یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۶

در راستاي تدوين پايگاه نظري خيابان ايراني

مرتضی میرغلامی

مي خواهيم زمان را برش بزنيم و با بازگشت به سده هاي مختلف در كوچه پس كوچه هاي شهر قدمي بزنيم. به دوره هايي كه در سه گانه لوفبر دوران مطلق-انتزاعي و ديفرنسيال و در دسته بندی تافلر زراعي مكانيكي و اطلاعاتي نام گرفته اند. تئوري توليد فضايي لوفبر فضا را نه يك پديده طبيعي يا استعلايي بلكه يك تماميت تاريخي و يك توليد اجتماعي مي داند كه صرفا نتيجه طرح طراحان و برنامه ريزان شهري نيست . با تغيير ساختارهاي اجتماعي-اقتصادي رابطه فضا با ما نيز به گونه اي ديالكتيك در يك واكنش متقابل ساخته مي شود. اين امر نه تنها رابطه كاركردي فضا و استفاده از آن را دستخوش تغيير قرار مي دهد كه ذهنيت و تصور ما از فضا را دگرگون مي سازد. تصور يك مصري عهد رامسس از اهرام مصر با تصور يك گردشگر هلندي از اين اهرام هيچگاه نمي تواند يكسان باشد. لوفبر سه چهره متفاوت از فضا را از هم متمايز مي كند :1- فضاي انگاشت شده يا فيزيكي (فضاي طراحان و برنامه ريزان) 2- فضاي ادراك شده 3- فضاي زيست شده يا اجتماعي

برداشت اول: شهر پيش از مدرن- دوران زراعي-زمان مطلق

بازار

كوچه هاي شهر را كه گز مي كنيم رفته رفته آهنگ شهر را درمي يابيم و عناصرش را. به ارگ سلطنتی و مسجد جامع و ميدان اصلي شهر مي رسيم. در ميدان شحنه اي با صدايي نخراشيده خرده فرمایشات ملوكانه را نشخوار مي كند:

هان ، کجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
ماه نو را دوش ما ، با چاکران ، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا آنچنان ، بنویس

وارد بازار مي شويم و صدای شحنه پشت سرمان رفته رفته در هیاهوی بازار و فریاد دستفروشان محو مي شود. به رسته عطاران كه مي رسيم بوي رازيانه و گل گاو زبان و نعنا فضا را پر كرده است. اينجا آدم زمان را گم مي كند. تنها نردبانهاي نوري كه به سقف بازار چسبيده اند كه زمان را به ما گوشزد مي كنند. در كنج چهارسويي مسافران خسته و مردان بيكار كنار هم نشسته و اخبار شهر را در گوش هم نجوا مي كنند. اينجا به حجره ها و پستوهاي تاريكشان كه وارد مي شوي گويي داري به چاه تاريخ نقب مي زني و در عمق زمان گم مي شوي. اينجا خريد خود مناسكي است. برکت و رزق حلال جاي سود و profit حاكم اند.


در آن روزگار، در هر بازار تعدادي « راسته » وجود داشت، مثلاٌ در راسته عطاران، ده ها حجره عطاري، ديوار به ديوار يکديگر فعاليت داشتند و يا در راسته کتابفروشان ( وراقان)، صدها دکان کتاب فروشي وجود داشته و به قول هونکه، محلي بوده که بطور دائم، طغيان هاي قلب و عقل در هم مخلوط مي شده است. او مي نويسد: « در آنجا فيلسوف و شاعر و منجم، کنار همديگر در ميان نشريات جديد، تفحص و جستجو مي کردند. و در همان جا بود که طبيب و تاريخدان و دوستداران کتاب، دنبال مجلدات کهنه مي گشتند. ضمن آنکه با يکديگر بحث مي کردند و قطعاتي را براي يکديگر مي خواندند. آنجا مرکز مبادلات علمي بود. و از بازمانده هاي آن بحث ها، کتابي است به نام " تبادل افکار"، که در حدود سال 1000 ميلادي (391 قمري) انتشار يافت [ تأليف شد]. اين کتاب شامل يکصد و شش گفتگو ميان دانشمندان [ قرن چهارم هجري قمري ] بود که به وسيله نويسنده آن يادداشت شده بود. برخي از اين گفتگوها در بازار کتاب فروشها و بعضي ديگر نيز در خانه يکي از فلاسفه اسلامي انجام شده بود.(هونكه، 1361، ج 2، ص 283)

از بازار عبور مي كنيم و به راسته اي دیگر مي پيچيم و با عبور از چند گذر به محله اي مسکونی مي رسيم . به خلوت کوچه ها و بن بست و نگاه کنجکاو زنان. هر چند دلایل مختلفی بر علت بافت پر پيچ و خم و تو درتوي محلات مسكوني در شهرهاي ايراني برشمرده شده از علل فرهنگي گرفته (محرميت-امنيت) تا عوامل اقليمي و اهميت مسير قنات ها اما :
اين ادعا را كه كوچه‏ها و خيابان‏هاي پيچ در پيچ ويژگي ثابت همه شهرهاي جهان اسلام هستند را مي توان رد كرد. بدون تردید اين نكته در ايران و به ويژه در فلات مركزي آن كاملاً اشتباه است. در سال‏هاي 99ـ1898 يك دكتر روسي به نام شتالوف گزارش مي‏دهد كه در شهر يزد خيابان‏ها در دو جهت شمال شرقي و غربي و با زاويه قائمه يكديگر را قطع مي‏كنند و در بعضي كوچه‏ها به مدت 15 دقيقه مي‏توان كاملاً مستقيم راه رفت. در يزد امروز برخي خيابان‏هاي راست از يك كيلومتر هم طولاني‏ترند. اين خيابان‏ها عمود بر هم‏اند، بسياري كوچه‏هاي بن‏بست كوتاه با خيابان‏هاي طولاني‏تر زاويه قائمه مي‏سازند. نظام خيابان‏بندي در كل متوازي‏الاضلاعي است در جهت شمال غربي به جنوب شرقي و شمال شرقي به جنوب غربي. تمام خيابان‏هاي پهن ساخته شده در قرن بيستم نيز دقيقاً در همين جهات هستند.جالب است بدانيد كه يزد به هيچ‏وجه استثنا نيست. محلات سنتي سبزوار، شيراز، كرمان و اردكان الگوي خيابان‏كشي دقيقاً مشابه‏اي داشته‏اند و خيابان هاي جديد كه زمان رضاشاه كشيده شده موازي همين الگوهاي موجود بود و به همين جهت تعداد بازارها، خانه‏ها و مساجدي كه تخريب شد، بسيار كم بود.البته شبكه شطرنجي يزد و ساير شهرهاي ايراني، شكل شبكه شطرنجي كلاسيك يوناني ـ رومي نيستند و تقارن كامل آنها را ندارند. اما نظام مستطيلي يا متوازي‏الاضلاعي خيابان‏كشي با نظر شرق‏شناسان مغاير است

برداشت دوم- چهار باغ

چهار باغ از نادر نمونه هاي فضاي شهري در شهرهاي ايراني است. بولواري طويل كه همانند باغ شهري از عمارت كلاه فرنگي سلطنتي تا باغ هاي هزار جريب و جلفا گسترده شده. سال احداث خيابان چهار باغ به استناد تاريخ عالم آراى عباسى سال 1006 هجرى قمرى است. خيابان اما كاركردي تفريحي گردشگري دارد . پى يترودولاواله ‏سياح معروف ايتاليايى مى ‏نويسد:
چهارباغ بعضى روزها مخصوص گردش بانوان بوده و مسلماً براى يك جاده و معبر عمومى نمى‏توان چنين اختصاصى را قابل شد. وي وقتى خيابان چهارباغ را با خيابانهاى مشابه آن در سرزمين خود مقايسه مى ‏كند چنين مى نويسد: ...واقعاً داراى عظمتى بى نظير است و بايد با طيب خاطر اعتراف كنم خيابان پوپولو درم، خيابان پوجيودرناپل، خيابان شهرژن در خارج شهر ژن و خيابان مونرآل در شهر پالرمو، هيچكدام به پاى آن نمى‏رسد. هر يك از باغهاى اطراف چهارباغ نامى مخصوص داشته است كه مشهورترينشان بنا به نوشته شاردن جهانگرد فرانسوى، عبارت بوده‏اند از: باغ تخت، باغ چهلستون، باغ كاج، باغ باامير،باغ توپخانه، باغ نسترن، باغ فتح آباد، باغ پهلوان حسين، باغ بلبل،باغ مرغداران، باغ خانه شيران، باغ هزار جريب، باغ دراويش حيدرى و باغ دراويش نعمت اللهى. شاردن مي نويسد شاه عباس اجازه نمي داد حتي يك درخت بدون اجازه وي كاشته شود و پاي هر درخت نيز يك سكه طلا و نقره چال مي شد. (Blunt, 1966)
اگر چه چهار باغ را گروهي بولوار و گروهي نيز باغي شهري شده مي دانند اما مي توان فضاي شهري را علاوه بر كاركرد و ابعاد كالبدي-فرمي و نمادين بر اساس رفتارها و فعاليتهاي كابران نيز تعريف كرد. راپوپورت به عنوان مثال كاربرد مفهوم سيستم قلمروهاي(setting) رفتاري را به جاي فضاي باز شهري پيشنهاد مي كند. به اعتقاد او به جاي تاكيد بر ريخت فضاي شهري بايد بر الگوهاي رفتاري كه در آن اتفاق مي افتد تمركز كرد. به عبارتي مهم نيست كه فضا را خيابان يا باغ –خيابان بناميم بلكه همانطور كه يك خيابان سبز مي تواند برخي الگوهاي موجود در باغ يا پاركها را پذيرا شود (پيك نيك خانواده هاي ايراني در امتداد بولوارهاي شهري به عنوان مثال) يك پارك خطي نيز مي تواند الگوهاي موجود در خيابان را القا كند. (شطرنج بازي امروز در پاركهايمان ميراث دار رفتارهاي شهري در ميادين گذشته چون نقش جهان اند)امروز تنوع فضاهاي شهري در كلانشهرهاي مدرن به قدري است كه مشكل بتوان مرز مشخصي بين آنها تعيين كرد از جمله فضاهاي خطی نظير Sidewalk, parade, street, boulevard, greenway, parkway, trail, waterfront, crook …
برداشت سوم: دوران مدرن-زمان انتزاعي
ولي عصر
در ولي عصر هستيم. طولاني ترين خيابان خاورميانه از ميدان راه آهن تا كاخ جديد رضا شاه. خياباني كه سه بار اسم انداخته (پهلوي – مصدق – ولي عصر). آيينه اي از اجتماع دو نيمه شده آبستن قواعد جديد نظام بازار جهاني و من رها شده. من پولي نو.اما هنوز چنارهاي چهارباغ و جويهاي آبش از گردباد زمان جان سالم بدر برده اند. اگر چند سال پيش مي آمديم حتي هنوز مي شد خانواده هايي را كه از جنوب شهر براي پيك نيك به اينجا مي آمدند ديد.

