزگشایی کند. ماشین سراسربین (Panopticon) مفهومی است که او از جرمی بنتام فیلسوف انگلیسی وام می گیرد و به الگویی اطلاق می شود که در ان برای تحقق کامل اصل نظارت بر رفتار افراد در نهادهایی چون زندان و مدرسه و کارخانه و.. با استفاده از ترفندهای معماری مراقبت و نظارت دائمی بر افراد را ممکن می ساخت. این امر رفته رفته به بخشی از زندگی زندانی مبدل می شد به گونه ای که رفتار وی بر این اساس تنظیم می شد که گویی هماره تحت مراقبت است. فوکو به باز سازی این مفهوم در شهرهای کنونی می پردازد جایی که بدنهای شهری همچون اجسادی متحرک برای سودجویی اقتصادی توجیه عقلانی شده اند. (Rationalize). بر خلاف لوفبر لحن فوکو بسیار مایوس کننده و سرد است. به اعتقاد وی حتی اندیشه رهایی از این "قفس آهنی" به تعبیر وبر نیز تلاشی بیهوده است چرا که خود محصول عقلانیت ابزاری است.
هر انتقادی در حکم طبلی توخالی است, زیرا خود منقد " در ماشین سراسربین نشسته است, بهره مند و انباشته از اثرات قدرت آن که ما بر خود اعمال می کنیم , زیرا ما بخشی از آن مکانیسم هستیم". (برمن, 1940)

این شعر شاملو به گونه ای یادآور سخنان فوکو است :
"بی گاهان به غربت به زمانی که خود هنوز در نرسیده بود
زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ
و قلبم در خلا تپیدن آغاز کرد
دوردست امیدی نمی آموخت
..............................................
لرزان بر پاهای نوراه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم كه بشارتی نیست
چرا كه سرابی در میانه بود
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم كه بشارتی نیست:
این بی كرانه
زندانی چندان عظیم بود
كه روح
از شرم ناتوانی
دراشك
پنهان می شد."

بنابراین فوکو شاید توصیه ای که برای معماری مان بکند حتی المقدور خودداری از معماری سراسربین پرور یعنی معماری برج و بارویی , معماری سلسله مراتبی و دریچه ای باشد. در چنان معماری کلاسهای درس دیگر سکوی مجزایی برای معلم ندارند و شاگردان لزوما سربازوار رو به سوی تخته سیاه نمی نشینند. آنها می توانند حول میزها بنشینند و معلم صرفا نقش میانجی را بازی کند. کلاسها می توانند گرد باشند تا دیگر هیچ دانش آموزی به گوشه کلاس طرد نشود. پارکها و پردیس ها می توانند دیگر نرده و نگهبان نداشته باشند و بیمارستانها دیگر راهروهای سفید و دریچه های کوچک فلزی. در عوض پر از شیشه و نور و درخت باشند.

اما اگر دموکراسی و جامعه مدنی از بایست های جامعه ایرانی باشد هایدگر نمی تواند مشاور خوبی برای شهر ما باشد چرا که اگر دموکراسی را در تنزل یافته ترین تعریفش حکومت عامه و اکثریت بدانیم , با میدان دادن به این عوام الناس با ایجاد فضاهای عمومی چندان اسباب خشنودی وی را فراهم نکرده ایم. چه بسا هایدگر را به درست یا غلط فیلسوفی ضد دموکراسی نیز خوانده اند. اگر چه که دنیای فیلسوفان را نمی توان به دنیای خرد و حقیر سیاست تنزل داد همکاری وی با حزب نازی و عقاید ناسیونال-سوسیالیست شدید آلمانی اش این امر را در هاله ای از ابهام فرو برده.
" تنها یک اراده وجود دارد که می تواند به هستی [دازاین] کشور ما تحقق تام و تمام بخشد , پیشوا این اراده را در یکایک آحاد ملت بیدار کرده ...."

