شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۷

مدرنیسم در آئینه شهر و روستا


تا به حال به رابطه بین شهر و روستا و مفهوم مدرن بودن فکر کرده اید؟

به نظر شما چه رابطه ای بین اینها می تواند باشد؟ خوب به تاریخچه جامعه شناسی که رجوع کنیم پی می بریم که اصولا این علم برای شناخت تحولات ناشی از گذار جوامع به اصطلاح پیش از صنعتی/سنتی به صنعتی و فرای آن بوجود آمده. از اندیشمندانی چون مارکس و انگلس گرفته تا دورکیم و وبر وتونیز و ...بعد در مکتب شیکاگو و نظرات ورث و پارک همگی در پی یافتن تئوری بودند که عوامل زیربنائی و حاکم بر فرهنگ شهرنشینی را توضیح دهند. به عبارتی بعد از انقلاب صنعتی و مدرنیزاسیون و رشد شهرها و مهاجرت روز افزون روستائیان به شهرها شهرنشینی و تجربه زندگی شهری به نوعی معادل تجربه مدرنیته قرار گرفت. از کلانشهرهای پاریس و برلین و وین گرفته تا نیویورک و لوس آنجلس و شانگهای و هنگ کنگ.

در حالیکه به اعتقاد مارکس و انگلس در واقع این تغییر ساختار اقتصادی و شیوه تولید از تیول داری به صنعتی است که تعیین کننده دیگر ساختارها و نهادهای سیاسی فرهنگی و اجتماعی در شهرهاست دیگر نظریه پردازان مدرنیسم چون وبر نقش مذهب و ارزشهای فرهنگی مثل پروتستانیسم را موتور محرک کاپیتالیسم و سایر مابه ازاهای آن از جمله عقل گرایی و بوروکراسی اداری در جوامع شهری می دانند.
با این حال مارکس و انگلس به شهرها به عنوان مراکز تولید و مصرف با دیدی مثبت نگاه می کنند و حرکت از روستانشینی به شهرنشینی نوعی پیشرفت از بربریت به تمدن می دانند اما معتقدند شهرها به دلیل اینکه می توانند به مکانی برای استعمار جامعه پرولتاریا توسط طبقه بورژوها تبدیل شوند لزوما ایده آل نبوده و وقوع انقلاب پرولتاریا برای نائل شدن به آرمان نهایی امری ناگزیر است. بر خلاف آنها تونیز روستاها و شهرهای ماقبل صنعتی را جایگاه روابط گرم و علقه های نزدیک (Gemeinschaft)اجتماع در برابر روابط سرد وغیر دوستانه در (Gesellschaft) جامعه می داند. دورکیم نیز همانند تونیز به وجود چنین تفاوتهای ریشه ای بین این دو نوع سکونت گاه اذعان می کند اما برخلاف وی نظر وی نسبت به Gesellschaft مثبت است تا جاییکه همبستگی و روابط نوع اول در روستاها را مکانیکی (mechanical solidarity) و نوع دوم را طبیعی organic solidarity می داند چرا که معتقد است در شهرهای بزرگ افراد روابطشان را به دلخواه و انتخاب خود بر می گزینند حال آنکه در جوامع ابتدایی روستایی/قبیله ای این روابط بر افراد تحمیل می شود. از میان این اندیشمندان وبر یک گام جلوتر رفته و تلاش کرد به تعریفی از شهر بر اساس مقایسه بین فرهنگهای مختلف نظیر شهرهای قرون وسطی اروپا , چین , هند و شهرهای اسلامی برسد. در این رویکرد اروپا محور (Eurocentric) وبر پنج ویژگی را برای اجتماع تمام شهری ( full urban community) بر می شمرد :
1- داشتن دیوار و بارو 2- داشتن بازار 3- داشتن استقلال سیاسی نسبی 4- داشتن حس شهروندی Association 5- نهاد قانونگذار