با شروع دوران مدرن نه تنها فرم و كالبد يا قالب خيابانها شكل جديدي به خود مي گيرد بلكه كاركرد و ارگانيزم اين فضاها – نحوه تاثير آنها بر فرايند زندگي روزمره و نحوه توليد آنها نيز آيينه اي مي شود تمام نماي بايد هاي اين عصر. بولوارهاي پاريس در اقتصاد جديد مكاني مي شوند براي بور‍ژوهاي پرسه زن و براي الهام هنرمندان مدرن از زندگي روزمره. جايي كه هنر هاله مقدسش را از دست مي دهد و زندگي روزمره خود به هنر تبديل مي شود. اما اتفاقي كه در ايران و تحت دستگاه مدرنيزاسيون قاجارو بوي‍ژه سلسله پهلوي مي افتد وارد كردن ظرف بدون تغيير عميق مظروف است. به عبارتي فضاها رنگ عوض مي كنند . خيابانهاي لاله زار شاه رضا و پهلوي و ميادين مشق و حسن آباد به مثابه نمودهاي مدرنيزاسيون و تكنيك شكل مي گيرند اما ذهن تكنيك ساز نه.مونه اي پيدا نمي شود تا زندگي روزمره را به تصوير بكشد. هنر چندان در اين خيابانها فرصت بروز نمي آبد و اين فضاها نيز در هنر چندان منعكس نمي شوند آنگونه كه تهران را شهر بدون اسطوره دانسته اند.

اما ولي عصر متعلق به كيست؟ ما يا آنها (اینجا را هم ببینید). ‌ از آنجا كه فضاهاي جديد در استفاده روزمره شان بازتوليد و ادراك مي شوند اگر فضاي سه گانه لوفبر را دوباره به ياد آوريم فضاي انگاشت شده توسط سازندگان اين خيابان در تركيب با فضاي برداشت شده (ذهني) و زيست شده يا اجتماعي - هويت جديدي مي يابد كه آنرا به بخشي از هويت بينابيني و كريوله ما بدل مي كند.

اينجا زمان نيز ديگر زمان گذشته نيست. شهر امروز به شدت برنامه ريزي شده و تحت سلطه زمان مكانيكي در آمده. اگر چند صباحي چراغهاي راهنمايي از كار بيافتند يا ساعتها از حركت باز ايستند شهر را آشوب فرا مي گيرد. شهر گذشته اما خود را با زمان طبيعي روز و شب و فصول تنظيم مي كرد. فضاهاي گذشته ما چون بازارها و تيمچه ها تنها محل خريد نبوده اند. زيست جهاني بوده اند براي كار روزانه در بازار كه با سايه روشنهاي بام ها و مناسبتها تنظيم مي شد. مغازه داران امروز ولي عصر اما ساعات كاريشان را با ساعتهاي مچيشان تنظيم مي كنند. ديگر سايه روشني يا اذاني نيست كه چرخه كاري بازار نو را تنظيم كند. كنج پستوها را نيز لامپ هاي نئون اند كه روشن مي كنند.

كالابودگي زمين در شهر مدرن سكونتگاه ها را روي هم مي چيند و ساكنين را وا مي دارد تا فضاهاي گمشده شان را در پس مانده هاي شهري جستجو كنند. ديگر مرز بين درون و برون يك ديوار يا پرده است. پشت حجره هاي امروز خبري نيست. در واقع اين بازار نيست كه حركت مردم را تعيين مي كند بلكه اين مردمند كه تعيين مي كنند بازار كجا شكل بگيرد و البته ماشينها. ايندو ديگر از هم غير قابل تفكيك اند. در حوزه يكديگر نفوذ مي كنند. مراكز خريد بازارهاي نوين اند و پاركينگها نيز كالنبارهايش.

برش هايي از فضا

اگر چه فضاي كالبدي به تنهايي نمي تواند نماينده وي‍‍ژگيهاي عصري خاص باشد اما به هر حال تبلور فرهنگ و ساز و كار اجتماعي هر دوره است. خيابان ديروز يا بازار زيست جهاني دروني بود كه ورودي و خروجي داشت كه مرزهايش را با جهان بيرون با نور و صدا و بو تنظيم مي كرد. خيابان امروز اما حد و مرزش نا معلوم تر است. حتي پاساژهاي سرپوشيده امروز ديگر كنج ناشناخته يا سوراخي كه آسمان را قاب بگيرد ندارند. اما اگر چه اين خيابانها به معابد جديد نظام سرمايه داري در آمده اند هنوز كيفيتهاي ناشناخته و غير قابل كنترل زيادي دارند. به عبارتي روزمرگي كه لوفبر از آن به عنوان حربه جديد مدرنيته و نفوذ موذيانه اش براي از خود بيگانگي و تسلط بر شهروندان ياد مي كند هنوز اينجا مجال رجزخواني نيافته. زيرا سرها ابزاري شده اند اما دلها نه.( فردگرايي تنها در بعد اقتصادي بروز يافته نه در بعد سياسي و فرهنگي).

ايراد منتقدان مدرنيته و طرفداران نوستال‍ژايي كيفيتهاي از دست رفته شهر كهن در ايران اما آنست كه يا صورتهاي زشت وارداتي حاصل از مدرنيزاسيون را با مدرنيته يكي مي كنند و يا به اشتباه زنجموره ذهنهاي به شدت ابزاري شده و منظم غربي را بر عرفان و شلختگي هاي شرقي با نياز امروز شرقي ها يكي مي گيرند. بنابراين آنها نيز (نصر و داوري به عنوان مثال) هم آوا با كربن و الياده و ديگر منتقدان مدرنيته چون هايدگر و لوفبر و .. منكر هر نوع عقل ابزاري و نظم و برنامه در شهر شرقي مي شوند و به آنچه از آن با فربه شدن عرفان ياد مي كند دچار مي شوند و عنقا نديده صورت عنقا همي كنند. در اين ميان شايگان اگر چه پاسخي براي آشتي سنت و مدرنيته نمي دهد اما در نظر او ناچار باید تن به یک پلورالیسم بدهیم یعنی زیستن بر اساس هویتی چهل تکه، ما چندپاره شده ایم اما چاره کار کنار آمدن با همین چندپارگی است. شايگان سیطره تفکر غربی را در حوزه عمومی می پذیرد و هرگونه در افتادن با تفکر غربی و فرزندان آن مانند تفکیک قوا، آزادی، حقوق بشر و غیره در حوزه عمومی را ناممکن و نامطلوب می داند. او در حوزه عمومی همچنان مونولیست است و پلورالیست بودنِ او تنها در حوزه شخصی است. او در واقع معتقد است که ما در سپهر مدرنیته می توانیم جزیره هایی از خود داشته باشیم که به منطق تجدد تن در ندهد و این جزیره ها مادامی که در سپهر خصوصی اند، امر مطلوبی محسوب می شوند اما هنگامی که پا به حوزه عمومی گذارده می شود، این مدرنیته است که قواعد بازی جمعی را معلوم می کند. پس همه ما دوزیست هستیم.

بنابراين بايد دو چيز را به خاطر بسپاريم. آشفتگيهاي امروز خيابانهايمان را مرحله اي بلامنازع بدانيم كه در واقع آيينه وضعيت بحراني جامعه در حال گذارمان اند. همانطور كه خيابانهاي قرن 19 لندن بودند كه انگلس در سال 1845 م. در كتاب " وضعیت طبقه کارگر در انگلستان" با نفرت از آنها ياد مي كند:

. . . اصولا محلات کارگری که در پاشنه ی کوه به صورتی فشرده بین کارخانه های بلند محصور هستند – بد ساخت ترین و ناپاک ترین محله های شهر هستند. در محله های تازه ساز، آلونک ها مثل دیگر شهر ها ی صنعتی مرتب تر و به ردیف ساخته شده اند – ولی این ها هم عیوبی را که ناشی از نوع مرسوم اسکان کارگری است دارند . . . در اینجا انبوهی از آشغال – زباله و کثافت جمع آمده و تخمیر و متعفن می شود – که تقریبا همه جا آب ساکن در گنداب ها جمع میشود . . .

و يا وضعيت شيكاگوي 1920-1930 با سيل مهاجرتهاي روستايي به شهر كه ورث و ديگر مشاهير مكتب شيكاگو را به ارائه تئوري اكولو‍ژي انساني شهري واداشت كه در ان شهروندان همچون گونه هاي گياهي-جانوري به رقابت بر سر منابع و امكانات شهري با هم مي پردازند. چيزي شبيه تهران 2-3 دهه كنوني.


مقطع یکی از بولوارهای هوسمان (سمت چپ) نشان می دهد عناصر مختلفی از جمله دفع آبهای زاید َ‌-فضای سبز گودال باغچه ها و تاسیسات شهری در آنها پیش بینی شده بود. تصویر سمت راست نیز نوعی دیگر از فضاهای خطی-سبز شهری ابداع شده توسط فردریک لاو المستد (پدر معماری منظر) را در بوستون نشان می دهد(Ref: Jacqueline Tatom (2006)
دوم اينكه هر چه به نام تجدد در اين سرزمين ابداع مي شود را به غرب نسبت ندهيم. چه بسا لبه تيغ انتقادات را متوجه بولوارهاي
هوسمان مي كنيم حال آنكه آنچه به اسم اين بولوارها در تهران انجام شد گرته اي ناقص و ناكامل بود كه بسياري از ويژگيهاي مثبت آنها را نداشت. مثل بزرگراههايمان كه فقط تكنيك آنرا آنهم ابتر وارد كرده ايم و به اسم پارك وي به خورد شهر مي دهيم. همانطور كه بارها گفتيم فضاي شهري بازتوليد سازوكارهاي اقتصادي –اجتماعي و فرهنگي جامعه اند (لوفبر – هيلير-هاروي) بنابراين زماني كه شهري مثل تهران در عرض نيم قرن چند ده بار وسيع تر و پرجمعيت تر شده است نبايد انتظار داشت كه بازار قديمي پاسخگوي نيازهاي تجاري شهر نو باشد از اينرو بازارهاي نو به شكل خيابان و پاساژ ابداع مي شوند اما آنچه تئوري لوفبر توضيح نمي دهد اينست كه چگونه ميراث فرهنگي در فضا باز توليد مي شود. يعني رابطه بين تدوام فرهنگي در فضا از يكسو و عدم بازگشت تاريخي (تئوري دكتر هودشتيان) از سوي ديگر چيست؟ به عبارتی اگر چه الگوها و سازوکارهای فرهنگی ایرانی باید در زبان طراحی خیابان لحاظ شوند اما این امر نباید ما را از انعطاف پذیری فرهنگ و قابلیت تغییر و جذب عادات نو غافل کند. به عبارتی در رابطه بین سنت و مدرنیته این سنت است که باید خود را با مدرنیته تطبیق دهد نه بر عکس. تجربه کشورهای شرقی در حال جهانی شدن و نیز بده بستانهای فرهنگی می توانند نمونه های مفیدی برای گرفتن دروس طراحی محسوب شوند. به عنوان مثال یان گهل با ایجاد محورهای پیاده و تشویق فرهنگ خاصی در استفاده از این فضا ها که چندان در دانمارک (و بویٓژه چند شهر استرالیا) با فرهنگی کاملا متفاوت مرسوم نبود دست به نوع آموزش فرهنگی و تغییر فرهنگ استفاده از خیابان در این کشورزد . چیزی که متعلق به فرهنگ اروپای جنوبی بود .

