سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۵

بوردیو و اثر هنری

در مورد معماری به عنوان یک اثر هنری و رابطه آن با معمار به عنوان آفریننده و نیز زمینه پیدایش اثر یعنی نیروهای اجتماعی سیاسی ... در پست قبلی مطالبی گفته شد.این مطلب در مورد بوردیو جامعه شناس فرانسوی به نظرم خیلی می تواند به روشن شدن بحث کمک کند.
نظر بدهید.

یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵

حاشیه ای بر : تنها هنوز "معمار" ای است که می تواند نجات بخشد

در حاشیه مطلب فوق از دوست عزیزم محمد رضا شیرازی در وبلاگ طرح سوم مطالبی به ذهنم رسید نه به عنوان پاسخ بلکه پرسه زدنی حول این موضوع و احتمالا مطرح کردن سوالات بیشتر. چون اصولا فکر می کنم توجیه وجودی این وبلاگها تبادل نظر و انتقاد و کل کل سازنده است.

صحبت کردن از معماری یه عنوان محصول فکری و ذهنی چند معمار یادآور آرمانهای پیامبرگونه مدرنیستهایی است که پروژه مدرنیزاسیون را حلال تمام مشکلات می دیدند. اگر بخواهیم تصویر کاملی از قضیه را در نظر بگیریم و معماری را نیز در یک دیالکتیک تاریخی نه تنها حاصل کار فکری افراد که ساختار کلی اجتماع و زاییده زمان خود بدانیم آنگاه معمار و فکر و رویه و ایده همه خود به یک محصول تاریخی تبدیل می شوند. همانطور که لوفبربیان می کند هر جامعه ای فضای خاص خود را در هر دورهای تولید میکند معماران به عنوان جزیی از این ساختار محکوم به قرار گرفتن در این فرایندند. هر چند استثنا همواره وجود دارد.

حالا برگردیم به بحث معماری و بخصوص مدرنیزم. می دانیم که مدرنیزم با هر تعبیری که از آن بکنیم در یک دوره خاص و با شرایط خاص ایجاد شد و رفته رفته جهان را درنوردید. کشور ما هم در حاشیه این تحولات بی نصیب نماند. از زمانی که شاهان قاجاری مبهوت این دستاوردها شدند و سعی کردند دست و پا شکسته آنرا وارد جامعه کنند گسست آغاز شد. در بحث معماری این تاثیر پذیری زودتر و با شرایط بهتری آغاز شد ولی در شهرسازی چون با ساختار فرهنگی-اجتماعی کل افراد سرو کار داشت اصطکاک خیلی بیشتر بود به طوریکه هیچ گاه پروژه مدرنیزاسیون نتوانست اجرایی شود واگر شد در سطح و فرم و با زور چماق صورت گرفت. به قول ناصر فکوهی معماری یا بهتر است بگوییم ساخت و سازهای تهران بعد از رضا شاه محصول مازاد درآمدهای نفتی بود و بزرگراههای این کلانشهرنيزبنا به نظر برنارد اوکارد سمبول بی میلی مدرنیسمی بود که ترجیح داد محلات سنتی آن را میان بر بزند.
بحث این است که وقتی در جوامع غربی از سالها قبل با رنسانس و دوران روشنگری و ظهور متفکرینی چون نیچه و فروید کلا اومانیسم و سوژه شدن انسان تمامی شرایط برای درک و هضم مدرنیزم با یک پیوستگی نسبی همراه بود ( نسبی چون به هر حال همیشه حرکات نو مخالفین خود را دارد – مدرسه باوهاوس را مثال بزنیم). هر چند خوشبینی های اولیه این حرکت با وقوع بلایایی نظیر ظهور نازیسم و فاشیسم و بمبهای اتم و نسل کشی ها از بین رفت ( هر چند هابرماس هنوز از یروژه روشنگری دفاع می کند) . اما ایران در این شرایط در چه وضعی بود. دنیای ایرانی, جامعه ایرانی , رابطه حکومت و مردم , نحوه تولید ....