با رشد ناگهانی شهرنشینی در ایالات متحده و مهاجرت روز افزون مهاجران از روستاها و شهرهای سایر نقاط جهان جامعه شناسی شهری دچار تحول شد. بر خلاف اندیشمندان اروپایی که بیشتر علاقه مند به تئوری سازی نظری بر اساس ساختارها داشتند در مکتب شیکاگو این مشاهدات تجربی روز مره بود که روش اصلی تحقیقات جامعه شناسی و اتنوگرافیک آن روز را تشکیل می داد. زیمل جامعه شناس آلمانی مهاجر شاید تنها مورد نادر بود که سعی کرد با مشاهده تحولات ساختارهای اقتصادی و اداری کلانشهرها و زندگی روزمره تاثیر این تغییرات را بر ذهنیت و روان انسان شهرنشین بررسی کند. به اعتقاد وی پول عنصر اصلی بود که روابط شهرنشینی را در کلانشهر سازمان می داد و در نتیجه عقلانیت ابزاری جای روابط احساسی گذشته را گرفت.

اما روستاها شهرنشینی و مدرنیزاسیون در ایران چه رابطه ای با هم داشتند؟ در ایران اولین تحولات شهرنشینی با تخریب باروی شهر قدیم به عنوان یکی از نمادهای اصلی شهر پیش از صنعتی در دوره قاجار شروع شد. با ظهور سلسله پهلوی و با اتصال به بازار جهانی و بعدها کشف نفت نظام اقتصادی دچار تحول شد و تاسیس نهادهای مدرنی چون بانکها , دانشگا ه ها , وزارتخانه ها ارتش پست و .... رشد روزافزون شهرنشینی و مهاجرت روستاییان به شهرها را تشدید کرد. با این حال جالب است که به بازخوانی انعکاس توسعه شهرنشینی آنروز به عنوان سمبولی از توسعه فرهنگ مدرن غربی در نوشته های متفکران و روشنفکران و هنرمندان آن دوران بپردازیم. هر چند این امر نیازمند یک تحقیق همه جانبه است اینجا سعی می کنم به گوشه هایی از این بازخورد اشاره کنم. قبلا در پستی اشاره کرده بودم که چطور برخلاف شاعران داستان نویسان و نقاشان امپرسیونیست که جنب و جوش شهرهایی مثل پاریس و وین و لندن و ... را دستمایه کارهنری شان قرار داده بودند این امر در مورد تهران چندان مصداق نیافت. با بررسی رمانهایی چون کلیدر یا نوشته نویسندگانی چون جلال آل احمد (ده اورازان) و یا صمد بهرنگی و یا فیلمهایی چون گاو و آقای هالو داریوش مهرجویی, بیشتر به روایتی از زندگی بی آلایش روستایی در برابر زندگی شلوغ پر از فساد و بزهکاری در شهرها روبرو هستیم . اخوان می گوید : من روستائیم نفسم پاک و راستین باور نمی کنم که تو باور نمی کنی ……

البته برایم جالب است که بعدها سر فرصت بنشینم انعکاس این دو (زندگی روستایی/شهری ) را درشعر شاعران نو مثل شاملو , فروغ , سهراب , ابتهاج و…یا نقاشان معاصرمان بررسی کنم تا ببینم به چه نتایجی می شود رسید.

هر چند دکتر علی اکبر افراسیاب پور در نگاهی انتقادی به آثار و افکار مولانا از منظر سنت و مدرنیته می گوید :"عرفان مولانا لبریز از پیام ها و مفاهیمی است که با مدرنیته سازگاری دارد و گویی در این زمان گفته شده است. اگر روستا نشینی سمبل سنت و شهرنشینی نماد مدرنیته در نظر گرفته شود ، او می گوید:
ده مرو ، ده مرد را احمق کند عقل را بی نور و بی رونق کند

اما به اعتقاد من مقایسه بین شهر و دهی که مولوی ارائه می کند نمی تواند معادل روستاها و کلانشهرهای پسا-صنعتی امروز انگاشته شود ولی این سر فصل همچنان برای تحقیق باز است. بعلاوه فکر می کنم امروز ما با روایت دیگری از فرهنگ شهرنشینی در برابر روستاها مواجهیم. شاید شهرهای امروز به اندازه دیروز سمبول از خود بیگانگی فساد و قساوت زندگی مدرن نباشند.