فوکو نیز که چندان امیدی در ما بر نمی انگیزد. پس شاید بد نباشد اندکی به هم میهن دیگر هایدگر یعنی هابرماس گوش فرا دهیم که تلاش متنابهی در نقد حوزه عمومی و مفهوم گفتمان اجتماعی مبذول داشته است. هابرماس از معدود فیلسوفان مارکسیستی است که هنوز به جانب داری از پروژه روشنگری (Enlightment) وفادار است. هابرماس در قبال اندیشه فراتجدد معتقد است مخالفت سراسری با کل متافبزیک غربی و تاریخ فلسفه و سخن گفتن از قدرت و نظارت فراگیر و شی گشتگی سراسری [گویا فوکو مرادش است] , امکان هرگونه نقدی را از بین می برد. وی از دو نوع عقلانیت یعنی عقلانیت ابزاری-بوروکراتیک (Instrumental rationality) و عقلانیت فرهنگی و ارتباطی بحث کرده است و در جستجوی مجاری رهایی از شی گشتگی سراسری در جامعه مدرن یه دنبال ایجاد پیوند میان علوم اجتماعی و آرمانهایی رهایی انسان است.

هابرماس بین جهان تجربی روزمره خانه و محله world-life و جهان تجریدی سیستمهای بوروکراتیک دولتی و اقتصادی World- System تمایز قائل می شود.به نظر هابرماس حوزه اول حوزه عقلانیت تفاهمی و کلامی ( حوزه روابط اجتماعی) و حوزه دوم (حوزه تولید یا کار اجتماعی) حوزه عقلانیت ابزاری است. به عقیده وی حقیقت خود محصولی تک-ذهنی نیست بلکه عنصری بین الاذهانی است که عرصه عمومی می تواند به تکمیل آن یاری رساند . اینجا دیگر دازاینهای هایدگری باید کلبه هایشان را ترک گفته به گفتگو با هم و نیز das Man در عرصه عمومی بنشینند. چرا که اگر das Man وجود نداشته باشد دازاین نیز ماهیتی منحصر به فرد نخواهد داشت. عرصه عمومی اما تنها فضای شهری نیست. وقایع اتفاقیه و جعبه جادویی نیز هست. اما مهم آنست که چگونه این ابزار در خدمت ارتباط بین الذهانی و تکمیل حقیقت در آیند. حوزه عمومی نیز می تواند در تسلط عقلانیت ابزاری و شیوه فکر اثباتی , رو به زوال رود و تلاش هابرماس در توجه بیشتر به این حوزه و نجات آن است. (بشیریه , 1375)

اما باید فراموش نکنیم حال آنکه عقلانیت ابزاری در غرب به گرگ انسان بدل شده , این امر هنوز در جامعه ایرانی بروز چندانی نیافته یا صرفا در ابعاد خاصی بروز یافته. نظم حاکم بر فضای شهر غربی و آشوب حاکم بر شهر شرقی نمود این واقعیت است. چنین است که انسان غربی از این افراط در نظم و نظام ماشینی حاکم بر شهر به تنگ می آید و انسان شرقی از آشوب.

رورتی آخرین میهمانی است که قرار است به یک جمع بندی از این مباحث بپردازد. ریچارد رورتی فیلسوف پراگماتیست آمریکایی (فیلسوف امیدوار) و به قولی همزاد انگلیسی زبان دریدا است. وی اما بر خلاف رویکرد فیلسوفان قبلی که به تولید نظریات و ایدئولوژی های برج عاج نشینانه در قبال توده عوام می پردازند به گونه ای متفاوت عمل می کند. میرسپاسی با تعجب از عدم اقبال کافی جامعه ایرانی که-"درگیر مساله دموکراسی و ارتباط با جهان مدرن است"- به رورتی, وی را فیلسوفی معرفی می کند که به رد جامعه ایده آل فلسفی می پردازد. رورتی معتقد است تصور فلسفی از جامعه ایده آل در عرصه اجتماعی و سیاسی می تواند به فاجعه بیانجامد. وی نقش سیاسی-اجتماعی را از فلسفه خلع و وظیفه آن را بیشتر به ادبیات نزدیک می داند. به اعتقاد وی دموکراسی و توسعه بیش از آنکه نیازمند پشتوانه ای فلسفی باشند نیازمند نهادهای دموکراتیک اند.

بنابراین میرسپاسی (1386) می نویسد " با اتخاذ رویکرد رورتی سوالاتی از این قبیل که آیا اسلام با دموکراسی یا فرهنگ ایرانی با فرهنگ مدرن سازگاری دارد , سوالات نادرستی هستند.....دستاورد دیگر رورتی و کلا سنت پراگماتیستی آمریکا بر آن تاکید می کنند آن است که روشنفکرانی که قصد دارند از رنج مردم بکاهند و و ضع جامعه را بهبود بخشند روشنفکرانی هستند امیدوار که می توانند زندگی روزمره را برای مردم معمولی بازنمایی کنند. به این معنا که هم آنرا نقد کنند و هم زیباییهای ان را نشان دهند ".

