پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵

Again




Hi again. After a long time struggle with my weblog problems I could fix it finally. Now wait for future posts.

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵

! گودال فجیع
























این عکس ها رو برادرم محمد برام فرستاده. گویا یک معدن الماس در سیبری است . عظمت آن یادآوربلندپروازیهای اتحاد جماهیر شوروی و قابل مقایسه با پروژه های معماری رژیمهای نازی است. که انسان را در برابر عظمتشان خرد می کنند . احتمالا در راستای ولع شدید سوسیالیسم برای ایجاد هر چه سریعتر اتوپیای پرولتاریا.
چنین فضاهایی و تجربه فضایی چنین محیطهایی جالبه بیشتر مثل خواب می مونه. نمونه های طبیعیش هم زیاده مثل
تپه زندان سلیمان که در واقع یک کوه میان تهیست ولی شما وقتی به این مطلب پی می برید که به نوک قله رسیدید . البته تفاوت این دو باهم اینه که اولی ساخته بشره و بیشتر با ترس ناشی از هیبت همراه ولی درمورد
همراه هستsublim طبیعت با یک جور تحسین ناشی از
بچه که بودم گاه توی خواب چاه می دیدم و همیشه از اینکه ته یک چاه باشم هراس داشتم. چند وقت پیش یک نمونه دیگه از این تجربیات فضایی خاص رو توی یه فیلم دیدم از شبکه اس.بی.اس.
دو نفر ( احتمالا) پارتیزان از یک چاه به قطر شاید 10 متر و عمق 1-2 کیلومتر داشتند بالا میرفتند. وقتی به بالا رسیدند یه گروه سرباز نازی منتظرشون بودند تا دستگیرشون کنند. یکیشون که قبل از رسیدن پرت شد پایین و دومی هم وقتی رسید و اوضاع رو دید طناب رو رها کرد
صحنه عجیبی بود این عکس آخر رو هم وقتی داشتم دنبال یک نمونه دیگه از این گودالها می گشتم پیدا کردم توی
آفریقای جنوبیه که 240 متر عمق داره و جالب اینکه اینجا هم معدن الماس پیدا شده بوده. این عمق حرص آدمها

رو هم می رسونه

عکسهای پایین هم مربوط به یک سری غارهای زیرزمینی می شه که به نظرم دیدنشون خالی از لطف نیست.

.

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

غیر معماری

از این به بعد اینجا رو هم می تونین بخونین
تو لیست لینکها آخرین مورد
"غیر معماری""

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

و فضا déjà vu

آه ه ه بالاخره برگشتم ملبورن و حالا بعد از تجربه چند ماهه تهران دارم ملبورن رو از یک دریچه دیگه می بینم. تفاوتها رو شباهتها رو خلاصه جالبه. چند روز بود به شدت درگیر پیدا کردن یه آپارتمان جدید بودم و تصمیم گرفتن با وقت محدودی که داشتم خیلی سخت بود علاوه بر اینکه اینجا هیچ تضمینی هم نیست که اگه از یه جا خوشت اومد حتما می تونی بدستش بیاری .
تو گیر و دار این گشتن ها اتفاق جالبی برام افتاد. دو نفر رو به طور خیلی تصادفی دوباره دیدم. یکیش یه دختر مالزیایی بود که سال پیش وقتی دنبال خونه بودم تو یه آپارتمان دیدم. دنبال یک فلت-میت می گشت. بعد ها هم یکی دو بار تو ترم دیدمش و این بار آخر تو حراج یک خونه گرون قیمت که چون رد می شدم گفتم بزار یه نگاهی حد اقل بکنم ببینم یک خونه 000 500 دلاری چطوریه باز این دختره اونجا بود. گفت دنیا چقدر کوچیکه.صبح همین روزم داشتم می رفتم یه فروشگاه لبنانی که جنسهای ایرانی می اره یاد بار اولی افتادم که با فراز, کیوان , پویا و خانمش شهره رفته بودیم اونجا افتادم. غرق خاطراتم بودم که یه دفعه شهره (خانم پویا) جلوم سبز شد.!! اٍآٍآٍ تو اینجا چیکا می کنی.
خلاصه انگار خاطرات هم گاهی پلقی می تونن از دنیای ذهنی ما وارد دنیای عینیمون بشن مثل وقتایی که یه چیزی رو یه جا میبینی فکر می کنی عینش قبلا برات اتفاق افتاده.
Deja Vu یک اصطلاح علمی هم داره فکر کنم دژاوو

دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵

بروتالیسم در معماری




واژه Brutalism نه از واژه انگلیسیBrutal به معنی خشن که از واژه فرانسوی béton brut به معنی بتن پرداخت نشده گرفته شده است و از سال 1950-70 به عنوان سبک مرسوم بعد از جنگ در آمد. هدف آن نوعی صداقت در نمایش شخصیت مصالح آنگونه که هستند بود. کارهای کوربوزیه به عنوان پیشروی این سبک مثال زدنی است. این سبک با اختراع بتن و رواج ساخت و ساز ساختمانهای عمومی نظیر تئاترها و سالنهای کنسرت , موزه ها و ... مورد توجه قرار گرفت. بعلاوه شرایط اقلیمی و موضوعاتی نظیر وندالیزم در توفیق آن بی تاثیر نبوده اند.