پی نوشت

نقاشی ها به ترتیب یک روز بارانی در پاریس
Gustave Caillebotte, Paris, A Rainy Day (rue de Rennes), 1877

کربلا و سقا اثر کمال الملک

آغاز گرایش نقاشی و نقاشان ایران به نقاشی اروپا«از مدرسه دارالفنون تا مدرسه صنایع مستظرفه »سید رسول معرک نژاد

http://asar.name/2000/07/blog-post_16.html

جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۷

فراخوان عضویت در سازمان معماران برای صلح -Architects for Peace

پیوند مرتبط:http://www.architectsforpeace.org/

سازمان معماران برای صلح نهادی غیر انتفاعی در راستای فعالیتهای بشردوستانه است که ازگروههای مختلفی نظیر معماران , طراحان شهری , مهندسان, برنامه ریزان , معماران منظر و متخصصین محیط تشکیل شده است. این نهاد با انگیزه توسعه شهری و با محوریت ایجاد عدالت اجتماعی , همبستگی , احترام و صلح در جهان تشکیل شده است و از تمامی کشورهای دنیا عضو می پذیرد.
برای عضویت در این نهاد کافی است اطلاعات مربوطه در صفحه Joint us را وارد کرده و پس از دریافت رمز عبور در ایمیلتان وارد سایت اعضا شوید. این سایت به شما امکان می دهد تا در جریان اخبار و فعالیتهای معماران مختلف در سراسر جهان بخصوص کشورهای در حال توسعه قرار گیرید. کاربران می توانند با ارائه اخبار مقالات و ..نیز وارد کردن آدرس وبلاگهای تخصصی خود به ارتقا ارتباطات با سایر اعضا و شناساندن فرهنگ, معماری و مسائل پیش روی شهرهایشان به سایر کشورها یاری رسانند.مطالب می توانند به زبان انگلیسی (ترجیحا) و یا فارسی ارائه شوند.
برای ارسال مطالب فارسی به این آدرس

هزینه عضویت سالانه در سایت اختیاری و برای کشورهای در حال توسعه مجانی است.
لینک خبر در سایت آرونا :http://news.aruna.ir/archives/2008/Apr/25/1651.php
اولین خبر ارسالی توسط اینجانب :)

جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۷

Terra Incognita-سرزمین کشف ناشده

آلن بوتون , فیلسوف جوان فرانسوی در کتاب " هنرمسافرت" می پرسد اگر جوهره زندگی ما تلاشی برای دستیابی به شادی باشد شاید کمتر عملی به اندازه سفرهای ما پویایی این جستجو را با تمام تناقضاتش بازگو کنند. سفرها در واقع بازگو کننده آنند که زندگی ورای محدودیتهای دست و پاگیرکار و تقلای ما برای بقا چه معنایی می دهد. با این حال کمتر پیش می آید که این سفرها پرسشهای فیلسوفانه ای ورای جنبه های عملی را مطرح کنند. ما بیشتردغدغه اینکه به کجا سفر کنیم را داریم تا اینکه بپرسیم چرا و چطور باید سفر کنیم.
بعد بوتون داستان جالبی را از رمان A rebour (ضد طبیعت) نوشته Joris-Karl Huysmans-1880 حول و حوش رابطه بین پیش بینی ما از یک مسافرت و واقعیت بیرونیش نقل می کند. در این رمان قهرمان داستان Des Esseintes در ویلای بزرگی در حومه پاریس زندگی می کند. او به ندرت بیرون می رود تا از دیدن زشتی و حماقت دیگران در امان بماند. یک روز عصر هم که تصمیم می گیرد چند ساعتی را در روستایی در آن حوالی بپلکد نفرتش از مردم آنجا افزونتر می شود. بنابراین تصمیم می گیرد وقتش را فقط در تختخوابش به خواندن ادبیات کلاسیک بگذراند. تا اینکه یک روز صبح با خواندن داستانی از دیکنز ناگهان هوس مسافرت به لندن به سرش می زند. هیجان این تصمیم چنان زیاد است که طولی نمی کشد به پیشخدمتش دستور می دهد تا چمدانشهایش را ببندد بارانی خاکستری اش را می پوشد چکمه هایش را به پا می کند و با قطار بعدی راهی پاریس می شود. چون تا آمدن قطار لندن کمی فرصت داردبه یک کتابفروشی انگلیسی می رود و کتاب راهنمای سفر به لندن را می خرد .آنگاه به یک بار قدم می گذارد که پاتوق مشتریان انگلیسی است. حال و هوای آنجا آنچه دیکنزدر داستانهایش توصیف کرده بود به ذهنش می آورد : دوریت کوچولو , دورا کاپرفیلد , یکی از مشتریان موهای سفیدی شبیه آقای ویکفیلد دارد. Des Esseintes که حالا گشنه اش شده به گشت و گذارش ادامه می دهد و به یک میخانه دیگر قدم می گذارد. جایی که تاریک و دودگرفته است با ردیفی از شیشه های آبجو روی پیشخوان , که با گوشت قرمز رنگ چند لوبستر در میانشان تزئین شده اند.پشت میزهای چوبی زنان انگلیسی با صورتهای پسرانه و دندانهای خرگوشی , با گونه های گل انداخته و دستان و انگشتان دراز نشسته اند. قهرمان ما روی یکی از صندلی ها می نشیند. سوپ دم گاو به همراه یک ماهی دودی بیف و مقداری سیب زمینی سفارش می دهد و ..........

اما همینکه زمان سوار شدن به قطار نزدیک می شود رخوت ناگهانی وجود Des Esseintes را در بر می گیرد. پیش خودش فکر می کند چقدر کسل کننده خواهد بود اکر واقعا بخواهد به آنجا سفر کند. فکرش را بکن تا ایستگاه باید بدود دنبال یک حمال راه بیافتد سوار قطار شود تختی را که بهش عادت ندارد را تحمل کند توی صف بایستد سرما بخورد ....
چه مرضی است که آدم این همه راه را برود وقتی به این باحالی می تواند روی صندلیش بنشیند ؟ مگر همینجا که الان نشسته لندن نیست؟ لندنی که بوها , آدمها , آب و هوا , غذا و حتی قاشق و چنگالهایش دورو برش اند؟ غرق در این افکار زیر لب می گوید:" من باید عقلم پاره سنگ برداشته باشد که فکر کنم این سفر ضروی جذاب و مفید خواهد بود". این را گفته پول غذایش را می دهد و با قطار بعدی به همراه چمدانها و چتر و عصا و دیگر خرت و پرتهایش به ویلایش برمی گردد و بعد ازآن هیچ گاه خانه اش را ترک نمی کند.

برای شما هم شاید این اتفاق افتاده باشد. اینکه لذت تصور جایی از دیدن به عینه اش برایتان بیشتر بوده باشد. مثل ساختمان اپرای سیدنی که خوب باید اعتراف کنم غیر از چند دقیقه اول برایم جذابیت بیشتری باقی نگذاشت. در یک آن همه آنچه در چنته داشت را رو میکرد. جایی برای کشف یا بازیگوشی باقی نمی گذاشت. یا آبشار نیاگارا با آن عظمت دروغینش.
برگردیم به موضوع Terra incognita یا همان زمین کشف نشده. شاید لذت ناشناختگی آدمیان را وامیدارد تا برخی جاها را برای روز مبادا ناشناخته نگه دارند و شروع به اسطوره سازی کنند. درست مثل پارادوکس گوش دادن به یک ترانه ای که دیوانه اش هستی "هر چه بیشتر بهش گوش بدی زودتر ازش زده می شی پس باید کم کم و دم دم بهش گوش بدی"