اگر چه این مباحث در ارتباط با امور اجتماعی سیاسی مطرح شده اند و تقلیل آنها به مباحثی چون شهر و بویژه معماری که هنر است آسان نیست , چه کسی را می توان رورتی عالم معماری بنامیم؟ جواب آنرا به شما واگذار می کنم.

اما برای شهر و معماری جامعه مان باید به کدام یک از این نداها گوش فرا داد. به نظر من شاید به ترکیبی از اینها. بنابر نظر کیم داوی (به نقل از کارمونا و دیگران , 2003) رویکرد پدیدارشناسانه که تا حد زیادی از فلسفه هایدگر نشات گرفته برای شناخت مکان امری ضروری اما محدود است چرا که با تاکید بیش از حد بر تجربه درونی فضاها نسبت به عوامل بیرونی و ساختاری نظیر اقتصاد سیاسی یا امور ایدئولوژیک غافل می ماند. ما همانقدر که به فضاهای شهری مردم-سالار نیازمندیم یه خانه های امن و خرد-جهانهای الهام بخش افراد نیز محتاجیم. همانقدر که فضاهای بازیگوشانه لوفبری در شهر لازم داریم به نهادهای دموکراتیک پروری نظیر شوراهای محلی و دخالت توده مردم در تصمیم گیری برای شهرشان نیز باید بیفزاییم.
پی نوشت
این مقاله را احتمالا برای چاپ در یکی از نشریات داخلی آماده می کنم. منابع البته هنوز تکمیل نیستند

جمعه، دی ۱۴، ۱۳۸۶

پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۶

سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶

شهریانه- داستانک 1

از صبح که از خونه زدم بیرون خیلی خوشحالم. قراره با بچه ها بریم اجرای محسن نامجو. به میدون تجریش که رسیدم هنوز ساعت 8 نشده بود. ترم بعدی 3 دقیقه دیگه می رسه خوب بد نیست تا میدون توپخونه 45 دقیقه ای می شه رفت. بوی قهوه و پیتزا از سمت مغازه های امامزاده صالح بدجوری وسوسه کننده بود. یه بیل بورد بزرگ هم گوشه میدون با خط نستعلیق زیبایی برنامه نامجو رو تبلیغ کرده بود. کم کم سر و کله ترم از بالای میدون پبداش شد. با قطار هم می شد رفت و لی من ترمو ترجیح می دم. سوار ترم که شدم فقط چند تا پیرمرد و پیرزن اون ته نشسته بودند با هم می گفتن و می خندیدن. یه دختر و پسر جوونم جلوی ترم دست تو بغل هم کرده بودن با هم پچ پچ می کردند. نشستم بغل دستگاه بلیط فروشی. جیب هامو گشتم تا چند تا صد تومنی پیدا کنم. بلیط 2 ساعته رو اگه بعد 8 می زدم تا 11 وقت داشتم که برگردم خونه. تو مسیر از کنار پارک ملت که رد شدیم کلی آدم با تی شرتهای رنگ و ورانگ کنارپارک داشتن می دویدن. یه برنامه دو همگانی در مبارزه با دیابت بود. به ایستگاه ونک که رسیدیم چند تا مامور اومدن تو. خوب شد بلیط مو زده بودم. بلیطو که نشون مامور دادم با لبخند تشکر کرد و رفت سراغ پیرمرد پیر زنا.از ونک که رد شدیم نمی دونم چرا سرم سنگین شد. هر از چندی کلم بی اختیار رو گردنم تلو تلو می خورد. هدفونم رو در آوردم زدم به گوشم . سرمم تکیه دادم به پنجره ترم و چشامو بستم.