وقتی در بزنگاهای مختلف تاریخی چون انقلاب مشروطه , جنبش ملی کردن نفت , انقلاب اسلامی , اصلاح طلبی و .. هر بار جامعه ایرانی در دوراهی سنت و نو نتوانسته تصمیم بگیرد پرسش اصلی آغاز می شود که آیا مدرنیسم می تواند بومی شود. آیا موقعی که مدرنیزم در اروپا آغاز شد هر کشوری مدرنیزم خاص خود را دنبال کرد؟ آیا مدرنیزم آلمانی با فرانسوی یا انگلیسی متفاوت بود؟ البته رابطه تنگاتنگ حرکت مدرن و مقوله شهرنشینی که به سرعت در حال رشد بود و شهرهای مهمی نظیر پاریس , برلین , وین , مونیخ , سن پترزبورگ و .. به عنوان مأمن مدرنیسم ( بولوار های هو سمان در پاریس الهام بخش شاعری چون بودلر بود) شاید بتوان گفت مانیفست مدرنیسم در هر یک از این شهرها متفاوت بود. اما آیا برج های که زینت بخش خط آسمان اکثر شهرهای آمریکا شدند را میس وان در روه آلمانی طراحی نکرد؟ آيا مقوله مدرنيسم و هويت ملی يا ناسيوناليسم با هم تعاملی دارند و اگر جواب مثبت است اين تعامل از چه جنس و در چه سطوحئ قابل بررسی است؟ اصولا چرا اینقدر این مساله مدرنیسم و هویت و سنت در ایران مهم است؟ (شاید چون اصولا ما با مقوله هویت مساله داریم.ایرانی به قول داریوش شایگان دچار شیزوفرنی فرهنگی است . از یک طرف کوروش و داریوش و بابک داریم از طرفی حافظ و بوعلی و سعدی و از طرفی مذهب شیعه و.... حالا هم که دهکده جهانی)

برگردیم به موضوع مدرنیزاسیون اجتماعی و اجازه بدهید یک مثال بزنیم . از شهر شروع کنیم و بعد می توان آنرا به معماری هم بسط داد.می دانیم که بر خلاف شهرهای یونانی و رومی که افراد در آن شهروند محسوب می شده و دارای سیستم تصمیم گیری و حقوقی پیشرفته بوده اند در ایران شهرها اکثرا به دلیل قابلیت دفاعی بیشتر و تصمیمات صاحبان قدرت شکل می گرفته اند. تهران و تخت جمشید دو نمونه بارزند.

بر اساس مطالعه دکتر پیران , اصولا موقعیت ژئوپولیتیک و قرار گرفتن در حد فاصل تمدن های مختلف , حکومت های ملوک الطوائفی و همچنین شیوه تولید ( کشاورزی و دامداری محدود) روستاهای کوچک همواره در معرض خطر حمله ایلات و اقوام غیرمتمدن بوده اند. لذا ایجاد شهر با استحکامات بیشتر انتخابی است که انسان ایرانی ناگزیر از آن بود. این موضوع لزوم تمرکز قدرت در شهر درگذر زمان و ایجاد سیستم پادشاهی یا رسمیت فرد به جای افراد جامعه را تقویت نموده است. به عقیده پیران آنچه نظام مطلقه نامیده میشود انتخابی است که جامعه ایرانی در طول تاریخ پر التهاب و مجموعه جنگهایی که تحمل کرده خود به آن رسیده است.در شهر ایرانی همانند شهرهای غربی مفهومی چون شهروندی وجود ندارد و شهری مثل تهران تنها جایگاهی است که گروههای مختلف و مهاجرین تازه از راه رسیده را بدون اینکه جذب و یا احساس دلبستگی به آن پیدا کنند در خود جای می دهد. حال احتمالا برای معماری هم می توان خط سیر مشابهی را دنبال کرد. آنگاه آنچه در این چند دهه به عنوان معماری مدرن , پست مدرن , دیکانستراکشن ! تولید شده است را می توان authentic (معتبر) دانست؟ هر چند در کشورهای مرجع هم ممکن است مردم کوچه و بازار از تئوریهای آیزنمن سر در نیاورند ( که اینطور ها هم نیست , یادم هست که در یک کنفرانس در سانتا فه , کشیش شهر به قدری مسلط راجع به مسایل شهری و باززنده سازی بافت شهری سخنرانی کرد و بعد چند شهروند عادی حاضر در میان متخصصین نظرات جالبی را بیان کردند که روشن کننده شکاف موجود در جامعه معماری ماست).