اما داستان این Terra incognita بیش از اینکه در مورد ایده کلی سرزمین کشف نشده باشد بیشتر در مورد یک فیلم کوتاه است که فیلمساز سوئدی پیتر ولکارت با الهام از موضوعی مشابه ساخته است. داستان فیلم در مورد ایگور لچنکو Igor leschenko فیزیکدان جوان شورویایی است که در دهه 1920 در پی ادعای جنجال برانگیزش برای مدت کوتاهی تیتر روزنامه ها بود. ایگور ادعا کرد جزیره ای در این کره خاکی هست که قوانین جاذبه زمین بر آن حکمفرما نیست. وی پس از جدل های بسیار با مخالفانش برای اثبات این ادعا دست به مسافرتی دریایی زد تا این جزیره را- که وی آنرا "نانوپل" نامید پیدا کند. فکرش را بکنید. برای ما معمارها که نیروی جاذبه خواهی نخواهی یکی از اصول و شاید محدودیتهای اولیه کارمان است طراحی کردن در جزیره نانوپل چقدر می توانست هیجان انگیز باشد! اینکه ایگور لچنکوف بالاخره آن جزیره افسانه ای را پیدا کرد یا نه فکر می کنم زیاد مهم نباشد. مهم تر از آن شاید ایمان وی به وجود چنین جایی و جسارتش برای یافتن آن باشد.
لینک فیلم را نتوانستم پیدا کنم اما این کلیپ کمی حال و هوای آن را القا می کند
.

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

باغ خیال- مقبره فردوسی در توس-ضیافت پنجم معماری- Ferdosi Mausoleum in Toos



شهر توس و مقبره فردوسي براي من همواره چيزي فراتر از يك شهر و بنا بوده ا ند. چيزي كه بنای مقبره حکیم توس را براي من خاص مي كند نه معماري بنا , موقعيت اش , پس زمينه ذهني , خاطرات كودكي , يا ديدگاهي كه خواندن شاهكار فردوسی به من مي دهد بلكه كل اين عوامل با هم اند كه همچون زنجیره ای لذت هر بار دیدن اين مجموعه را برايم دو چندان می کنند . تجربه اي كه بيشتر به يك سفر آيينی مي ماند. چون بنا در شهر تابران در 30 كيلومتري شهرمشهد قرار گرفته ديدنش برای ساکنین شهرنوعي ترك شهر و دوري از زندگي روز مره را مي طلبد. شايد اگر اين مقبره داخل شهر بود احساس متفاوتي نسبت به آن مي داشتم. در واقع احساسي كه از بازديد اين مجموعه هر بار به من دست مي دهد نوعي سفر در زمان نيز هست. دیدن شهر توس بيابان خاموش و ديوارخرابه هاي اطرافش كه ا‍ژدهايي خفته را مي مانند به همراه عبور از روي كشف رود اسطوره هاي نه تنها تجربه اي فضايي محسوب مي شوند كه تجربه اي از زمان را نيز نصيبت مي كنند. باره توس هماني است كه به روايت خيام مرغی افسانه ای بر آن نشسته بود و كشف رود نيز همان رودی است كه اخوان تشنه لب خود را بر ساحل خشكش يافته بود.
تا گشودم چشم ديدم تشنه لب بر ساحل خشك كشف رودم ...


به قول تاج نار نعمت ازبکستانی "بی‌شک فردوسی بزرگوار در کرانه‌های پرآب آن هزار بار قدم زده است، وگرنه جنگ سام و اژدهای وحشتبار و کشته شدن اژدها توسط این نیای رستم دستان را به شکل ذیل به قلم نمی‌داد":


کشف رود پرخون و زرداب شد

زمین جای آرامش و خواب شد


هر چه بيشتر تاريخ تابران (نام قدیم آنچه امروز توس نامیده می شود) ‌و يا شاهنامه را بداني نگاهت به اين شهر, مقبره حكيم توس و كليه اجزا و اشيايي كه اين مجموعه را آفريده اند عميق تر مي شود. چيزهايي در اين كلوخها و تپه ماهورها كهندژ و دروازه ها سنگها و سفالينه ها گون ها و سپيدارها خواهي ديد كه قبلا مكتوم بودند. دانشي كه سخن گفتن با این اجزا و فهميدن زبانشان را ارزانيت مي كند. از روي كشف رود كه مي گذري جاده اي آسفالته مستقيم تو را به باغ مقبره حكيم توس راهنمايي ميكند اما طي اين مسير با پاي پياده اين فرصت را به آدم مي دهد تا بناي ديگري را نيز در طول مسیر تجربه کند.