چشامو که باز کردم دیدم چند تا مسافر جلوی ترم و ایستادن دارن با راننده ترم بحث می کنن. هدفونم رو در آوردم ببینم چی شده. گویا راننده مسیر رو بدون اینکه با بلندگو اطلاع بده عوض کرده بود. اه همه برنامه هام به هم می ریخت اینجوری. با اوقات تلخی بلند شدم ببینم چطور می شه بهترین و کوتاهترین مسیر رو انتخاب کرد. ایستگاهها رو زیاد نمی شناختم. مونده بودم چیکا کنم که یه دفعه دیدم ترام وایستاد. راننده گفت که اینجا ایستگاه آخره و هر کی می خواد برگرده می تونه تو ترم بمونه. منم تصمیم گرفتم پیاده شم. پیاده که شدم تابلوی بغل ایستگاه رو خوندم:
South Melbourne Beach
به !! اینجا دیگه چه ایستگاهیه. هاج و واج مونده بودم که یه دفعه اونور خیابون چشمم به یه آبی بزرگ افتاد. بوی دریا رو به راحتی می تونستم استشمام کنم. از خیابون رد شدم تا ببینم این دریا از کجا سر در آورده. به پیاده روی بتنی اونور خیابون که رسیدم ماسه های کنار دریا رو دیگه می شد قشنگ دید و صدای موجهایی که به لبه ساحل می خوردن رو شنید. بغل ساحل کلی خو نواده رو ماسه ها فرش پهن کرده بودن و داشتن هندونه می خوردن.
پی نوشت

برای داستانک فوق چه عنوانی پیشنهاد می کنید؟

1-اسکیزوفرنی شهری

2-........................


پاسخی به پاسخ


این مطلب را در پاسخ به مطلب دوستم شیرازی (اینجا را بخوانید) که در پاسخ به یکی از پستهای قبلی ام (هویت شهری: جای خالی خیلی چیزها) نوشته اند تقدیم می کنم