اما به هر حال در جوامع غربی این مسیر طی شده. نیچه ای از مرگ خدا گفته , فوکویی از گفتمان و دریدایی از غیاب مولف .آیا می توان اکثریت استفاده کننده را ندیده گرفت و اقلیت معمار را مسئول نظریه سازی قرارداد. اگر صرفا معماران را مسئول این پل سازی قرار دهیم عامه استفاده کننده چه می شوند. آیا علت شکست جنبشهای تاریخی همین گسست میان نخبگان و عوام الناس نبوده است. آنچه که بنا به گواه تاریخ جامعه شناسی , نخبه کشی نام گرفته. البته این گسست در خود معماری مدرن هم وجود داشت ( چاندیگار کوربوزیه)

یک موضوع دیگر اینکه آیا اصولا معماران صرفا هم و غم خود را حول و حوش مفاهیم فرهنگی و هویتی و نظری قرار می دهند یا به عنوان یک فرد توانا و هنرمند و حرفه ای به خلق آثار خود می پردازند اما از آنجا که در بطن یک حرکت قرار دارند کارشان خود به خود رنگ و بوی زمانه را می گیرد. مثلا آیا میس وان در روه از سردمداران معماری مدرن اولیه آیا اصولا کسی بود که برای دل خودش کار می کرد یا تمام خط و طرحش بر اساس انتخاب آگاهانه حرکت مدرنیسم و پشتوانه فکری-فلسفی آن بود؟ آیا می توانیم بگوییم نصف موفقیت این معماران ناشی از حد اقل های نظیر صاحب کاران دست و دلباز , تکنولوژی ساخت پیشرفته , نحوه دستیابی به پروژه و .. بوده است. یا مثلا چرا امروزه رد پای معماری مدرن در روسیه چندان محسوس نیست. ( البته به استثنای کانستراکتیویستها) آیا این امر را باید به معماران به عنوان افراد مرتبط دانست یا به ساختاراجتماعی سیاسی .... مجددا اهميت تئوری structuration گيدنز اينجا مطرح است)

شاید یک مشکل در تئوری پردازی معماری ما بسیار شخصی بودن آنها باشد. چون نظریه ها هر چه پاسخ مستقیم تری به واقعیات اجتماعی , فرهنگی و سیاسی بیرونی باشد راحت تر جذب زمینه و متن اجتماعی می شود تا صرفا حاصل کلنجار فکری شخصی هنرمند باشد. اما چون هنرمند در دنیای بیرونی جامعه خود این تولید فکری را نمی بیند یا نمی تواند تاخیر ناشی ازفرایند بومی سازی را تحمل کند باید خود واسطه ها را کنار زده و مستقیما به مراجع اولیه وصل شده و از فوه تخیل خود کمک بگیرد. مثلا یک نحوه ایده پردازی معماری که فکر می کنم در دانشکده های ما خیلی باب بود شیوه روایتگری با استفاده از استعارات فرمی و اکثرا ملهم از داستانها یا اشعار و ادبیات فارسی است .

نکته آخر اینکه ما همانقدر که به معمار عالی نیازمندیم به معماران متوسط و معمولی هم نیاز داریم چرا که زیبایی اکثر شاهکارهای معماری در بافتی از معماری های معمولی بیشتر به چشم می آید. تصور کنید اگر تاداو آندو می خواست کل ساختمانهای یک شهر را طراحی کند. فکر کنم شهرچندان جالبی نمی شد!