هارونيه بنايي است كه اگر چه براي مسافر توس فرعي محسوب مي شود اما ديدن اين بناي دوره سلجوقي یا ایلخانی با احجام ستبر و تناسبات محكم و شسته رفته اش ياد آور شكوه خراسان و تابران و سربداران دلیر است.اگر چه عامه انرا زندان هارون مي دانند اما بنا بيشتر به يك خانقاه یا مدرسه مي ماند. به این زندان که قدم مي گذاري رقص آجر, سايه روشن ها, چشم انداز بيابان نيمه پيداي ميان مشبكها وزوزه باد مفاهیم ايوان- درون-آفتاب و زمان را تمام و كمال به تو مي آموزند. اين بنا سترگي و حماسه هاي تاريخ خراسان را در سينه دارد. "خراسان" , وا‍ژه اي كه براي من هنوزهم غريب و مرموز است. وا‍ژه اي كه همواره با آفتاب دم غروب , خشت ها و قلعه ها , گنبد ها و پاستونها, سايه روشنها, ستبري و مربع, قدمت و اصالت عجين است.
مقبره امیراسماعیل سامانی
كشف پايستونهايي ستبر در اطراف بنا اخیرا فرضيه وجود مسجدي در كنار اين بنا را دو چندان كرده است. بيخود نيست هر بار كه من درون اين بنا مي شوم در و ديوار اين بنا نداي تاريخي ابو سعيد ابي الخير را در گوشم نجوا می کنند وقتي كه بدون خواندن خطبه اش مسجد را ترك كرد چرا كه ناشناسي كه از مردم خواسته بود براي يهتر شنيدن سخنانش "يك قدم جلوتر بيايند" در واقع كل پيام او را در اين جمله تمام و كمال بجا آورده بود.
اما بناي مقبره حكيم توس

براي من مهم نيست كه طراح اين ساختمان آندره گدار بوده یا لرزاده. هوشنگ سيحون آنرا بازسازي كرده يا نكرده. شبيه مقبره كوروش كبير هست يا نيست. ستونهاي روي نماي بيروني از تخت جمشيد اقتباس شده یا نه. آنچه براي من اين بنا را ويژه مي كند شايد تجربه اي باشد كه از كودكي هر بار كه با برادرها و خواهرهايم به ديدنش مي رفتيم در ذهنم نقش بسته. تجربه طواف دور بنا براي كشف تمام كنجها و دهليزهايش












تجربه سرازير شدن به سردابه اي مرموز و نگاههاي كودكي كنجكاو به سيمرغ گچين و پيكان دو شاخه "فريدون صديقي" كه اسمش را تا هفته پيش هم نمي دانستم. احجامي كه در خيال آن كودك كنجكاو زنده بودند. درست مثل آن مينياتور زال و سيمرغي كه در كتاب هنر ديده بود جايي كه زال تنها برفراز كوهي با جوجه سيمرغها نشسته بود وبه آدمهاي انگشت به دهان آن پايين زبان درازي مي كرد يا شايد تجسم آنچه در كتاب امير ارسلان گنجه مادربزرگش ديده بود از الهاك ديو تا فولاد زره كه گاه به خوابش هم مي آمدند.

اينجا روايت و بنا يكي مي شوند. روايت را نمي توان از آخر به اول شنيد. لذا گردش درون بنا نيز آيين خاص خودش را دارد و اينجاست كه ديوار حتي با عامي ترين افراد اين جامعه وارد صحبت مي شود يا اگر كودكي زبانش را نفهميد بزرگترها واسط مي شوند .در مركز بنا آنكه به تمام اين سفر شهر و بنا معني مي دهد خفته است. راوي تمام اين روايتها. هر چند هيچ تصوري از فردوسي ندارم اما آرزو مي كنم هماني باشد كه صديقي تجسم كرده. نه بي شك دهقان توس همين شكلي بوده با همان شال و محاسن و ابروان در هم رفته. با همان صلابت و استواري در حاليكه شاهنامه اش را زير بغل زده.