تلاشي براي تدوين نظريه خيابان ايراني

هاروي در كتاب عدالت اجتماعي و شهر درتلاش براي ارائه فلسفه اي درباره فضاي اجتماعي به سه سطح از تجربيات فضايي در تئوري كاسيرر اشاره مي كند. اول فضاي ارگانيك يعني آن نوع از تجربه فضايي كه از طريق وراثت انتقال مي يابد و لذا بر حسب قوانين زيستي تعيين مي شود. بررسي رفتار توسط رفتار شناسان در اين در اين مقوله جاي دارد ( مثل رفتارهاي غريزي نظير جهت يابي –قلمرو طلبي و ..). تي.هال در كتاب بعد پنهان ابعاد مختلف و ساز و كارهاي فرهنگي-غريزي تنظيمات فاصله اي و حوزه هاي خصوصي-اجتماعي-عمومي را در فرهنگهاي مختلف بررسي مي كند. دومين فضاي كاسيرر فضاي ادراكي است كه از اولي پيچيده تر است و با تمام نتايج عصبي حاصل از تجربيات حسي –تجربه بصري بساوايي شنوايي و حسي حركتي رابطه دارد. اما هاروي خاطرنشان مي كند كه هنوز دانسته نيست كه كاركرد حواس تا چه حد متاثر از شرايط فرهنگي است. سومين نوع تجربه فضا بسيار انتزاعي است و كاسيرر آن را فضاي نمادين ناميده است. در اين حالت فضا از طريق تفسير جلوه هاي نمادين كه داراي ابعاد فضايي نيستند تجربه مي شوند.

به هر حال با توجه به تئوريهاي ياد شده - هويت بينابيني (Hybrid) شهرهاي امروزمان و اين واقعيت كه خيابانهاي امروز ميراث دار برخي وي‍ژگيهاي بازار هاي قديمي و خيابان-باغهاي ديروز (از جمله اينكه مغازه هاي امروز در طول خيابانها هنوز مثل حجره هاي بازار قطعات ريز چيده شده در كنار همند و خيابانها مانند راسته هاي گذشته عموما تك محصولي اند مثل صرافيهاي خيابان مولوي يا لوازم برقي هاي لاله زار و ..و نيز رابطه فروشندگان با هم و نيز با حوزه عمومي پياده رو ) و نيز در پاسخ به نيازهاي امروز جامعه شكل گرفته اند (سرعت-تفریح-حوزه عمومی) خیابانهای ايراني را مي توان از سه زاویه مورد بررسی قرار داد:

ابعاد كالبدي-فيزيكي :

‌1- ابعاد و عرض پياده روها و كيفيت سنگفرش ها
2-مرزو رابطه بين حركت سواره-پياده
3- مرز بين حوزه عمومي خيابان وحوزه خصوصي مغازه ها
4- تركيب عملكردها- نوع آنها و ابعاد فضاها و ساعات كاري شان
5- وي‍ژگيهاي مكاني خيابان-تراكم
6- نوع نماها :‌پيچيدگي-ارتفاع و شفافیت
7- مبلمان شهري
8- مسائل اقليمي (نور و سايه و باد و باران)
.....................

( هر چند هندسه اقلیدسی ابزار مناسبی برای ابراز کیفیتهای فضایی خیابانها نیست اما ذهن ها را باید عادت داد تا برش های خیابانی را جایگزین پلانهای مرسوم کند. در برش هاست که کیفیاتی نظیر سقف اختلاف سطوح دیدها و مقیاس فضا ی خیابان بهتر درک می شوند. کتاب Great streets نوشته Allen Jacobs منبع خوبی برای این مهم می باشد.)

ابعاد اجتماعي-فرهنگي

1- الگوهاي رفتاري (قدم زدن- خريد-كار يا آنچه يان گهل فعاليتهاي ضروري-غيرضروري و اجتماعي مي نامد)
2- رابطه بين حوزه عمومي-خصوصي – خلوت (تنهايي) و شلوغي
(نظرياتي مبني بر اين هست كه انديشه و جامعه ابراني مبني بر دو حوزه جداگانه درون-بيرون –محرم-نامحرم – امن-ناامن و غيره شكل گرفته. تئوري دكتر پيران نيز تا حدي به توجيه علت و نوع رابطه بين حوزه خصوصي و نسبتا منظم درون با حوزه غير هندسي بيروني شهرها پرداخته اما نارسايي آن اينست كه بر مبناي شهرهاي گذشته بنا شده (استقرا) و شهرهاي امروز را در بر نمي گيرد. اما من فكر مي كنم كمي بين اين درونگرايي ايراني و برونگرايي غربي اغراق شده كه توضیح خواهم داد)
3- ابعاد جنسيتي فضا (زن و مرد)
4- روابط گروههاي سني (كودك-نوجوان-سالمند)
5- روابط طبقات اجتماعی مختلف
6- قدسي-ناقدسي (مثلا امروزه افراد مسن خیابان گردي را امری ویژه جوانان مي دانند و آنرا تقبيح مي كنند)
7- تفریح-مصرف : ريسك و بازي
8- رابطه خيابان با ساكنين محل
‌ ابعاد سازمانی (Instituional)

1-کنترل فضا توسط فرا دستان (حکومت- ساکنین-مدیریت )
2- دسترسی به فضا
3- دسترسی به فعالیتها و امکانات
4- مقاومت فرو دستان در برابر عوامل بازدارنده (زنان در برابر مردان- نوجوانان در برابر خانواده ها – فقرا در برابر اغنيا)

ازنكات بسيار مهم در بررسي خيابان به عنوان نوعي فضاي عمومي بررسي رابطه بين فضاي خصوصي-عمومي از يكسو و فضاي دروني ذهن-بدن با فضاي بيروني شهر-غريبه ها از سوي ديگر است كه بررسي آن در اين مجال نمي گنجد اما دو نكته اي كه به ذهن من مي رسند آنند كه در تاكيد بر اين دوگانگي درون-برون ايراني كمي اغراق شده و شرايط امروز جامعه و تحولات و تغييرات ارتباط اين دو حوزه كمتر مورد توجه قرار گرفته. درست است كه امروزه بسياري از فعاليتهاي عمومي ديروز مثل بازي هاي محلي جشنها و تفريح و خبررساني ها به حوزه هاي خصوصي منتقل شده اند اما برخي فعاليتهاي ديروز حوزه خصوصي نيز سر از حوزه عمومي در آورده اند.(حضور زنان و نوجوانان) دوم اينكه در قبال انسان شرقي – عموما فرد غربي موجودي برونگرا- و پيرو آن خيابان غربي نيز در تضاد با هزارتوهاي شهر شرقي تئوريزه شده است.

ريچارد سنت اما در كتاب (1990) The Conscience of the Eyeتصوير متفاوتي از شهر و انسان غربي ارائه مي كند. به اعتقاد وي بر خلاف پوليس هاي يونان باستان رابطه بدن و شهر در شهرهاي غربي در طول تاريخ مسيحيت تا به امروز بر مبناي نوعي هراس ازعريان شدن Exposure و ترس از كشمكش (Conflict) شكل گرفته كه به اعتقاد وي تهديدي جدي براي تمدن غرب و انسان غربي محسوب مي شود. اينگونه است كه در شهرهاي مدرن غربي انسانها هر چه كمتر در حوزه خصوصي يكديگر و فضاي شخصي ديگران سرك مي كشند. گئورگ زيمل نيز علت اين بي تفاوتي و سردي روابط را در بمباران شدن روزمره افراد در كلانشهرها و زاييده برخورهاي مستمر و نوعي عارضه روانشاسانه كلانشهري مي داند كه باعث مي شود افراد هر چه بيشتر در لاك دروني خود فرو روند. لذا نسخه اي كه سنت براي برنامه ريزان شهري مي پيچد ايجاد فضاهايي براي كشمكش و نوعي آشوب خود خواسته است. اين آشوب البته با آنچه هم اكنون در خيابانهاي مان شاهديم متفاوت است. در تهران امروز بر خلاف انسانهاي سر در لاك زيمل افراد خيلي راحت تر وارد حريم غريبه ها شده و حوزه خصوصي افراد دامنه اي به مراتب تنگ تر را در بر مي گيرد به گونه اي كه تجاوز به حوزه خصوصي افراد(حد اقل در مورد زنان جوان) پديده چندان غريبي نيست.

اين نوشتار بيشتر به بررسي فضاي خيابان در دو دوره مطلق و انتزاعي در دسته بندي لوفبر پرداخت. دوره ديفرنسيال يا آنچه تافلر و كاستلز از آن به عصر اطلاعاتي و فضاي جريان ياد مي كنند را در فرصتي ديگر بايد بررسي كنيم.هر چند هم اكنون خود ما با ضيافتهاي مجازي مان در خيابانهاي مجازي اين فضا قدم مي زنيم و گه گاه در كنج وبلاگي ممکن است به هم بر خورده و گپي بزنيم.
چند منبع ضروری در ارتباط با خیابان
The sustainable street / editor, C. Jefferson.Published Southampton : WIT, 2000
On streets / edited by Stanford AndersonPublishedCambridge, Mass. : MIT Press, c1978.

چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۶

از وبلاگ شارستان- سعید ابراهیم آبادی

خیابان - 1
نوشتن در باره خیابان به خاطر ماهیت چند وجهی و پیچیده اش آسان نیست. در یک نگاه کلی خیابان اصلی ترین مصداق فضای عمومی در شهر است. خیابان در عصر حاضر میان دو دیدگاه در نوسان بوده است. یک دیدگاهی خیابان را مسیر ترافیکی می بیند که در آن فعالیت های شهری نیز گاهی رخ می دهند و دیدگاه دیگر خیابان را فضایی شهری می ­داند که نقش ترافیکی نیز ایفاء می کند. در دیدگاه اول مهندسی ترافیک غالب است. شکل افراطی این دیدگاه را در شهرسازی دوران مدرن وایده های لوکوربوزیه مشاهد می شود به طوری که خیابان به مسیر ترافیکی صرف و بزرگراه مبدل می شود و از ساختمانها فاصله می گیرد. دیدگاه دوم در شهرسازی پیش از مدرنیزم و معاصر دیده می شود و طراحان شهری آنرا پشتیبانی می کنند. خیابان دیگر تنها فضا حرکت و رفتن از نقطه ای به نقطه دیگر نیست. خیابان محل کار،تفریح و بازی، مواجهه، گذران وقت، دیدن غریبه ها و ملاقات با آشنایان، گرهمایی ها، مراسم آیینی و فستیوالها و رویدادهای اجتماعی دیگر است. در الگوهای تاریخی دسترسی، نقطه کانونی خیابان ها در مرکز محیط شهری قرار داشت اما در شهر مدرن دسترسی ها اصلی در پیرامون بافت شهری قرار می گیرند و خیابان نقش ارتباطی اصلی خود را به بزرگراه ها تفویض می کنند
گونه ها و مراتب خیابانگرچه تفکرات مدرنیستی و خودرو محور درمحیط های آکادمیک جای خود را به دیدگاه های معاصر در طراحی شهری داده اند که بر کیفیت انسانی محیط شهری و خیابان پافشاری می کنند اما اختلاف این دو دیدگاه درعرصه عملی میان گروه بندی (Street Type) و سلسله مراتب شبکه راه ها و خیابان ها تا حدی پابرجاست. دیدگاه معطوف به مهدسی ترافیک به دسترسی های شهری را به صورت سلسله مراتبی و بر حسب عملکرد ترافیکی تعریف می کند مثلاً: توزیع کننده اصلی، منطقه ای و محلی و برحسب سرعت . در مقابل طراحی شهری گونه بندی خیابان را بر اساس فرم شهری (شکل برش عمودی و موقعیت میدان یا پلازا) و تعریف عملکرهای مجاور خیابان صورت می دهد. استفن مارشال (Stephen Marshal) در کتاب خیابان ها والگوها (Streets & Patterns) بر این فاصله انگشت می گذارد و می کوشد تا روشی دیگری پیش رو گذارد تا پاسخگوی هر دو( فرم و عملکرد) باشد (Marshall,2005) و به طور مثال از ایده ی پیتر کالتورپ با عنوانconnector streets نام می برد.
خیابان امنوقتی محلی را امن و آرام می دانیم منظور این است که خیابانها امن و آرامی دارد. جین جیکوبز(Jacobs, 1993) درباره امنیت خیابان از سه عامل نام می برد: اول تفکیک مشخص حوزه عمومی از خصوصی، دوم نظارت بر خیابان(eyes upon street) وسوم پیاده روهای فعال. در فضاهای شهری ما و بویژه درتهران این سه عامل تا حد زیادی حضور دارند و جرمهای خیابانی کوچک و بزرگ بیشتر در مناطقی رخ می دهند که فاقد این عوامل و نظارت اجتماعی هستند. بعضی مناطق محروم حاشیه تهران و یا مثلاً آنجا که خیابان به گذری در حاشیه بلوکهای مسکونی بلند مبدل می شود از مصادیق عدم نظارت اجتماعی هستند. تفکیک حرکت سواره از پیاده که ممکن است با هدف افزایش امنیت پیاده ها و حتی ارز شدهی به پیاده در مقابل خودرو باشد لزوماً به افزایش امنیت روانی فضای خیابان نمی انجامد.یک دسترسی پیاده صرف بدون داشتن عوامل نظارتی فضای نا امنی خواهد بود. حضور همزمان خودرو و پیاده در خیابان اگر همراه با تمهیداتی جهت تنظیم سرعت اتومبیل ها متناسب با نوع خیابان باشد بر جدایی پیاده رو از سواره رو ترجیح دارد. تصویر زیر نمونه ای از شهرسازی دهه شصت میلادی در حومه استکهلم است(Rinkeby) که تفکیک کامل سواره از پیاده انجام شده است و برآیند آن تبدیل خیابان به فضایی بی روح و تک عملکردی است.
خیابان و هویتکودکی و نوجوانی من طی سالهای دهه 60 دریکی از محله های معمولی شرق تهران شکل گرفت. مثل بسیاری از محلات شکل گرفته در دهه 40 و 50 شمسی محله ما نیز شبکه ای از کوچه ها و خیابان های منظم بود که خانه های عموما تک خانواری را در آرایش ردیفی در خود جای می دادند . فضای بازی بیشتر ما تا قبل از دبستان حیاط خانه ها بود. از 5-6 سالگی به بعد بود که پایمان به کوچه باز و بچه های محل را شناختیم. ابتدا بازیها کودکانه می کردیم و بعدتر گاهی دروازه بان یکی از تیم ها بچه بزرگتر می شدیم. تقریبا تمام اهل کوچه را می شناختیم. می دانستیم که فلان همسایه بد اخلاق است نباید جلوی خانه اش بازی کنیم. گاهی یک مسابقه فوتبال محلی برگزار می شد و ما هم از کوچه خود تیمی تشکیل دادیم که معمولا در مرحله اول حذف می شدیم! کوچه برای پسرها محل تفریح و بازی و گذران وقت بود. از اواسط دهه هفتاد که موجی از ساخت ساز به راه افتاد تقریبا تمامی خانه های کوچه ما و محله ما به ساختمانهای 4 یا 5 طبقه تبدیل شد. ضابطه 60% +2 متر و رمپ ها حیاط خانه ها را بلعیدند و کوچه به پارکینگ آپارتمانها اختصاص یافت. دیگر کمتر بچه ها را می بینم که در کوچه فوتبال بازی کنند. پسر کوچک همسایه طبقه ی پایین را درتابستان می دیدم که صبحها منتظر سرویس بود تا به کلاس فوتبال وشنا برود.کوچه و خیابان های محل بستر شکل گیری خاطراتمان بوده است. بسیاری ازمحله های تهران به اسم خیابان اصلی آن منطقه شناخته می شوند. در واقع خیابان محور و عنصر اصلی پیوند دهنده آن هویتهای فردی است و گاهی محلی بی نام یا محلاتی پراکنده با نام خیابان اصلی خوانده می شوند. فلانی بچه نواب است و دیگری بچه ی شاپور. آن یکی در حوالی خیابان پیروزی می نشیند و یکی هم در پاسداران و دیگری بچه ی جردن است.

احیای خیابان برای مردمدر سالهای اخیر جنبش مردمی و غیر خشونت آمیز با موضوع احیا حضورمردم در خیابان و مقابله به اتو مبیل در خیابان شکل گرفته است. ترجمه لغت به لغت نام آن بازپس گیری خیابان است (street reclaiming). در این باره و مسائل دیگر باز هم خواهم نوشت.
Refrences- Marshall, S. (2005). Streets & Patterns. Wiltshire: Cromwell Press. - Jacobs, J. (1993). The Death and Life of Great American Cities. New Yotk: Random House, Inc.- http://www.udrzatelnemesta.sk/uploads/streets_people.pdf

از وبلاگ طرح سوم-شیرازی


آنچه می خوانید پرسه گویی هایی است "از" موقعیت خیابان، "در" موقعیت خیابان.

ـ خیابان "مفهومی" به شدت "مدرن" است، اگر چه قدمت آن در غرب به قرن ها قبل بر میگردد. با احتیاط می گویم که "خیابان" همان مسیرهای کلوناد دار شهر رومی است، همان دو مسیر کاردو (شمالی ـ جنوبی) و دکومانوس (شرقی ـ غربی) غالب بر شهر. شهر غربی، خیابان پرور است. خیابان، اطراف خود را به گونه ای غربی گردهم می آورد: نماها، رخ ها، چهره ها. خیابان به ما "رو" می کند، می گشاید، آشکار می کند، عرضه می دارد، و معرفی می کند. اما راسته و گذر و کوچه متمایز و گاه متضاد است. گذر، پیچ و تاب می خورد، و نرم و منعطف است. گذر خانه های اطراف خود را به گونه ای ایرانی ـ شرقی گردهم می آورد: پشت ها، دیوارها، توده ها، و تنها بازشوهایی کوچک در ارتفاعی بلند، و در نهایت سردرها. گذر به ما پشت می کند، پنهان می کند، دیدار را به تعویق می اندازد، مخفی می کند، کنجکاو می کند، و نگه می دارد. گذر رویدادهای پس خود را ناسخاوتمندانه و سختگیرانه در میان می گذارد، از آن تنها "خبر"ای می دهد، و دیدار را به درون، به پس خود محول می کند. "گذر" بیشتر برای "گذرکردن" است، تا به مقصد ِ "درون" ـ خانه ـ برسیم.
بدین سان خیابان آشکار می کند و می گشاید، اما گذر پنهان می کند و به تعویق می اندازد. از این رواست که کسی در گذر "قرار" نمی گذارد. گذر ایرانی قرارـ گاه نیست، چون گذر اساسا با "قرار" در تمایز است. گذر پویا است و کارکرد آن حرکت است. قرارگاه های گذر، یا سر ِ گذرهایند ـ آنجا که چند گذر به هم می رسند و مکانی را فراهم می آورندـ یا میان ِ گذرها، زیر ِ سردر خانه ها ، مساجد ، مدرسه ها، جایی که گذر جایی را باز می کند تا قرار امکانپذیر باشد. در گذر ایرانی، مسیر غالب است و قرارگاه مغلوب. برعکس خیابان ِ غربی که خود قرار ـ گاه است. البته این وضعیت امور، آنسان که گذر تبدیل به بازار می شود از میان می رود، اما گذر ِ بازارشده دیگر گذر نیست، بلکه بازار است. راسته بازار، اگرچه گذر است، اما بازار است، با تمام مختصات یک بازار. به نعبیر دیگر، تودرتویی گذر ایرانی، در تضاد با خوانایی و آشکارگی خیابان غربی است.

ـ حسی به من می گوید که چهارباغ اصفهان، خیابان ایرانی نیست، بلکه همان باغ ِ شهری شده است، یعنی باغی که به تن شهر دوخته شده. جز راسته ـ خیابان های هرات، که البته بحث وارداتی بودن آن میان اهل فن غالبتر است، ما هیچ گذر خیابان واری در بافت شهر کهن نداشته ایم. آنچه مستقیم بوده و سه رکن اصلی محور یعنی مبدا، مسیر و انتها را داشته باغ ایرانی است: سردر، مسیر آب و کوشک. و چهار باغ اصفهان، باغی شهری شده است.
ـ به تصویر خیابان الماسیه خوب گوش فرا دهیم. این تصویر ِ 150 سال تاریخ ماست. صحنه ی مجادله و تقابل. "این ـ همانی" (هویت) آنها، خواسته یا ناخواسته، "آن ـ همانی" مستاصل و درمانده ی ما را می خشد، و "این ـ همانی" سرگردان مان را رفته رفته شکل می دهد. خیابان ظاهرا نو و متجدد است. قالب نو است، اما محتوا کهنه. مغازه های رو به خیابان، پیاده رو ها با نمای آراسته، پنجره های کوتاه، هندسه ی دقیق و راست. اما پس ِ نقاب خیابان "همان" است، رخ پوشانده و به درون خزیده. هنوز حیاط ها و اندرونی ها هویداست. و مردمان؟ مردمان هم بنا به عادت ِ "گذر" راه می روند، و نه به "آداب" خیابان. سواره در پیاده رو و پیاده در سواره رو.