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵

در پست قبلی تا حدی به تبیین رویکرد رشته های مختلف نسبت به فضا و از جمله جغرافیای شهری پرداختیم. این بار با دقتی بیشتر به بررسی رویکردهای مختلف این رشته Urban Geography
نسبت به فضای شهری می پردازیم. در جغرافیای مدرن سه نوع رویکرد نسبت به فضای شهری و جامعه مطرح است :
پوزیتیویسم (فلسفه اثبات گرایی)
که معتقد است با یک تئوری مبتنی بر چند قانون جهانی , می توان درک یک واقعه منفرد را نتیجه گرفت. این رویکرد که در جغرافیا با عنوان " spatial analysis" مطرح است مبتنی است بر مطالعه فعالیتهای انسانی از طریق مدل سازی , مشاهده و آنالیز های کمی
مثلا در اوایل 1960 Spatial Analysis , روی موضوعاتی نظیر دسته بندی مناطق مسکونی و جدایی مناطق مسکونی Residential segregation , تحلیل تراکم جمعیت درون شهر و دسته بندی زیستگاه های مختلف ... متمرکز شد.
نمونه دیگر این رویکرد مطالعات بیل هیلیرSpace Syntax می باشد که بر اساس یک مدل ریاضی وار و محاسبات کامپیوتری به بررسی ساختار شهر و تاثیر میزان اتصال و عمق connectivity & integration
خیابانها بر حرکت مردم و تعاملات اتفاقی chance contact آنها می پردازد.هر چند هیلیر در مقاله
Society seen through the prism of space: Outline of a theory of society and space
سعی می کند تا دریچه های جدیدی را به روی این حرکت مهم در مطالعات فضایی باز کند.این نگاه به شهر دیدی از بالا به پایین است و انسانها همانند نقاطی متحرکی هستند که حرکت و تصمیم گیری شان تابع بهینه سازی فرصتها و کاستن هزینه ها است. (جمله هری (اورسون ولز) در فیلم مرد سوم که یادتان هست ! )
ساختارگرایی Structuralism

این رویکرد که به نوعی در تقابل با پوزیتیویسم و پس از تجربیات تلخ جوامع شهری غربی در زمینه ی نظمی شهری و اضطراب عمومی , در اواخر 1960 مطرح و بیشتر در حوزه علوم اجتماعی و تئوری مارکسیسم ظاهر شد. هاروی (1973) معتفد است که بین قالبهای روش شناسانه و نظری پیچیده ای که جغرافی دانان بکار می بردند و توانایی آنها برای توجیه واقعیاتی که اطراف آنها در حال شکل گیری بود , اختلافی آشکار به چشم می خورد.

ساختارگرایان معتقدند که تمام کنشهای انسانی ریشه در ساختارهای نامرئی دارند که این رفتارها را مشروط و متاثر می سازند. بنابر این بر خلاف رویکرد پوزیتیویستها , توضیح این رفتارها با مشاهده پدیده یا نتایج فضایی آن ممکن نیست بلکه باید آنها را در پرتو ساختار عمومی مربوطه شان بررسی کرد.

به نظر مارکس هر جامعه ای بر پایه یک نظام اقتصادی شامل روشهای مختلف تولید و تبادل کالا شکل می گیرد. ازروی این ساختار یا پایه اقتصادی است که سوپراستراکچر تاسیسات اجتماعی و سیاسی ( دستگاههای حقوقی , مذاهب و سنت ها ) شکل می گیرد. بنابر دیدگاه ساختار گرا:
ساختار شهری آئینه سود طبقاتی , اجتماعی و اقتصادی است که در آن منظر شهری موزائیکی از منافع مالی و نتیجه الگوهای سرمایه گذاری است.

با این وجود مارکسیسم نو (هاروی:1982 ) به دوگانگی مفهوم کارگر به عنوان شیئ برای سرمایه از یکسو و کنش گری خلاق و زنده از سوی دیگر پی برد و راه را برای رویکرد سوم هموار کرد.