اين مقبره فرهنگي با موزه ها يك تفاوت مهم دارد. موزه اي است كه بينندگانش نه آدمهاي عصا قورت داده كه آدمهايي معمولي اند. خانواده هايي با بچه هاي قد و نيم قد و شلوغ كه از ديدن آن گچبريها و موجودات عجيب و غريب هيجان زده اند - روي سنگفرش سرد كف بنا سر مي خوردند يا دراز مي كشند. در مرکز بنا کنار قبر که بنشینی تازه بلندای سقف و تهی بزرگ درون این حجم به ظاهر صلب را حس می کنی. با کورسوی نوری که سقف را مرموز تر و می کند. از اين اقليم كه بر مي آيي نوبت گشت و گذار در باغ است. با رزهای زرد و سرخ و درختان سپيدار و فواره هاي بازيگوش اش.انعكاس اين حجم سفيد افسانه اي با پله ها و سكوهايي كه آنرا صميمي تر و قابل لمس تر مي كنند در آبنماي مقابلش هر مسافري را وسوسه مي كند تا عكسي به يادگار با حكيم توس بگيرد. اين رابطه بنا و باني بنا در معماري مقبره اي قابل توجه است. مثل رابطه اي كه زائران امام رضا با گنبد زرين حرمش برقرار مي كنند. بنا تجسم و نماينده اي آن شخصيت مي شود مثل موجودي زنده و هميشه حاضر.


اين پرت افتادگي بنای مقبره و غربتش- ورودی دويست توماني به باغ- كولي هاي دوره گردي كه جلوي در باغ به اميد چند ده توماني دو تار مي زنند - چقدر خوب گوياي غربت دو بزرگواري است كه زیر خاك اين شهر خفته اند. اخوان و نیای راستینش فردوسی توسی.

پی نوشت:
درک تجربي فضا (معماري و شهر) متعلق به حوزه ایست كه نيازمند تحقيق و توسعه فراوان است. اين کاستی بويژه در حوزه مطالعات شهري بیشتر احساس می شود . به عنوان مثال در دروس شهري دانشگاههاي كشور تئوري لينچ و خوانايي شهر به مراتب مورد توجه بيشتري قرار گرفته تا تئوري هاي رلف و جكسون و امثالهم. حال آنكه تئوري لينچ تجربه شهر را صرفا به ابعاد بصري ونقشه هاي ذهني و آنچه سيماي شهر اطلاق مي شود تقليل مي دهد و از بازخواني تمام و کمال معني و مفاهيمي كه افراد به فضا نسبت می دهند و بخصوص احساس و تجربيات شخصيشان نسبت به فضاي شهري عاجز است.

"والمسلي" با ذكر چنين کاستی هایی در تئوريهاي شهري رويكردي را تحت عنوان كلي اومانيسم ( humanism) در علوم اجتماعي معرفي مي كند كه تا حدي مي تواند نقش تكميل كننده تئوريهاي بيشتر عيني را ایفا کند. اين رويكرد كه خود شامل زيرشاخه هاي مختلفی است داراي ويژگيهاي زير می باشد:
1- انسان محور است Anthropocentric
2- همه جانبه نگر است Holistic
3- متكي بر ادراك ميان-فاعلي است Intersubjectivity
رويكرد humanism را مي توان به سه زيرشاخه فلسفي ديگر تقسيم كرد: پديدارشناسي اگزيستانسياليسم و ايده آليسم
1-پديدارشناسي خود در كلام متفكران مختلفي قابل پيگيري است از مفهوم سكونت و باشيدن در تفكرات هايدگر گرفته تا مفهوم Genious Loci يا حس مكان در نوشته هاي نوربرگ شولتز تا نوشته هاي شوتز و رلف و و حتي مفهوم فضاي زيست شده در سه گانه لفبوره.
به اعتقاد والمسلي يك محقق پديدارشناس همانقدر كه به اشيائ به ديد آمده توجه مي كند بايد با تاكيد بر آگاهي consiousness كه جهان از طريق آن به ادراك در مي آيد توجه کافی به چشمي كه آن اشيا را مي بيند نيز مبذول دارد.