این خیابان "عرضه می کند"، "نشان می دهد" و "رخ می نماید". می خواهد تا برون ـ نما باشد. اما مردمان کماکان پنهان می کنند و به دنبال ِ پس کوچه های ِ پشت آن می گردند. زندگی در حال "خیابانی" شدن است، اما آدم ها همچنان در کوچه ها زندگی می کنند، کوچه هایی که پنهان می کنند.مردم از خیابان قلبا می هراسند، چرا که در خیابان "دیده" می شوند. بنابراین در خیابان "خود" نیستند و "نقاب" اند. و از همین رواست که خیابان ایرانی هنوز می پوشاند، اگر چه خیابان اساسا برای گشودن است.ما هنوز دنبال "پس کوچه" ایم، دنبال "کوچه ـ پس ـ کوچه". در ناآگاه ما نوستالژی "کوچه باغ" پرسه می زند
.
پی نوشت: خیابان های امروز ِ ما و ما
ـ "آسفالتچی ها"ی ماخیابان ها را یکطرفه کرده اند و آنقدر شحنه و محتسب در آن ریخته اند که جا برای آدم ها نیست. خیابان های ما خیابان های یکطرفه ای هستند که فقط می توان در یکسو حرکت کرد، با نهایت ترس و دلهره. خیابان ها ی ما لذت "بازگشتن" ، "دوبار دیدن" و "چند بار تجربه کردن" را از ما گرفته اند.
باغ های اصفهان دوره صفوی
ـ خیابان که نه، اتوبان. اتوبان ها قاتل خیابان و گذرند. اتوبان ها جنون در خود حمل می کنند. به اتوبان هایی می اندیشم که شهرهای ما را، و آدم هایش را خفه کرده اند. اتوبان هایی برای ماشین های بی ترمز، آدم های بی ترمز، و اتوبوس های بی ترمز. ما آدم های بی حواس، درمانده و خود کرده، داخل اتوبوس هایی نشسته ایم که در اتوبان های "هراس" سال هاست تخته گاز جلو می روند. راننده می گوید، مقصد ما بهشتی است در همین نزدیکی. و مسافران می دانند که نهایت این اتوبان ....
ـ و برای این که همگی به بهشت برویم، فقط و فقط باید اتوبان ساخت. در خیابان آدم سروگوشش می جنبد. ممکن است قدری محو تماشای ویترین ِ عطرفروشی شود و بوی دنیا او را فرابگیرد. یا نه، ممکن است چشم اش به دختر همسایه بیافتد و از عشق حقیقی وا بماند. یا نه، بپیچد توی کوچه ی کناری و حس کنجکاوی اش او را تا خیابان های دیگر ببرد. یا نه، به آدمی بربخورد و با او کمی گپ بزند و چیزهایی بشنود که نباید بشنود، یا به رفقایی بربخورد و با هم خاطراتی را مرور کنند که نباید بکنند. خیابان، جای آدم هاست. اما اتوبان جای ماشین ها. پس فقط باید اتوبان ساخت، و اگر خیابانی بود، باید آنقدرشحنه و محتسب در آن ریخت که جا برای آدم ها نباشد
ـ و گاه این آسفالتچی ها اتوبان هایی می سازند تا "او" بیاید. غافل از این که "او" اتومبیل ندارد. "او" با اسب می آید. اسب از اتوبان می ترسد و رم می کند. اگر نگران "او" هستی برایش "خیابان" بساز! و می دانم که آسفالتچی ها شعور طراحی خیابان ندارند!

سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۶

از وبلاگ بختیار لطفی- ضبافت چهارم معماری موضوع خیابان

فرمان سوم!
یادداشتی بر نوشته آقای کورش رفیعی با عنوان«خیابان عنصری بیگانه در شهرهای ما»
با تمامی احترامی که برای شخص آقای رفیعی و سوابق حرفه‌ای وی قایلم، نوشته اخیر ایشان بهت‌زده‌ام کرده است.وی مدعی‌ست: «تنها خیابان‌های درجه دومی در زمان رضا شاه به تقلید یا توسط آلمان‌ها در شهرهای اصلی ایران ساخته شد که منجر به تخریب بازار و بافت مرکزی این شهرها گردید.»با اشاره به این نکته که در این نوشته قصد دفاع از اقدامات رضاشاه را ندارم لازم می‌دانم یادآور شوم اگر جناب رفیعی، تبریز را نیز جزو شهرهای اصلی طبقه‌بندی می‌کنند با توجه به شواهد و اسناد انکارناپذیر موجود، حکم ایشان در خصوص اقدامات شهری رضاشاه حداقل در مورد تبریز صادق نیست. خیابان‌هایی چون تربیت و فردوسی که در دوره رضاشاه احداث شدند با بافت شهری آن زمان منطبق بوده و دقیقا بر روی مسیرهای موجود ایجاد شده‌اند. بازار و بافت مرکزی را هم تخریب نکرده‌اند.ذکر این نکته نیز ضروری‌ست که حتی انطباق خیابان جدید با ساختار بافت موجود، یا حفظ بازار و بافت مرکزی خود نمی‌تواند ارزش محسوب شده یا به عنوان یک اصل پرسش‌ناپذیر تلقی گردد. آقای رفیعی در ادامه مدعی‌ست:«البته این تخریب‌ها با دو هدف اصلی دنبال می‌شد که یکی شیفتگی رضاشاه به غرب و بخصوص آلمان بود و دیگری جنبه‌ی امنیتی داشت چرا که کنترل شهر در خیابان‌های عریض و راست به مراتب ساده‌تر از کوچه‌های تنگ و پر پیچ و خم بود.»اگر پیش‌فرضی مبنی بر مغرضانه نبودن ادعای ایشان در خصوص «شیفتگی رضاشاه به غرب و بخصوص آلمان» داشته باشیم، با توجه به صراحت و قطعیتی که در نوشتار ایشان وجود دارد لابد این انتظار از خوانندگان می‌رود که سراغ مبانی، اسناد و شواهدی را که آقای رفیعی را اینچنین به قطعیت رسانده‌اند، بگیرند.نمی‌دانم آیا ایشان حاضرند که زیر این چند جمله‌شان را امضا کرده به همراه اسناد و مدارک در عرصه‌های غیرمجازی نیز منتشر نمایند یا که نه؟با توجه به صلابت و قطعیتی که در ادعا و لحن ایشان وجود دارد اگر مدارک و استدلال‌های آقای رفیعی منتشر شود خواهد توانست به سال‌ها بحث در این زمینه خاتمه دهد! لطفا این کار را بکنید.نکته حیرت‌آور دیگر چگونگی کنترل شهرها به وسیله خیابان‌های راست و عریض است! به باور من اگر این ادعا نیز اثبات شود باید آن را به عنوان انقلابی در نظریه‌های شهرشناسی تلقی نمود. به ویژه اگر مشخص شود که چگونه مثلا در شهر همدان از میدان مرکزی شهر، نوعی از کنترل را بر شهر و شهروندان اعمال نموده‌اند.اگر صحت این ادعا اثبات شود، می‌توان در خصوص اهداف و مقاصد پنهانی و غیرانسانی بسیاری از معماران، شهرسازان، برنامه‌ریزان و طراحان شهری از هیپوداموس گرفته تا لوکوربوزیه، هوسمان، هاوارد، باغسازان فرانسوی و حتی ساسانیان وطنی نیز تحقیق نمود. علاوه بر این می‌توان به حکومت‌های توتالیتر جهان نیز بشارت و مشورت داد که الگوی مورد ادعای آقای رفیعی را به کار بندند و یا برعکس ملت‌های دربند جهان تمامی خیابان‌های راست و عریض را تخریب نمایند تا که شاید سایه شوم کنترل حاکمان دیکتاتور از سرشان رخت بربندد!ایشان در ادامه می‌فرمایند:«گویی خیابان ارث پدری ما بوده و اکنون معماری غرب آنرا از شهرهای ما گرفته است.»آنچه که مبهم است نقش و جایگاه «ارث پدری» در جمله فوق است. نمی‌دانم اگر بالعکس پدیده‌ای «ارث پدری» آقای رفیعی نوعی باشد، چه موضعی در قبال آن باید اتخاذ کند؟ گویا ایشان به پیوندها و ریشه‌های تاریخی اشاره دارند که در ادامه فرموده‌اند:«خیابان و تمام ملحقات آن یکسر غربی است و ربطی به فرهنگ و گذشته ی ما ندارد.»بسیار خوب این دیدگاه، محترم و قابل بررسی‌ست. موافقان و مخالفانی دارد اما آنچه که برایم جای پرسش دارد این است که در جهان امروز، مرزبندی‌های آنچه را که به ما مربوط است و آنچه را که نیست چگونه تبیین می‌کنند؟ از آنجا که ایشان با قاطعیت مدعی‌اند: «این مباحث ربطی به ما ندارد که بیهوده جوش آن را بزنیم.» لابد به چگونگی این ربط نداشتن نیز اشرافیت کامل دارند که فعلا آقای رفیعی ما را از ابعاد و مشخصات این «نامربوط‌ها» بی‌بهره گذاشته‌اند!در خصوص بخش پایانی نوشته جناب رفیعی که در کودکی و بزرگسالی هیچ علاقه‌ای به آن «نماهای درشت نئوکلاسیک به عاریت‌گرفته‌شده از معماری فاشیستی آلمان!» نداشته‌اند، اگر از بحث در خصوص ویژگی‌ها و مقاطع تاریخی نئوکلاسیسیم و فاشیسم صرف نظر کنیم، نمی‌توان اظهار نظر دیگری کرد. چرا که ایشان علاقه‌ای نداشته‌اند، یعنی دوست ندارند! به هرحال اگر بخواهیم استدلال را در سطح «دوست داشتن» و «دوست نداشتن» مطرح کنیم، احتمال آنکه بقال سر کوچه ما هم بر این سیاق آن نماهای به عاریت‌گرفته‌شده از معماری فاشیستی آلمان را دوست نداشته باشد، وجود دارد به همان میزان که آقای احمدی‌نژاد (دکتر احمدی‌نژاد) هم بدش بیاید یا که مثلا مرحوم فروغی خوشش بیاید!تنها واژگانی که فراتر از «دوست ندارم‌های» آقای رفیعی می‌توان در نوشته‌اش یافت حس رعب و وحشتی‌ست که در کودکی و بزرگسالی به وی دست داده است! این دیگر منطق نیست، دریافت‌های شخصی و وضعیت روانی حاکم بر فرد است که از فردی به فرد دیگر می‌تواند متفاوت باشد. به باور من اگر آقای رفیعی، من خواننده نوعی را به پایگاه‌های نظری و منطقی دیگری ارجاع می‌دادند شاید هضم ادعای ایشان راحت‌تر بود. کسانی را سراغ دارم که نه تنها از بزرگی بدشان نمی‌آید بلکه شیفته هر آنچه که بزرگ است، می‌باشند! حیرت‌آور و جالب است وقتی ایشان مدعی‌اند:«فکر نمی‌کنم کسی با قدم زدن در خیابان‌های تهران حسرت خیابان‌های رضاشاهی را داشته باشد.»اگر ایشان به تکنولوژی خاصی از ذهن‌خوانی و سنجش افکار عمومی مجهز نباشند، به ناچار باید به وجود نیروی ماورای زمینی رازآلودی در وجود ایشان ایمان بیاوریم که اگر چنین باشد، نه‌تنها می‌تواند برای معماری‌مان مفید باشد بلکه می‌توان آن را در سایر حوزه‌ها نیز به کار گرفت! گویا تنها یک راه برایمان باقی می‌ماند تا از تمامی پرسش‌های خود صرف نظر کنیم و آن اینکه نوشته آقای مهندس رفیعی را به عنوان یکی از نمونه‌های جدید مانیفست‌هایی که امروزه در میان معماران باب شده است، تلقی نماییم. اگر اشتباه نکنم، نوشته آقای رفیعی پس از آقای شیرازی و جناب نیستانی، سومین فرمانی است که تاکنون صادر شده است!