Humanism ( انسانگرائی ) :

که مجددا واکنشی در برابر رویکرد پوزیتیویستی بود و جغرافی دانان انسان گرا به فلسفه های مختلفی چون پدیدار شناسی اقبال نشان می دادند که در آن توصیفات ذهنی تجربیات انسانی از زندگی مطرح بود.درک مفهوم معنای مکان اهمیت به مراتب بیشتری نسبت به هندسه فضا بدست آورد و مردم به عنوان نقطه عطف شهر مد نظر قرار گرفتند تا اجزای ناشناس مدلها یا قوانین.
Seamon اظهار می دارد مردمی که در زمان و فضای مشخصی یکجا گردهم می آیند یکدیگر را بواسطه پویایی های غیر شخصی , روزمره و به ظاهر بدیهی برسمیت می شناسند. این فضاهای فعالیت منجر به حس مکانی می گردند که تک تک افراد در ایجاد و حفظ آن سهیم اند. با این حال چون اهمیت تاثیر ساختارهای Structure نامرئی بر رفتار افراد-عاملیت Agencies غیر قابل انکار می نمود در تئوری هایی بعدی برای توجیه پدیده های شهری سعی شد تا با ترکیب این دو و اضافه نمودن رویکردهای فرهنگی به شهر این کمبود ها جبران گردد. تئوری Structuration آنتونی گیدنز به عنوان مثال نقش اصلی را در این مقوله بازی می کند.Giddens -1984 از یکسو به انتقاد از ساختار گراها پرداخت چرا که قیود اجتماعی , سیاسی و اقتصادی را دیده ولی هدفمندی افراد را نادیده گرفته بودند و از طرفی انسانگراها را به خاطر در نظر گرفتن ایده آل ها و فرهنگ افراد ولی نادیده گیری قیود ذکر شده. بنابراین تئوری گیدنز سعی دارد تا با ترکیب ویژگیهای (عاملیت) agency و ساختار
دیدگاهی جامع تر را نسبت به مسائل اجتماعی و زمینه وسیعتری که این اجزا در آن قرار گرفته اند structure عرضه کند.

جغرافیای فرهنگی نوین , شهر را بیشتر به عنوان مرکزی برای مصرف می بیند وبه موضوعاتی چون اهمیت فضای جنسی شده Gendered space و نشانه شنا سی شهری Urban Semiotic رغبت نشان می دهد.

منابع:
Hillier, B. and V. Netto (2001). Society Seen through the Prism of Space: Outline of a
theory of society and space. 3rd International Space Syntax Symposium, Atlanta.

Seamon, D. (1994). "The Life of the Place: A Phenomenological Commentary on Bill
Hillier’s Theory of Space Syntax." Architectural Research 7(1): 35-48.

T.Herber.D ; J.Thomas. C (1997), Cities in space, city as place, David Fulton Publishers

پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵

از پیچیدگیها-1 فضا

مفهوم فضا از مفاهیمی است که هر چند روشن به نظر می رسد اما همین که بخواهیم به توصیف آن بپردازیم به پیچیدگی و چند پهلویی این مفهوم پی می بریم. در تاریخ تفکر فلسفی نیز عموما شاهد مادونیت این مفهوم در قبال مفهوم زمان هستیم. اینکه آیا فضا یک مفهوم قائم به ذات است یا وجودش را مدیون تفکر ماست , اینکه مراد ما از فضا خلاء محدود به سطوح و فرم هاست یا ویژگیهای ذهنی مدرک را نیز شامل است.

