یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۵

افشار در برابر افشار




قبلا راجع به بابک افشار براتون گفته بودم. این بار می خوام ازنورمحمد افشاربنویسم
نور محمد بچه ایلامه . از سال 80-82 با هم هم اتاق بودیم.
محاله که با نورمحمد باشی و خنده رو لبات نباشه.این
وبشه
ورودی معماری 75 و در زمینه اجرا و فاز 2 صاحب سبکه. تا یادم نرفته محمد اونیکه کلاه آبی داره!
اونجا هم تنگه واشیه که جمعه با هم رفته بودیم. تجربه فضای این تنگه به نظرم بی نظیره حتی بهتر از جاهای معروفی مثل آبشار
نیاگارا

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵

جامعه ایرانی

اینو از صحبتهای دکتر پیران برداشتم.مخصوصا برای تو پویا
:)
........................"
من یک میلیارد منی ایرانی واکنش طبیعی به عقده حقارت و عقده خود بزرگ بینی جامعه ایست که سرکوب و
تحقیر شده است. بیش از 1100 سال درگیر حکومتهای ملوک الطوایفی بوده است بیش از 1200 جنگ جدی دیده است به فرصت طلبی ضروری برای بقای خویش فرا خوانده شده است اگاهانه و هوشمندانه به او اندرز داده شده است که میزان دارایی خود را , رفت و آمد و معاشرت خود را و عقیده و ایمان خود را مخفی سازد ,تقیه کند یا مهاجرت نماید.
تمامی چنین دستورات ضروری و هوشمندانه ای راه را برای بقای انسان ایرانی , این موجود عجیب که در سرزمینی عجیب تر می زیسته است هموار می ساخته و به ساز و کارهای دفاعی او جان می بخشیده است . اما دیگر ضرورت آنها از میان رفته و بیماری حاصل از آنها که اسکیزوفرنی جمعی است باقی مانده است. باید به نابودی این بیماری جمعی قیام کرد
".

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۵

بابک افشار

بابک افشار از دوستهای خیلی خوب منه.از اونهایی که مثلشون خیلی کم پیدا میشه.کلا بچه با ذوق فعال و با مرامیه.ورودی 78 معماری بود و یه بار با هم یه مسابقه هم شرکت کردیم و یه مقام هم آوردیم.
بعد از اتمام لیسانس معماری کنکور علوم انسانی شرکت کرد و نفر اول هم شد و الانم فوق لیسانسشو در مطالعات فرهنگی داره ادامه میده.اینم
سایتشه.
اینم وبلاگش

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

و اندر احوالات ایتالیا






rخلاصه.من به این نتیجه رسیدم که فارسی بنویسم مخاطب بیشتری خواهم داشت.و اما اندر احوالات ایتالیایی ها.باید بگم ما ایرانیها با اینا تشابهات زیادی داریم از ظاهر گرفته تا شلوغ بازی و پر سرو صدا بودن و اندکی
بی نظمی

anomie با این تفاوت که جامعه ما به قول " ماکس وبر" انومیه پررنگتری داره.
اولین شهری که رسیدم "میلان" بود .یه شهر بزرگ و پر جمعیت پر از مهاجر و اولین جا
Milano de Centale
که ایستگاه قطار بود. .سیستم راه آهن ایتالیا خیلی پیشرفته است وشما میتونین بسته به بودجه سوار انواع قطارهای با مدلها و درجه بندی های مختلف بشین و هزینه هم از 5 یورو تا 30-40 یورو بسته به شهر و نوع قطار متغیره.کنار ایستگاه قطار میلان یه پلازا یا همون میدون خودمون بود پر از آدم اغلب مهاجر که توی هم می لولیدند و کالا خرید و فروش می کردند.باید بگم اگه
گذرتون به اینجا افتاد مواظب جیب و وسایلتون باشین چون نزدیک بود دوربین منو از رو دوشم بلند کنن .(یه نفربا کاتر افتاده بود به جون بند دوربین).
مقصد نهایی من شهر Urbino
بود .برای رفتن اونجا باید می رفتم بولونیا و از اونجا با قطار تا پسارو و بعد یه اتوبوس تا اوربینو

شهر اوربینو روی یک تپه واقع شده و دور تا دور شهر یک حصاره. کلیسا , قصر دوک, کوچه های پیچ در پیچ و گاه با شیب تند از دیدنیهای شهر محسوب می شن.

توی کنفرانس از سرتاسر دنیا آدم اومده بود. آمریکا , اسکاندیناوی , آمریکای لاتین , ژاپن و ....
جالب اینکه آمریکائیها خیلی زودتر گرم می گرفتند. یه نفر به اسم آلخاندرو توماس از سیاتل اومده بود که کارش عکاسی بود و زندگی یه سری از خرپولهای آمریکایی رو به تصویر کشیده بود و عنوان کارش هم بود :
Who rules America
و ازمخالفهای سر سخت سیاستهای چه خارجی و چه فساد های داخلی بود.
فرد دیگه ای که نظرمو جلب کرد یه خانم روان شناس هلندی بود که روحیه خیلی شادی داشت و البته روز آخر کشفش کردم.یه داستان تعریف کرد که به قول خودش هر بار تعریف کردنش اشکشو در میاره.
اینکه در زمانی نا معلوم مردم از یه (حالا بگیم) حکیم خواستند بهشت و جهنموبراشون توصیف کنه.
اونم گفته که جهنم مثل یه میزه که روش پر از غذاهای رنگ و وارنگ چیدن و همه گرسنه دور میز منتظر خوردنند ولی تمام قاشق, چنگالهای مهمونی دارای دسته های خیلی درازند به طوریکه هیچ کس نمی تونه از این غذاها بخوره و همین طور از گشنگی رنج می برند.

نوبت توصیف بهشت که می شه حکیم باز هم همین قضایا رو تعریف می کنه. مردم می گن اینطوری که بهشت و جهنم یه شکلند. حکیم می گه نه ! آخه تو بهشت مردم عوض اینکه خودشون غذا بخورن به همدیگه غذا می خورونند و قضیه قاشق های دسته بلند هم توجیه پیدا میکنه. کار به ضعفهای تکنیکی سناریو ندارم ( یکی ممکنه بگه خوب با دست غذا بخورند ) ولی توصیف قشنگی بود . نتیجه اینکه ما باید به حرفهای بقیه گوش بدیم و اینقدر خود خواهانه فکر نکنیم فقط ما درست می گیم.

شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵

IVSA conference in Urbino-Italy


Dear Friends

Last week I was in Italy for the IVSA (International Visual Socioloy Association) conference. I could visit Milan and venice too but Urbino was one of those cities that you can smell the breeze of renaissance there.