کورش
سلام از تمام انتقاداتی که به نوشته ی من داشتی تنها یکی را می پذیرم و آن قاطعیت در لحن است که آن هم عمدی بوده و می خواستم بحثی در بگیرد که گرفت و ختم آن نیز با این نوشته ی شما بود .در نهایت از اینکه نوشته ی مرا بخوبی نقد کردی ممنونم.

م.میرغلامی
سه‌شنبه، ۳٠ بهمن ۱۳۸٦
سلام به ضیافت چهارم خوش آمدید. من همیشه از اینکه نظرات موافق و مخالف یک موضوع بروز یابند خوشحال می شوم چرا که ذات گفتمان بر این استوار است و حقیقت (اگر که تنها یکی وجود داشته باشد) از ذره ذره این نظرات است که شکل می گیرد.من هم اگر چه با برخی بخشهای دوستم کورش موافق نیستم اما ذکر چند مورد را ضروری می دانم:اگر چه در یک نوشته جدی آکادمیک مثل یک مقاله صرف علاقه شخصی مولف نمی تواند دلیل بر رد یا اثبات یک موضع یا فرضیه محسوب شود اما در یک نوشته چند سطری من ایرادی بر ابراز احساسات شخصی نمی بینم. در یک پروژه تحقیقاتی نیز ما از کنار هم گذاشتن همین نظرات شخصی است که به ارائه تئوری ها یا به اصطلاح عمومیت بخشیدن به یک واقعیت از روی یک نمونه (سمپل) خاص می پردازیم. مثل تئوری خوانایی شهر لینچ. مثلا اگر چه پروژه نواب تهران به عنوان یک طرح شکست خورده شهری شناخته شده در مصاحبه ای با یک خانم من نظراتی کاملا مخالف این فرض عمومی در مورد زیبایی خیابان نواب را شاهد بودم. نکته دوم بحث برسر اینکه آیا احداث خیابانها و بولوارهای عریض و مستقیم در شهرهای قرن 19 اروپا یا نمونه تهران پشتوانه ای سیاسی داشته و با هدف کنترل بهتر رفتارهای شهری صورت گرفته باید عرض کنم تا حدی بلهدر مورد پاریس این امر با خواست ناپلئون و البته آرمانهای خود هوسمان صورت گرفت. البته کنترل تنها دلیل این امر نبود و تغییر ساختار اقتصادی -بهداشت و نور و.. نیز در این امر دخیل بودند. خاطرات بد دوران کودکی هوسمان از خیابانهای پر پیچ و خم و تاریک مرکز تاریخی پاریس نیز شاید مزید بر علت بوده اند. کما اینکه در خیابان کشی های رضا شاهی در تهران نیز کنترل و سهولت رژه ارتشیان تنها علت نبوده و رقابت با بازار -تغییر چهره شهر و جایگزین کردن مغازه های مدرن با حجره های قدیمی و ورود ماشین نیز از دیگر عوامل بوده اند. البته این خیابانها همچون شمشیر دو لبه همانطور که کنترل را آسان می کردند وقوع اعتراضات و گردهم آیی مردم را نیز موجب می شدند که خیابان انقلاب و استفاده از ان به عنوان یک سایت اعتراض علیه حکومت در دوران انقلاب مثال زدنی است. هر چند باید اضافه کنم که معماری خیابانی آن دوران تنها از معمای نئو کلاسیک اروپا یا آلمان ملهم نبود بلکه از سبک مدرن اولیه (بین المللی ) گرفته تا عناصری از معماری هخامنشی و ساسانی و .. نیز بهره مند بود نظیر موزه ایران باستان یا وزارت دادگستری یا بانک ملی.نمونه این بولوارسازی ها و تخریب بافت های پیچ در پیچ قدیمی هنوز هم ادامه دارد و نوسازیهای اطراف بافت حرم در مشهد نمونه قابل توجهی است که در مقاله ای در مجله هفت شهر (تحت چاپ) به آن پرداخته ام.
منابع
Urban highways and the reluctant public realm, by Jacqueline TatominThe landscape
urbanism reader-2006- Prinston architectural pressتهران پایتخت دویست ساله :زیر نظر شهریار عدل و برنار اورکاد -1375پایان نامه دکتری خانم مینا معرفت-Building to power: architecture of Tehran 1921-1941 انستیتیو تکنولوژی ماساچوست 1988

از وبلاگ نقد شهر- هومن فروغمند اعرابی- ضبافت چهارم معماری موضوع خیابان


خیابان به عنوان معبر در ابتدایی ترین سکونت گاهها وجود داشت، همینکه چند چادر با چند محل اسکان را به هم اتصال می داد، نطقه اش بسته شد، نکته اینجاست که همین ابتدایی ترین صورت آن هم برای انسانهایی که مرتبه ای از زندگی جمعی را تجربه می کنند معنا دارد، و برای بشر منفر یا خانواده های منفرد چنین مفهومی معنا ندارد، ( هرچند مفهوم معبر برای آنان وحضور دارد).
نه می توان تنها به محتوای خیابان پرداخت و نه کافی است تنها شکل آن را در نظر گرفت، خیابان نماد حرکت و میدان نماد تجمع است که کریر این دو را با راهرو و اتاق مقایسه می کند. هر چند مقایسه او بسیار شک برانگیزست ( بخصوص در مورد تشابه رفتار ها در این دو گونه فضاهای قیاس شده) اما حالت کشیده ( نزدیک به خط) شکل خیابان به حالت نزدیک به مربع و دایره میدان تدایی حرکت در راستایی خاص می کند.
امروزه به جرات می توان گفت که خیابان مهمترین عامل شکل دهنده کیفیت یک شهر است، عناصر مقطع خیابان هم احتمالا مهمترین عناصر شکل دهنده به هویت یک خیابان است، اما این فعالیت ها هستند که از شکل ها مهمترند، خیابان ها محل نمایش جامعه هستند و ازین رو نقش تربیتی مهمی دارند، وقتی تحلیل های ما از خیابان از فرم فراتر رفت عوامل خاص فرهنگی مطرح می شوند، کتاب فوق العاده با ارزش جین جیکوب در مورد خیابان ها و پیچیدگی های اجتماعی آن با عنوان" مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی " به حیات خیابان ها نظر دارد و مفهوم "سرمایه اجتماعی" را برای اولین بار مطرح می سازد، موضوعی که در گذر ها و پاتوق های شهر ستنی ایران به شدت حضور داشت. سرمایه اجتماعی نوعی اعتماد میان افراد جامعه است که امنیت نسبی و خود جوش را فراهم می کند این شرایط در خیابان های امروزه شهرهای ایران تا حدود زیادی از میان رفته هر چند هنوز در مناطقی که از نظر اقتصادی ضعیفترند وجود دارد.
تا اینجا هنوز با مشکلی که خاص ایران باشد و عنوان متن را توجیه کند روبرو نشده اید، مشکل از اینجا شروع می شود که خیابان به معنای کلاسیک فضای شهری که ماتین و کریر و زوکر در نظر داشتند در ایران وجود ندارد چراکه نه " یکپارچه و منسجم است و نه واجد زیبایی و نظم است" از طرف دیگر فعالیت اجتماعی و حیات جمعی در خیابان وجود ندارد و و تا حدود زیادی یک معبر است، تنوع فعالیت ها در خیابان محدود است و مالکیت ، کنترل ( نظارت و اختیار) در خیابان ها تعریف نشده است، حدود مالکیت خصوصی و عمومی مشخص نیست. نوعی از غلبه حکومت مرکزی در خیابان های ایران وجود دارد که نا خود آگاه ذهن را به سمت نظریه های تولید آسیایی و دسپوتیزم شرقی می اندازد( خاطر دارم در شب شام غریبان همین امسال نیروهای امنیتی عبور عابران را درخیابان های حدود میدان محسنی تهران ممنوع کرده بودند و این حرکت به نحوی توجیه داشت که در تصرف جامعه بودن و ماکلیت جمعی معابرعمومی کاملا نادیده گرفته می شد) ، به خصوص اگر با زبان نشانه ها در این خیابان ها گذر کنیم نشانه های قدرت را در بازشوها ( که گاهی کاملا با خیابان قهر می کند!) و ورودی های مکان های حکومتی میبینیم و در لباس ماموران و نور گشتی هایشان! البته در گذشته هم مفهوم خیابان در شهر های ایران حضور دایمی نداشت، بازارها شاید مهمترین گذری ها بودند که تنوعی از فعالیت وگروهها را در خور جا می داند اما هرچه بودند عنوان خیابان برای آنها مناسب نیست، نه چهار باغ اصفهان و نه گذر محله های قدیمی ایران به معنی اجتماعی و کالبدی کلمه خیابان نیست، در گذر ها معمولا پنجره نمی بینیم و فعالیت کاملا محدود و نظارت بالاست، معمولا این گذرها جایی برای غریبه و پرسه زدن نبوده است، برای پرسه زدن باید به بیابان می رفتیم!
معنا و کاربرد خیابان و معبر عمومی در ایران و عالم شرق دارای ویژگی های متفاوت از نمونه های غربی ان است. در مورد معنی خیابان های مشرق از نظر اروپاییان اشاره سر کنسول انگلستان در مصر( 1907 تا 1882) به نقل از یکی از دوستانش جالب توجه است:" ذهن شرقی ها مانند خیابان هایشان پرپیچ و خم و کاملا بی تناسب است اما ذهن یک انسان غربی با مرکزیت و ساده و قابل فهم است". (لیوتار در کتاب وضعیت پست مدرن در مورد مرکز گرایی خیابان باروک نظر مشابهی دارد نظر او شبیه نظر گیدییون در مورد روح زمانه است.) در کشوری که به معنی دقیق کلمه( آنگونه که هابرماس این واژه را معنی می کرد) حوزه عمومی وجود ندارد خیابان نمی تواند تمامی قابلیت های خود را نشان دهد. جالب اینجاست که در دوران مشروطه که مطبوعات به عنوان بخشی از حوزه عمومی قوت گرفتند و در «آستانه» شکل گیری بودند اولین قیام های واقعا شهری و غیر قومی تاریخ ما به رهبری دو تن( ستارخان و باقرخان که "خان" نبودند یعنی قیام قومی نبود اما بعدا عنوان خان پیدا کرند) شکل گرفت. پس می توان نتیجه گرفت که ایجاد فضای خیابان در معنای اروپایی کلمه با ایجاد حوزه عمومی و شرایط اجتماعی و اقتصادی در ارتباط است.
از نظر تاریخی مفهوم جدید خیابان در برابر بیایان در دوران قاجار در ایران شکل گرفت که عمدتا تحت تاثیر اروپاییان بود ( خیابان های ششگانه لاله زار و چراغ برق و .. در تهران) این خیابان ها صرف تغییر درکالبد شهر نبودند، جالب اینجاست که گزارش های زیادی از دوران پهولی وجود دارد که تخریب خیابان ها و بازارها و تاسیس خیابان های چلیپایی را با شادی جشن گرفتند، هرچه باشد شهر با شهروندانش نسبت دارد و این دو با یکدیگر در تعامل مدام هستند افلاطون اعتقاد داشت که انسان و شهر و عالم یک کلمه هستند که با حروف ریز درشت و درشتر نوشته شده اند، تحولی که در ایران این دوران اتفاق افتاد ( چه منشا درونی داشته باشد و چه بیرونی) تحولی در انسان و شهر و عالم ایرانیان بود، تحولی که باز هم در خیابان ها نمود داشت: خیابان هایی که رضاشاه در تهران احداث کرد محل تجمع و اعتراض های شدیدی بر علیه پسرش بود، برخلاف خیابان هایی که اوسمان احداث کرد تا حدود زیادی اغتشاشات اجتماعی را از میان برد.
مسئله خیابان های دیر بدست آمده و بس زود برفته در ایران مسئله پیچیده ایست که معماری ابزار کافی برای برخورد با آن نیست چراکه تا حدود زیادی معماران ضد خیابان هستند مگر اینکه کلا طراحی خیابان را به عهده گرفته باشند! در واقع همانطور که جان لنگ می گوید ادبیات معماری در مقابل شهر به خوبی تدوین شده است، بسیاری از آثار پر سرو صدای معماری معاصر کمترین توجهی به فضای عمومی ایجاد شده نداشته اند، از طرف دیگر ادبیات و دستور العمل های طراحی شهری هم چیزی نیست که برای معابر و خیابان های ایران پاسخگو باشد، چراکه گذرها و فضاهای شهر ایران معانی و کالبد و کاربرد متفاوتی داشته است، برای مثال برای ایجاد نظارت در گذر های تنگ و پر پیچ و خم شهر های کویری که دیگر سرمایه اجتماعی در آن به قوت قدیم نیست ( به طور کلی انسان و شهر و عالم امروز تغییر کرده ) بدون شک تقویت کاربری مختلط و ایجاد بازشوها و حضور همیشگی توریست ها راه حلی مکفی نیست و احتمالا به معنای این فضاها آسیب می زند، اینکه بگوییم مطالعات رفتار گرایی و روانشناسی جامعیت دارند و پاسخگو هستند پرتاب کردن توپ خارج از زمین طراحی شهری است! پس تکلیف ارزش های فضایی و معنای فضا و گذشته و جامعه و ... چه می شود؟