به این پیچیدگی وقتی بیشتر پی می بریم که بخواهیم مفهوم فضا را در سایر رشته ها نظیر طراحی شهری , جغرافیای شهری , انسان شناسی شهری , مطالعات محیطی با معادل آن در معماری مقایسه کنیم. آیا زمانی که این رشته ها از فضا صحبت می کنند مراد یکسانی دارند؟

به عنوان مثال آنچه عموما در نوشته های جغرافی دانان شهری مارکسیستی نظیر David Harvey و Manuells Catstels فضا اطلاق می شود حوزه ای است برای فعالیتهای اقتصادی , تولید-مصرف و ما حصل اقتصاد کاپیتالیستی و عموما سایر ویژگیهای فضا از نگاه اول شخص در این رویکرد غایب است. دیگر ابعاد و اندازه فضا , رنگ , بو , خاطره و اصولا آنچه ما معماران کیفیتهای فضایی می نامیم در اینجا مطرح نیست. به قول Dolores Hayden در رویکرد کمیت گرای جغرافیای اقتصادی تجربه انسانی مکان اغلب گم می شود. هر چند وی معتقد است کسانی چون هاروی و نیل اسمیت در راستای افزودن بینشی فرهنگی و و بیولوژیک وابقای حس مکان به تحلیلهای دقیق کشمکشهای اقتصادی و اجتماعی گام برمی دارند.

هانری لوفوبر , فیلسوف فرانسوی و استاد کاستلز و هاروی دسته بندی تاریخی جالبی را برای فضا پیشنهاد می کند. وی سه دوره را بر می شمرد که چگونه فضا به عنوان یک مفهوم درک می شده است:
1- فضای مطلق
2- فضای انتزاعی
3- فضای دیفرانسیل
فضای مطلق( مرحله اول تاریخی ) را گروهی همان فضای طبیعی پیش از دگرگون شدنش توسط انسان می دانند. فضای انتزاعی (مرحله دوم تاریخی ) فضای مدرنیسم است و فضای دیفرانسیل ( مرحله سوم تاریخی ) فضایی است که استفاده کنندگان در موقعیت سلطه قرار گرفته اند.
بوگرونلند این فضا را فضایی خلاق برای عشق , هستی و کار می داند. فضای تکثر گرا, فضایی برای دیدار, فضایی برای اقلیت ها و مردمان حاشیه .( ناصر فکوهی )

به نظر لوفبر فضا نه تنها آینه اجتماع است که در واقع این دو یعنی space و society در یک فرایند دو سویه بر هم تاثیر می گذارند و همانطور که فضا بر نحوه تولید و فعالیت افراد جامعه موثر است , این اعضا نیز در هر دوره تاریخی فضای خاص خود را تولید می کنند. منظور از این تولید هم ساختن (Social (Construction و هم تولید اجتماعی (Social production ) است. لوفبر به سه نوع فضا اشاره می کند.
1- فضای آبستره (abstracr space) یا فضایی که معماران , طراحان شهری و برنامه ریزان و.. ایجاد می کنند.social construction of space
2- conceived space
3- lived space یا فضایی که در واقع حاصل زندگی روزمره و تجربه مردم عادی از فضاست. Social production of space

در رویکردی مشابه اما از دیدگاهی متفاوت Bill Hillier مبتکر تئوری
space syntax و نویسنده کتابهایی نظیر Social logic of space و Space is a machine , به طرح این مساله می پردازد که شهرها به عنوان نمودی از جامعه چگونه شکل می گیرند و چطور ارتباط بین ساختار اجتماعی و ساختار فیزیکی شهر قابل بررسی است. چطور در فرهنگهای مختلف الگوهای ارتباطی بین زن ومرد و افراد غریبه با ساکنین یک محله به ساختار مسیرهای حرکتی (خیابانها و محورهاAxial space ) و فضاهای باز (میدانها , Convex space ) شکل می بخشند.

هیلیر شهر را به عنوان ارگانی زنده با جامعه انسانی نه به عنوان مجموعه ای از تک تک افراد بلکه به عنوان مجموعه تعاملات بین اعضای جامعه و ساختارها (Agency and structure) در نظر می گیرد.