اما این برخورد بعدها مقبولیت خود را از دست داد و بعضی از ساختمانهای ساخته شده بر این سیاق بر مذاق عامه مردم خوش نیامده و زشت شمرده شدند نظیر ساختمان تئاتر ملی لندن که توسط یک راهنمای تور زشت ترین ساختمان لندن اگر نه دنیا خوانده شده است.


ساختمان هنر و معماری دانشگاه Yale کار Paul Rudolph به سال 1958 از دیگر ساختمانهای مثال زدنی این سبک است که از ساختمان لارکین فرانک لوید رایت و دیر La Tourette کوربوزیه الهام گرفته شده است.
ساختمان وزارت کشور در خیابان فاطمی را نیز می توان از معدود نمونه های ساخته شده بر این سیاق در ایران دانست. ترکیب بتن و آجر در معماری تندیس گونه و کوبیک که با پیش آمدگیها و تو رفتگیها و بازی سایه روشن اندکی هیبت و خشونت ساختمان را قابل تحمل تر می کند. ساختمان توانسته انتظاری را که از یک ساختمان حکومتی می رود بر آورده سازد . البته تعریف اینکه ساختمان حکومتی چگونه باید باشد مستقیما به تعریف رابطه حکومت-ملت و تعریف قدرت بر می گردد. به عنوان مثال ساختمان پارلمان دولت در کانبرا –استرالیا کار ریماردیو جیورجولا معماری دعوت کننده , شفاف و بیشتر توریستی دارد و ساختمان برای بازدید عمومی همیشه باز است. نمونه دیگرش ساختمان رایشتاک و گنبدی است که نورمن فاستر بر فراز سر نمایندگان آویزان کرده تا جایگاه و سلسله مراتب مرسوم بین مردم و نمایندگان را تغییر دهد.

پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵



خوب چون کسی زحمت حدس زدن را هم به خودش نداد خودم توضیح می دهم.این بنا یا به قول ساناز چاه , بخشی از ساختمانیست که احتمالا همه شما هر وقت از میدان ولی عصر عبور می کنید آن را می بینید. ساختمانی مدور با شیشه های دودی رنگ که احتمالا تا پیش از این , فکر می کردید یک ساختمان اداری مهم یا پاساژ بزرگ باشد.

اما واقعیت آنست که به استثنای دو طبقه اول این نشانه شهری , باقی طبقات متروکه و بلا استفاده مانده اند. این ساختمان به ساختمان ری معروف است و طبق گفته برخی از فروشندگان متعلق به بنیاد می باشد .

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

حدس می زنید


حدس می زنید این عکس کجاست؟
جوابشو تو پست بعدی ببینید.

پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۵

خیابان و پرسه زن




جمله ای هست ( احتمالا از هگل) که می گوید امر آشنا لزوما امر شناخته شده نیست. ما آدمهای عصر مدرن گاه چنان با نمودهای زندگی مدرن خو میگیریم که وجود آنها برایمان بدیهی میشود و گویی از ازل با ما بوده اند. خیابان را به عنوان یک فضای شهری مدرن و بخصوص مکانی به عنوان سمبول مصرف گرایی و پرسه زنی مثال بزنیم.

اینکه این فضا خطی است , اینکه طرفینش پر از مغازه است و معمولا همیشه یک سری دستفروش , فالگیر و آدم چشم چران در ان یافت می شوند , برای ما کاملا بدیهی و عادی است . خوب اگر ماشین بر زندگی امروز ما مستولی نبود لزومی نداشت خیابانها فضایی دراز باشند یا مجبور باشیم در خیابان فقط راه برویم.