ازوبلاگ اثر- کورش رفیعی- ضبافت چهارم معماری موضوع خیابان


خیابان اساسن متعلق به دوران خاصی از شهرهای اروپایی است و ما چیزی به این عنوان نه در تاریخ و نه جغرافیای کشورمان نداشته ایم . تنها خیابانهای درجه دومی در زمان رضا شاه به تقلید یا توسط آلمانها در شهرهای اصلی ایران ساخته شد که منجر به تخریب بازار و بافت مرکزی این شهرها گردید.
البته این تخریب ها با دو هدف اصلی دنبال می شد که یکی شیفتگی رضاشاه به غرب و بخصوص آلمان بود و دیگری جنبه ی امنیتی داشت چرا که کنترل شهر در خیابانهای عریض و راست به مراتب ساده تر از کوچه های تنگ و پر پیچ و خم بود . نمونه ی بارز این شهرسازی در همدان اتفاق افتاده که کلیه ی خیابانها به یک میدان مرکزی ختم می شود یه طوری که از مرکز میدان می توان بر کل شهر مسلط بود. نقش میدان در این شهر به حدی قدرتمند است که اهالی آنرا تنها به اسم٬٬ میدان٬٬می خوانند.
اما هدف من از این بحث چیز دیگری است:
معمولن واژه ی خیابان در حوزه ی شهرسازان با حس نوستالژیکی همراه است که منجر به مرثیه خوانی و سوگواری برای آن چیزی می شود که از دست رفته است .گویی خیابان ارث پدری ما بوده و اکنون معماری غرب آنرا از شهرهای ما گرفته است. در این نوشته ها که خود ترجمه های دست دومی از لینچ و اخیرن شولتز هستند فراموش می شود که خیابان و تمام ملحقات آن یکسر غربی است و ربطی به فرهنگ و گذشته ی ما ندارد.البته من زیاد حساسیتی به غربی و شرقی بودن چیزها ندارم .منظورم این است که این مباحث ربطی به ما ندارد که بیهوده جوش آن را بزنیم.
فکر نمی کنم کسی با قدم زدن در خیابانهای تهران حسرت خیابانهای رضاشاهی را داشته باشد .خود من نه در زمان کودکی و نه الان که معمار هستم هیچ علاقه ای به آن نماهای درشت نئوکلاسیک که از معماری فاشیستی آلمان به عاریت گرفته شده بود ندارم. نماهایی که بر انسان مسلط می شوند و حسی از رعب و وحشت حاکم را برمی انگیزانند. به شخصه خیابانهای خودجوش و نرم و خود ساخته ی شهری را ترجیح می دهم که بی مدعا،بی پیرایه و عاری از هرگونه فضای خشک و سنگین حکومتی است.
نمی خواهم از نقشه های ثبتی دفاع کنم و به طراحی شهری هم بی اعتقاد نیستم ،تنها انتقاد من به چیزی است که به عنوان خیابان در دانشگاههای ما تدریس می شود و به آن بها داده می شود .
: MORTEZA
سلام ممنون از مطلب جالب و نگاه متفاوتتون. مطلب هومن فروغمن اعرابی و علیرضا- same old fearsهم در تکمیل این بحث مفیدند فکر می کنم صحبت در مورد سابقه فرهنگی خیابان و لزوم یا عدم نیاز به تاکید بر متفاوت بودن خیابانهای ما ارزش بحث داشته باشد. مساله بعدی ابعاد فرمی-فیزیکی خیابان و ابعاد کارکردی و فرهنگی ان است که توجه به تفاوتشان لازم است

نویسنده: هومن

البته خیابان های رضاشاهی تا حدود زیادی تحقق نگرش رنسانسی ( و شاید از نظر ساختار باروکی! ) در شهر بود و خیابان های قاجاری مثلا لاله زار نوعی دیگر از تحقق معماری نئو کلاسیک بود که هر دو برون زا بودند، به تعبیری ما در شهرهایمان نه شهروند داریم و نه فضای شهری، پس این نظریه ها مسئله ما را حل نمی کند، سوال اینجاست که چه نظریه ای این کار را می کند---------------------------------------------------------------------------------------------------------همانطور که در متن خود اشاره کرده ای معماران ضد خیابان هستند .

نویسنده: شیرازی
من هم مثل شما معتقدم که ما خیابان به معنای امروزی آن "نداشته ایم"، اما حالا "داریم"، همانطور که غربی ها "داشته اند" و الان هم "دارند". اما از سوی دیگر خیابان "ناگزیر" معماری و شهرسازی امروز است، و آنچه باید اکنون تدریس شود، آن است که "خیابان" در شهر امروزی "ما" به تعبیر لویی کان "چگونه باید باشد." از دیگر سو، قدمت خیابان به شیوه ی مدرن و غربی آن در ایران، که بیش از 100 سال است، آن را تبدیل به خاطره ی جمعی ما کرده، و ما و پدران و حتی پدربزرگهایمان آن را "زیسته" اند، و به طریقی وجودی درک کرده اند. بنابراین خیابان با تمام "وارداتی" و "متاخر" بودنش، دیگر "بومی" شده و با "زیست ـ جهان" ما عجین. پس آنچه که بخشی از زندگی شهری ما را می سازد، بی شک قابل تامل است، و تدریس آن لازم.به علاوه، نکته ای از حرفهای شما برایم پرتردید است، این که وجود خیابان برای رضا شاه جهت امکان دفاع و مقابله ی شهری است. این توجیه را برای خیابان کشی ها ی هوسمان در پاریس می شود پذیرفت، اما نمی تواند دلیلی برای خیابان کشی های رضاشاهی باشد.--------------------------------------------------------------------------------------------------------این هم مثل نقاشی قهوه خانه ای است که بومی شده و ایرانی شده .مخالفتی ندارم فقط کل داستان را اگر با فاصله نگاه کنیم جالب می شود : زمانی چیزی از غرب وارد می شود بعد ضد آن چیز در غرب اتفاق می افتد و در ایران نیز .سپس مباحثی در آنجا مطرح می شود که این آنرا خراب کرده و ما هم همان مباحث را با شدت بیشتری مطرح می کنیم .کل اینها آیا چیزی جز تکرار مکررات و دست بالا یک ترجمه ی خوب است.به نظر من تدریس آن در حد اطلاعات اولیه و مواد خام لازم است نه اینکه مباحث به همین جا ختم شوند.در مورد خیابان کشی ها اگر در نقشه ی شهرها دقت کنی در اکثر موارد خیابانهای صلیبی شکل شهر را به گونه ای بریده که از قلب بازار و مراکز عمومی عبور کند و بافت بازار را که بهم پیوسته است به صورت سرطانی تخریب نماید. اصولن معماری و شهرسازی حکومت های دیکتاتور شبیه به هم است و سبک نئو کلاسیک بخوبی پاسخگوی احوال آنهاست . برای مثال می توان به بناهایی که در زمان هیتلر ، رضا شاه و استالین ساخته شده اشاره نمود.برای آنها مسایل امنیتی در سرلوحه ی امور قرار دارد.

نویسنده: مهرو
سلام خیابان شاخص ترین عنصر شهریست ,بگیم گذر عنصر اصلی ارتباطات شهری که با ورود ماشین به خابان تبدیل شد ....حرفم اینکه تولد خیابان حاصل روند رو به پیشرفت تمدنه حالا غربیها زودتر صنعتی شدن و....پس نمیشه گفت که عنصری کاملا غربیستدر مورد خیابان های رضا شاهی به نظرم همین که شما میگید رضا شاهی یعنی اونو حایز هویت رضا شاهی دانستید به هر حال بی هویت نیست نماهایی که متعلق به زمان خود بوده اند ضمنا به لحاظ سیمای شهری نیز دارای ارزش میباشند...موفق باشید-------------------------------------------------------------------------------------------------------اما به نظر من ورود ماشین و صنعت نه تنها تولد خیابان را رقم نمی زنند که برعکس با مرگ آن در ارتباط هستند.

نویسنده: سیاوش
من کمی گیج شدم ، در این زمینه که ما اصولا ً و اساسا ً " خیابان " نداشته ایم و این متعلق به غربی هاست.

نویسنده: کورش
شولتز برای اینکه اصول خود را با معماری مدرن آشتی دهد اشاره می کند که پلان آزاد از تقارن محوری و مرکزی دوری نموده با وجود این همچنان بر مبنای جهات و مراکز استوار است .سوال این است که گرایشات جدید معماری را چگونه می تواند با اصول خود منطبق کند که به هیچ صراطی مستقیم نیستند.