سلام تازه از سفر برگشته ام و فرصت نکرده بودم مطالب را به روز کنم.ممنون از توجه و دقت نظرتان.فکر می کنم چندان اختلاف نظری با هم نداشته باشیم و فی الواقع اگر قرار بود چند سطر بیشتر بنویسم مطالب شما تکمله خوبی بود. فکر می کنم از این به بعد باید چند پی نوشت هم به هر پست اضافه کنم. اما پی نوشتهایی که می بایست برای مطلب مذکور اضافه می کردم:
آن مطلب را من بیشتر خطاب به چند پروژه که از نزدیک شاهد شان بودم نوشتم . پروژه هایی که همانطور که اشاره کردم مشکل هویت شهرهای امروز را صرفا به سطح معماری شهری و آن هم در قالبی آرمانی-ایدئولوگ تقلیل می دهند.
من هیچ منکر آرمان گرایی و یا مدافع واقع گرایی نیستم کما اینکه لحنی که در توصیف وضعیت کنونی ساخت و سازهای شهری گرفته بودم بیشتر حالت انتقادی و تمسخر داشت که احتمالا در نوشتار انتقال این حالات دشوار تر از گفتار است! بعلاوه همانطور که از عنوان پست پیدا بود جای خیلی چیزها در این پروژه ها خالی است که من صرفا به برخی از آنها اشاره کردم.
من مشکلی با خود نظرات نصر یا استیرلن و امثالهم ندارم بلکه مخالف به کارگیری نظریات اینچنینی برای ارائه راه حل برای بی هویتی شهرهای کنونی ام. زیرا که همانطور که جامعه معادل مجموعه افراد آن نیست شهر هم حاصل جمع معماری های منفرد نیست. تفکر این چنینی در بهترین حالت نتیجه اش پروژه هایی نظیر پروژه نواب است. می بینیم که بهترین مشاوران برای طراحی این مجموعه فراخوانده شده اند و هر چه رنگ و نقش داشته اند بر این بوم سفید ریخته اند اما حاصل چیزی است که می بینید.
اما فکر می کنم مشکل اصلی نه پروژه های تحقیقاتی این چنینی بلکه علی اصول تفکر مستولی بر و برخود نسبت به وضعیت بینا بینی جامعه ما در سطح کلان و معماری و شهر سازی مان در سطح خرد است. مشکل این نیست که شهرهای ما بی هویت اند بلکه اصولا شهرهای امروزین ما زشت اند. غیر انسانی اند. نه تنها برای نیازهای آرمانی-اسلامی-هویتی و از این قبیل ...پاسخی ندارند که نسبت به نیازهای زمینی تری چون زیبایی شناسی , آسایش , توازن , تعامل , تفریح و .. نیز سکوت اختیار می کنند. مشکل دو چندان این است که این پروژه ها تمام مشکلات این چنینی را نیز به گردن مدرنیسم و غرب می اندازند اما سوال این است که کدام مدرنیسم و کدام غرب: آیا باید بولوار های هو سمان در پاریس را مدرن بدانیم یا بزرگراههای موزز در نیویورک را. آیا جین جاکوبز که با کتاب زندگی و مرگ شهرهای آمریکایی وضعیت شهرهای آمریکا را به نقد کشید غربی نبود یا خروارها کتابی که در مورد شهرهای پایدار
(Sustainable)
نوشته شده اند از غرب نمی آیند؟ چرا شهرهای غربی مثل لندن و برلین و پاریس و ملبورن و سیدنی علی رغم مشکلاتی که گریبانگیر تمام کلانشهرهاست در پاسخگویی به نیازهای زمینی و حد اقلی ساکنین شان ( از حمل و نقل عمومی گرفته تا فضاهای عمومی و سبز و دید و منظر و تفریح و رنگ و نور و وحدت و زیبایی و ..) به مراتب موفق تر عمل کرده اند اما در کتابهای مبانی نظری و شهر سازی مان و یا پروژه های فوق الذکر ما صرفا یک روی سکه و تعبیر خاصی از شهر غربی-مدرن در برابر شهر تاریخی-اسلامی را می بینیم. (نگاه کنید به کتاب تجدد , فراتجدد و پس از آن در شهر سازی تالیف دکتر بحرینی)
شهر اسلامی یا ایرانی یا هر عنوانی که بر سر آن توافق کنیم باز تولید نوع خاصی از روابط اجتماعی-اقتصادی-سیاسی و نیز جهان بینی (فرهنگی) بود. اگر بخواهیم این شهر را باز تولید کنیم , نمی توانیم قوانین کنونی مستولی بر اقتصاد , جامعه و سیاست را نادیده بگیریم. به قول مدنی پور اتفاقی که در ایران افتاد این بود که فرد محوری (Individualism) غربی به صورتی نا متوازن در جامعه ایرانی بروز یافت. بویژه در تهران فرد محوری اقتصادی (Economic individualism) بوضوح در دوگانگی اجتماعی جامعه تهران و فضای شهر
شمال-جنوب) منعکس شده است حال آنکه فرد محوری سیاسی و فرهنگی
(Cultural and political individualism) رشد نیافتند. شهر اسلامی صرفا بروز فیزیکی نداشت (بافت پیچ در پیچ شهری , محلات, میدانها , بازار و مسجد جامع ) بلکه مابه ازای اجتماعی-فرهنگی هم داشته است ( بافت اجتماعی محله محور , اختلاط طبقاتی به جای اختلاف طبقاتی, فضای عمومی-خصوصی ). چه بسا مشکلات شهری امروز بیشتر حاصل آمیزش
(Synthesis) این اصول با قواعد زندگی مدرن اند که البته نمود فیزیکی-فضایی هم پیدا کرده اند. ترکیبی که حاصلش نه پل خواجو است و نه پلهای کالاتراوا. همین حلب پاره هایی است که شهرداری روی بزرگراهها نشانده تا از خجالت عابر پیاده در آید.
باز هم تکرار می کنم مشکل من با پروژه های این چنینی روشمندانه(methodologic) است چرا که آنها برای درمان عوارض شهری قبل از شناخت عوامل بیماری به سراغ نسخه پیچی های آرمانی می روند. نه اینکه بگویم شناخت این مشکلات معادل اتمام کار و در جا زدن است بلکه معتقدم برای حصول نتایج عملی (پرکتیکال) باید ابتدا عوارض شهری را ریشه یابی کنیم. نمونه اش معضل مسکن و زمینی است که اخیرا گریبانگیر شهرها شده بود و ریشه در برنامه ریزی های اقتصادی دولت داشت. حالا تصور کنید اگر بخواهیم از همین امروز نماهای شهری حداقل متوازن و دارای وحدت فرمی در بافتهای شهری ایجاد کنیم (که عموما ماحصل معماری مسکونی اند) آیا باید با برنامه ریزی های بلند مدت اقتصادی-فرهنگی و در سطوح مختلف میان-سازمانی شروع کنیم یا به توصیف نوستالژیایی خانه ایرانی بسنده کنیم. برای پل زدن به آرمان شهرمان به ناگزیر پایه های پل را باید بر لجن کف رودخانه بنا کنیم نه بر آب.
پی نوشت
منظورم از کدام مدرنیسم , کدام غرب پرسشی است یعنی چه نوع مدرنیسمس نه نافی مثل وقتی که می گوییم کدام پول کدام رفاه!
یک نوشته خوب از هومن فروغمند اعرابی : حتما بخوانید
Madanipour, Ali (1998), Tehran:the making of a metropolis, New York, John Wiley & Sons