نکته دیگر رابطه زندگی روزمره در شهر مدرن , سرمایه داری و هنر است. زمانی هنر با زندگی روزمره فاصله داشت و به قول "بنیامین" دارای هاله بود.هاله , منش اصلی اثر هنری است که آنرا یکه می نمایاند و از طریق ایجاد فاصله بین خود و مخاطب , جاودانه اش می کند تا اثر هنری بدل به ابژه ای مقدس شود. پست مدرنیسم " هاله" اثر هنری را کنار می گذارد تا تفاوت چندانی بین هنر و زندگی باقی نماند. به قول " بودلر" زیبایی از این پس نه فقط بر آمده از" اصلی ثابت و جاودانه " بلکه مرکب از عنصری " نسبی و تصادفی" تعریف خواهد شد .
انعکاس ایده های بودلر را میتوان در چگونگی تخیل و ترجمه زندگی در شهر مدرن و زندگی روزمره در خیابانهایش توسط هنرمند جستجو کرد. هاله به اعتقاد " بنیامین" در عصر بازتولید مکانیکی از بین می رود و به خطر می افتد نمونه اش نسخه های متعددی است که از تابلو مونالیزا تولید می شود یا اصولا هنر پاپ آرت .

هنر امروزی را می توان در زندگی روزمره , مد ها و ... مصرف کرد و عامه مردم می توانند با آن ارتباط برقرار کنند. از تابلوهای که در عرض 5 دقیقه با اسپری تولید می شوند گرفته تا پانتومیم بازی در خایابانهای ونیز.
روی دیگر قضیه اینست که به نظر بنیامین
پاساژ( یا برای متن خودمان بگوییم خیابان) معبد جامعه سرمایه داری است. اما این فضاها همانطور که دکتر کاظمی در تحقیقش نشان می دهد همواره تنها نماد مصرف گرایی نیستند واتفاقات دیگری نیز در آنها می تواند بوقوع بپیوندد.

گوشه شمال غربی میدان هفت حوض مغازه ای هست که با پخش آهنگ پیانویی از استاد جواد معروفی عابرین را به درون مغازه و خرید مانتو دعوت می کند. روبروی همین مغازه مردی خطاط , هنر خویش را در غالب تابلو خطهایی از ابیات شعر نو عرضه می کند و آنطرف تر جوانی برای ازدواجش سنتور می نوازد. به نظرم حد اقل این قسمت از خیابان آیت حس خاصی به من می دهد. گویی زنجیره ای نامرئی این سه عنصر را کنار هم جمع کرده است تا ثابت کند خیابان لزوما هم فضایی برای مصرف نیست. گاهی می تواند فضایی برای تولید باشد.

سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵

درخت خوشحال

چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود.
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟

در شهر







چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵

این هم رضا



این فردی که در تصویر می بینید رضا راقبیان خودمونه که از پایه های همیشگی اردوها و سفر هاست. در توصیف رضا باید بگم که پشت اون ستاره حلبیش قلبی از طلا داره .فکر می کنم من و رضا فقط تو یه مورد وجه اشتراک داریم اونم حکیم توسه بعلاوه یه سری چیزای دیگه. در ضمن رضا دست قوی هم دارد ما شاء الله .
حالا خوب شد رضا ؟

یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۵

افشار در برابر افشار




قبلا راجع به بابک افشار براتون گفته بودم. این بار می خوام ازنورمحمد افشاربنویسم
نور محمد بچه ایلامه . از سال 80-82 با هم هم اتاق بودیم.
محاله که با نورمحمد باشی و خنده رو لبات نباشه.این
وبشه
ورودی معماری 75 و در زمینه اجرا و فاز 2 صاحب سبکه. تا یادم نرفته محمد اونیکه کلاه آبی داره!
اونجا هم تنگه واشیه که جمعه با هم رفته بودیم. تجربه فضای این تنگه به نظرم بی نظیره حتی بهتر از جاهای معروفی مثل آبشار
نیاگارا

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵

جامعه ایرانی

اینو از صحبتهای دکتر پیران برداشتم.مخصوصا برای تو پویا
:)
........................"
من یک میلیارد منی ایرانی واکنش طبیعی به عقده حقارت و عقده خود بزرگ بینی جامعه ایست که سرکوب و
تحقیر شده است. بیش از 1100 سال درگیر حکومتهای ملوک الطوایفی بوده است بیش از 1200 جنگ جدی دیده است به فرصت طلبی ضروری برای بقای خویش فرا خوانده شده است اگاهانه و هوشمندانه به او اندرز داده شده است که میزان دارایی خود را , رفت و آمد و معاشرت خود را و عقیده و ایمان خود را مخفی سازد ,تقیه کند یا مهاجرت نماید.
تمامی چنین دستورات ضروری و هوشمندانه ای راه را برای بقای انسان ایرانی , این موجود عجیب که در سرزمینی عجیب تر می زیسته است هموار می ساخته و به ساز و کارهای دفاعی او جان می بخشیده است . اما دیگر ضرورت آنها از میان رفته و بیماری حاصل از آنها که اسکیزوفرنی جمعی است باقی مانده است. باید به نابودی این بیماری جمعی قیام کرد
".