نویسنده: mirgholami
من هم با آقای شیرازی موافقم و در موردش هم خواهم نوشت. درست است که در شهرهای ما (حداقل در دوران بعد از اسلام و انهم تا قبل از صفوی) از خیابان به این شکل امروز خبری نیست اما مثل خیلی چیزهای دیگر که امروز به بخشی از ماهیت فرهنگی ما تبدیل شده (مثل سینما ‘ تئاتر ‘-رمان- اتومبیل و.... البته متفاوت با مرجع اولیه شان) خیابانهای امروز نیز به نحوی باز تولید مسائل اجتماعی-فرهنگی و بویژه سیاسی ما هستند. بعلاوه فرهنگها نیز قابلیت جذب و سنتز پدیده های بیگانه و خارجی را دارند. مثل مینیاتورهای ما که با نقاشی چینی بده بستانهایی داشته اند و یا خود تخت جمشید که مجموعه ای از عناصر مختلف را به عاریت گرفته است. وقتی یان گهل قصد داشت فرهنگ قهوه خوری خیابانی را در شهر کپنهاگ دانمارک جا بیاندازد ابتدا همه مخالفت کردند که این فرهنگ ایتالیایی ها و جنوب اروپاست و هیچ گاه صورت واقع نخواهد یافت اما 10-20 سال که گذشت این فرهنگ کاملا در شهرهای دانمارک جا افتاد.

نویسنده: کورش

نقاشی قهوه خانه ای مقایسه ی خوبی است . با این که ریشه در نقاشی های وارداتی دارد اما از متن جامعه برخاسته و بکلی ایرانی شده است .خیابانها هیچ چیزشان ایرانی نشده و فقط به آنها عادت کرده ایم. ما به همه چیز عادت می کنیم بعد می گوییم که فرهنگ ایران غنی بوده و فرهنگ های دیگر را در خود هضم کرده است . به نظر من که توجیه زیاد خوبی نیست . چرا تخت جمشید و مینیاتورها را مثال می زنید بحث ما به حمله ی مغول و اعراب نزدیک تر است.بعضی از بچه ها دیده ای چشمهای باریک و بلند دارند ،آدم را یاد تموچین می اندازند.

نویسنده: مانی ب

سلامدیگر مثل این که نمی شود دنباله این بحث را نگرفت. بحث خوب و فایده داری است.
منظورم بحث خیابان بود.--------------------------------موضوع بسیار خوبی بود که مرتضی میرغلامی عزیز راه انداخت . بحث جالبی است واقعن

نویسنده: بختیار
جناب رفيعي با سلام من با ديدگاه‌هاي شما موافق نيستم. نظرم را در پستي تحت عنوان فرمان سوم! نوشته‌ام.--------------------------------------------------------------------------از تمام انتقاداتی که به نوشته ی من داشتی تنها یکی را می پذیرم و آن قاطعیت در لحن است که آن هم عمدی بوده و می خواستم بحثی در بگیرد که گرفت و ختم آن نیز با این نوشته ی شما بود .در نهایت از اینکه نوشته ی مرا بخوبی نقد کردی ممنونم.

نویسنده: mirgholami
سلام از دیدن سایتتان لذت بردم. البته من معتقدم در مورد اینکه خیابانهای ما هیچ چیزشان ایرانی نشده باید کمی محتاط تر نظر داد زیرا که باید ابتدا تعریف کنیم ایرانی بودن یعنی چه. به عبارتی اگر این خیابانها ایرانی نیستند پس کجایی اند. غربی؟فکر می کنم خیابانهای غربی خیلی با این خیابانها متفاوت باشند. به عبارتی فکر می کنم ایرانیت را ما پدیده ای بیرون از واقعیات روز جامعه مان به عنوان یک جوهره آرمانی یا از دست رفته نمی توانیم تعریف کنیم. البته مطلب شما نکات جالبی را در بر دارد از جمله این نوستالژی که من عین این مطلب را در مقاله ای توسط مایکل بریل در مورد فضاهای جمعی شهرهای آمریکایی خواندم. بریل معتقد است پدیده ای که اکنون در میان شهرسازان آمریکایی باب شده و آنها را وادار به مرثیه پردازی برای زندگی اجتماعی و جنب و جوش شهری از دست رفته در این شهرها می کند به خصوص رویکردی که وی انرا اروپا زدگی می نامد اصولا یک وهم بیش نیست چرا که شهرهای آمریکایی هیچ گاه آن نوع زندگی شهری اروپایی و پلازاها و قهوه خانه ها و ... را نداشته اند که بخواهیم به سوگشان بنشینیم.در مورد مطلب بختیار عزیز هم من چند کامنت در سایتش نوشتم . بحث کم کم دارد جالب می شود.

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۶

ضبافت چهارم معماری از امروز تا 7 اسفند -موضوع خیابان


دوستی ناشناس از من پرسیده چرا خوانندگان را به حوزه های که مورد علاقه خودم است یعنی شهر و فضاهای عمومی و نقش معماری در این میان نمی برم و با پرسش از این موضوعات ذهن ها را تلنگری نمی زنم. راستش یک دلیل شاید این باشد که این ضیافت ها برای خود من هم بهانه ایست که به حوزه های دیگر سرک بکشم و مجبور شوم چند ورق کتاب اضافی ورق بزنم یا به پرسه زنی به دنبال موضوعات جدید در اینترنت بپردازم. بعلاوه نگرانیم این بود که نکند حوزه های نامتداول هنوز جایگاه در خوری در بحثهای داغ و مورد علاقه جامعه وبلاگی نظیر کانسپث , سبک , ایده , خلاقیت , فرم , دیکانستراکشن , ... پیدا نکرده باشند. گفتمان معماری , اگر بپذیریم که در جامعه وبلاگی ما در حال نزج گرفتن است هنوز با پاره ای واژه ها نا مانوس است. چرا که این واژه ها هنوز در زبان رایج و رسمی معماری به خصوص به دلیل ضعف ارتباطات میان رشته ای جایگاهی پیدا نکرده اند.

خیلی چیزهاست که ما آنقدر با حضورشان مانوس شده ایم که برایمان به موضوعاتی بدیهی در آمده اند. تنها زمانی می توانیم به یگانه بود نشان پی ببریم که خود را از این زمینه جدا کرده و از حوضچه آب به بیرون بجهیم. همچون نیوتن که سیبی را دید که با همه سیب های آن روز متفاوت بود. یادم است در دوره راهنمایی وقتی یکی از بچه های کلاسمان که به پرسیدن سوالات ساده لوحانه شهرت داشت از معلم پرسید کوهها چطور رشد می کنند همگی دل ریسه رفتیم. بعدها فهمیدیم که این ما بودیم که باید به جهالتمان می خندیدیم چون کوهها واقعاً رشد می کنند.

به هر حال با توجه به 25 نظر دریافتی 12 نفر به موضوع خیابان , 10 نفر به موضوع معماری و جهانی شدن , 3 نفر یه موضوع سبک و مد و 1 نفر نیز به معماری و سینما رای داده اند. (دو نفر به دو وموضوع رای داده و یک نفر هم ممتنع )
بنابراین موضوع ضیافت چهارم خیابان خواهد بود.

خیابان شاید یکی از پیش پا افتاده ترین فضاهای شهری باشد که همه روزه ساعات زیادی از زندگیمان را در آن می گذرانیم. فضایی که فصل مشترک حوزه های مختلفی است: معماری , طراحی شهری و یا آنچه امروز به عنوان مطالعات مناظر فرهنگی (1Cultural Landscape) شناخته شده است.

خیابان جایی است که در آن قدم می زنیم. منتظر می شویم. پرسه زنی می کنیم. دلتنگی هایمان را در آن فرو می ریزیم. عاشق می شویم. دوستانمان را می بینیم. شورش می کنیم یا در جشنی عمومی شرکت می کنیم تا تجربه ای مشترک را با دیگر همشهریان قسمت کنیم. جایی برای خرید و فروش. برای گدایی. برای گم شدن و پیدا شدن. خیابان گاه پسوندی می شود ننگین و گاه با نامهایی مقدس عجین می شود. خیابان های ما -از چهار باغ دیروز گرفته تا ولی عصر امروز-را مشکل بتوان بدون درختهای چنار و جوب های آب شان تصور کرد.

خیابان زمانی تمجید شده و گاه تقبیح. جاکوبز می گوید به یک شهر فکر کنید و چه چیز به ذهن تان می آید ؟ خیابانهایش و کوربوزیه می گوید خیابانها را خراب کنید و جای آنها بزرگراه بسازید.
نام برخی خیابانها دنیایی از مفاهیم را یدک می کشند: انقلاب , جردن.... خیابان از دید برنامه ریز ترافیک یک شریان سواره- وگاه پیاده است. از دید فیلسوفی چون والتر بنیامین لابراتواری برای درک مدرنیسم و برای بودلر شاعر, الهام بخش شعرهایش در ستایش زندگی مدرن.

رفتارها و ادراک امروزین ما از این منظر شهری-فرهنگی حاصل تعامل فرهنگ به ارث رسیده از گذشته ما از یکسو و فرهنگ مدرن امروز از سوی دیگر است.اما سابقه این فضا در شهرهای مان به کی بر می گردد؟ چرا اصولا شهرها به خیابان نیاز دارند. فرق کوچه , گذر و خیابان چیست؟ خیابان جایی است برای خرید مثل بازارهای گذشته مان. اما بین این دو نوع خرید چه تفاوتی است؟ در خیابان امروز مامور داریم و در گذرهای دیروز گزمه و محتسب. چه چیزهایی ویژگی خیابانهای امروز در شهرهای ما را می سازند و ما معماران تا چه میزان خیابان را در طرحهای مان لحاظ می کنیم. آیا معماری ما باید یک تابلوی خیابانی باشد یا می تواند نقشی فراتر از این نیز ایفا کند؟ یعنی چیزی فراتر از یک پوسته یا نمای شهری. جای چه چیزهایی در خیابانهای امروز شهرهای مان به عنوان نوعی اقلیم حضور ایرانی خالی است؟

دوستان می توانند نوشته های شان را در غالب خوانشی نو از خیابان به عنوان فضایی جمعی , منظری شهری و فضایی برای گردش و خرید و تعامل تا 3 هفته آینده یعنی تا هفتم اسفند در وبلاگ شان قرار دهند. منتظر حضور گرمتان در ضیافت 4 هستم و برای آمدن تان روز شماری می کنم.
انعکاس خبر ضیافتهای معماری را در رادیو زمانه اینجا ببینید.

و میهمانان عزیز رفته رفته از راه می رسند. گوش می سپاریم به نظراتشان:

1-اخبار معماری- سیاوش کرباسی: فرش سیاه و سفید

2-نقد شهر- هومن فروغمند اعرابی: تبیین لزوم تدوین پایگاه نظری برای تحلیل خیابان در ایران

3-معمارانه-علیرضا خوارزمی نژاد: کمی از خیابان ...

4-S a m e O l d F e a r s - علی رضا تغابنی: پابِرنده در خفنات خیابان
5-My green box -محمد خبازی : خیابان و پایداری اجتماعی
7- red balloon & running man-سینا مصداقی: خیابان و روح مکان
8- شارستان -سعید ابراهیم آبادی : خیابان - 1
9-بختیار لطفی: فرمان سوم!

1- برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به کتاب The interpretation of ordinary landscapes , Oxford University Press (1979) و نوشته های
J.B Jackson
Norberg Schulz
Edward Relph
Helen Armstrong
.......................