همانطور که جامعه از مجموعه تعاملات روزمره افراد بواسطه و از طریق ساختارهای اجتماعی شکل گرفته ساختار شهر نیز از این تعاملات تاثیر می پذیرد. به عنوان مثال ساختار هندسی شهر تعیین می کند که کدام محور شهر بیشترین میزان خوانایی و اتصال را در مقایسه با کل ساختار شهر داشته باشد و این باعث جذب افراد بیشتری به این محور شهری می گردد. (تئوری سینتکس). در نتیجه عملکردهای تجاری نیز جذب این محور ها می شوند تا از این خیل جمعیت حد اکثر بهره برداری اقتصادی را بنمایند و این عملکرد ها خود باعث جذب بیشتر جمعیت می شوند (multiplier effect ) . با این حال این رویکرد را می توان در دسته بندی لوفبر در زمره فضای آبستره قرار داد زیرا تجربه روزمره و آنچه فنومنولوژی (پدیدار شناسی) فضا نامیده می شود را کم دارد با این حال در تایید رابطه جامعه و فضا به عنوان یک محصول اجتماعی نقشی مهم ایفا می کند.

David Seamon ضمن اشاره به این کاستی در تئوری هیلیر لزوم اضافه کردن این بعد را به تئوری space syntax خاطر نشان می کند. جالب اینکه هیلیر نیز در نامه در دفاع از رویکرد ش آنرا کاملا پدیدار شناسانه توصیف می کند. به هر حال چیستی ماهیت فضا نیاز به بحث و تبادل نظر فراوانی دارد که در این چند سطر نمی توان دین ان را ادا کرد.



رنزو پیانو در سیدنی

ش













هفته پیش قبل از سال نو این شانس رو پیدا کردم که با فرناز بریم سیدنی پیش یکی از دوستان. سیدنی در مقایسه با ملبورن که پایتخت فرهنگی استرالیا محسوب می شه یک شهر اقتصادی است با وسعتی به مراتب بیشتر و آهنگ تند تری از زندگی روز مره شهری.

بندر سیدنی به عنوان نقطه عطف شهر , جایی که دو نشانه شهری با شهرت جهانی در مقابل هم قرار می گیرند جایی است که سرزندگی و هیاهوی شهری به وضوح به چشم می خورد.

اپرای سیدنی و پل طراحی شده توسط سر رالف فریمن ( 1932-1926) که زینت بخش اکثر کارت پستالها ست. بنای مهم دیگه ای که شانس دیدنش رو پیدا کردم برج مسکونی-تجاری معروف به
Aurora Place بود که توسط رنزو پیانو در سال 2000 همزمان با بازیهای المپیک طراحی شد . برای اینکه عملکرد دوگانه این برج اختلالی در رفت و آمدها و برخورد کاربران بوجود نیاورد , پیانو فضایی پلازا مانند و سرپوشیده را در نقطه ورودی برج طرح کرد که محل مناسبی را برای رفع خستگی کارمندان و حتی عابرین فراهم می کند . این فضا ضمن هرد کردن مقیاس بنا به آن شخصیتی دعوت کننده تر و دوستانه تر نیز می بخشد. سنگ دو قلوی عظیمی که کنجکاوی عابرینی مثل من را به خود فرا می خواند گواه این مدعاست !

برج اداری 44 طبقه و برج مسکونی 17 طبقه ارتفاع دارد. تضاد سطوح صلب آجری قرمز رنگ و سطوح شفاف و منحنی شکل شیشه ای ضمن اینکه ترکیبی منحصر به فرد در میان سایر برجهای اطراف ایجاد کرده ساختمان را ملموس تر و مقیاس مردم وار تری به ان می بخشد علاوه بر اینکه به نور طبیعی اجازه می دهد تا به عمق فضا ها نفوذ کند.

برای محاسبه تاثیر باد بر ساختمان نیز از ساخت مدلهای مختلف و محاسبات کامپیوتری کمک گرفته شد. با این حال باید اعتراف کنم که ساختمان در میان سایر برجها کمرنگ تر از زمانی که در مدل زیبایی ازکل مرکز تجاری سیدنی (CBD) و بنای اپرای سیدنی خود نمایی می کرد , به نظر می رسید.