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۵

بابک افشار

بابک افشار از دوستهای خیلی خوب منه.از اونهایی که مثلشون خیلی کم پیدا میشه.کلا بچه با ذوق فعال و با مرامیه.ورودی 78 معماری بود و یه بار با هم یه مسابقه هم شرکت کردیم و یه مقام هم آوردیم.
بعد از اتمام لیسانس معماری کنکور علوم انسانی شرکت کرد و نفر اول هم شد و الانم فوق لیسانسشو در مطالعات فرهنگی داره ادامه میده.اینم
سایتشه.
اینم وبلاگش

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

و اندر احوالات ایتالیا






rخلاصه.من به این نتیجه رسیدم که فارسی بنویسم مخاطب بیشتری خواهم داشت.و اما اندر احوالات ایتالیایی ها.باید بگم ما ایرانیها با اینا تشابهات زیادی داریم از ظاهر گرفته تا شلوغ بازی و پر سرو صدا بودن و اندکی
بی نظمی

anomie با این تفاوت که جامعه ما به قول " ماکس وبر" انومیه پررنگتری داره.
اولین شهری که رسیدم "میلان" بود .یه شهر بزرگ و پر جمعیت پر از مهاجر و اولین جا
Milano de Centale
که ایستگاه قطار بود. .سیستم راه آهن ایتالیا خیلی پیشرفته است وشما میتونین بسته به بودجه سوار انواع قطارهای با مدلها و درجه بندی های مختلف بشین و هزینه هم از 5 یورو تا 30-40 یورو بسته به شهر و نوع قطار متغیره.کنار ایستگاه قطار میلان یه پلازا یا همون میدون خودمون بود پر از آدم اغلب مهاجر که توی هم می لولیدند و کالا خرید و فروش می کردند.باید بگم اگه
گذرتون به اینجا افتاد مواظب جیب و وسایلتون باشین چون نزدیک بود دوربین منو از رو دوشم بلند کنن .(یه نفربا کاتر افتاده بود به جون بند دوربین).
مقصد نهایی من شهر Urbino
بود .برای رفتن اونجا باید می رفتم بولونیا و از اونجا با قطار تا پسارو و بعد یه اتوبوس تا اوربینو

شهر اوربینو روی یک تپه واقع شده و دور تا دور شهر یک حصاره. کلیسا , قصر دوک, کوچه های پیچ در پیچ و گاه با شیب تند از دیدنیهای شهر محسوب می شن.

توی کنفرانس از سرتاسر دنیا آدم اومده بود. آمریکا , اسکاندیناوی , آمریکای لاتین , ژاپن و ....
جالب اینکه آمریکائیها خیلی زودتر گرم می گرفتند. یه نفر به اسم آلخاندرو توماس از سیاتل اومده بود که کارش عکاسی بود و زندگی یه سری از خرپولهای آمریکایی رو به تصویر کشیده بود و عنوان کارش هم بود :
Who rules America
و ازمخالفهای سر سخت سیاستهای چه خارجی و چه فساد های داخلی بود.
فرد دیگه ای که نظرمو جلب کرد یه خانم روان شناس هلندی بود که روحیه خیلی شادی داشت و البته روز آخر کشفش کردم.یه داستان تعریف کرد که به قول خودش هر بار تعریف کردنش اشکشو در میاره.
اینکه در زمانی نا معلوم مردم از یه (حالا بگیم) حکیم خواستند بهشت و جهنموبراشون توصیف کنه.
اونم گفته که جهنم مثل یه میزه که روش پر از غذاهای رنگ و وارنگ چیدن و همه گرسنه دور میز منتظر خوردنند ولی تمام قاشق, چنگالهای مهمونی دارای دسته های خیلی درازند به طوریکه هیچ کس نمی تونه از این غذاها بخوره و همین طور از گشنگی رنج می برند.

نوبت توصیف بهشت که می شه حکیم باز هم همین قضایا رو تعریف می کنه. مردم می گن اینطوری که بهشت و جهنم یه شکلند. حکیم می گه نه ! آخه تو بهشت مردم عوض اینکه خودشون غذا بخورن به همدیگه غذا می خورونند و قضیه قاشق های دسته بلند هم توجیه پیدا میکنه. کار به ضعفهای تکنیکی سناریو ندارم ( یکی ممکنه بگه خوب با دست غذا بخورند ) ولی توصیف قشنگی بود . نتیجه اینکه ما باید به حرفهای بقیه گوش بدیم و اینقدر خود خواهانه فکر نکنیم فقط ما درست می گیم.