2-اگزيستانسيالسم در خيلي زمينه ها شبيه پديدار شناسي است زيرا كه در جستجوي تعریف رابطه بين هستي (وجود- واقعيت-شرايط مادي) از يكسو و آگاهي (ذهن-ايده-تصوير) از سوي ديگر است. يا اين حال اگزيستانساليسم توجه ويژه اي به تمايل متناقض افراد در تعلق و در عين حال بیگانگی نسبت به فضا نشان مي دهد. به عبارتي فرد خود را از محيط اطرافش جدا كرده و نسبت به آن بيگانه مي شود و سپس با توسعه روابطش با محيط در صدد غلبه بر اين جدايي بر مي آيد. متاسفانه چون ايده محوري اگزيستانسياليسم بر اين اساس استوار است كه واقعيت و هستي تنها مي تواند از طريق زيستن تجربه شوند و نمي توانند موضوع تفكر قرار گيرند تاثیر اين رويكرد بر مطالعات شهري نيز ناچيز بوده است.

3-ايده آليسم زيرشاخه ديگري از رويكرد humanism است كه معتقد است ساز و كار ذهن پايه و اساس دانش بشر است و بنابراين جهان تنها غيرمستقيم و بواسطه ايده ها قابل شناسايي است. در نتيجه جهان واقعي كه بخواهد مستقل از ذهن به شناخت ما در آيد وجود ندارد.
فلسفه اومانيسم humanism تا بحال تاثير كمي بر علوم اجتماعي كه دغدغه خاصی نسبت به مطالعات شهرنشيني دارد گذاشته است. از جمله علل اين امر مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1- زبان گاها مغلق و پيچيده اين فلسفه ها
2- دغدغه اين فلسفه ها بيشتر ساز و كار ذهني مردم را در بر مي گيرد تا شرايط فيزيكي را (كجا زندگي مي كنند؟ – به چه طبقه اجتماعي تعلق دارند؟ , ....)
3- عموميت بخشيدن يك مفهوم بر اساس يك مورد خاص در اين رويكرد دشوار است چرا كه برداشت ذهني افراد تحت تاثير عوامل مختلفي قرار دارد كه گاه به عنوان مثال منجر به يافته هاي كاملا متفاوت و به اصطلاح idiosyncratic مي شود و يا ارائه نهايي يافته هاي محقق چيزي فراي توصيف دوباره واقعيت ها نيست.
Walmsley, D.J (1988). Urban living:the individual in the city, New York, Longman scientific & technical.

دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۷

اسطوره ژاپن

‍‍ژاپن از معدود كشورهايي است كه براي ما ايرانيها همواره نماد پشتكار و پيشرفت بوده است. شايد به طور ناخودآگاه ما به نوعي ‍ژاپن را آينده خود در خاورميانه مي بينيم. ژاپن براي ما به نماد آرزوهاي دست نيافته پيشرفت و تكنيك مبدل شده. اين نزديكي را شايد در توفيق سريالها و كارتونهايشان هم در اين سرزمين بتوان دید. از فيلمهاي كوروساوا گرفته تا سريال اوشين و حتي شايد بتوان اقبال معماراني چون تادائو آندو و .. را ميان دانشجویان ايراني از اين دريچه ديد.نوعي ديگر پنداري. ژاپن حتي برگ برنده تمام كساني است كه مي خواهند راه آمدن با ايالات متحده را به نوعي رمز پيشرفت ژاپن معرفي كنند. كشوري كه بر خلاف ما از منايع طبيعي نفت و گاز و معادن مختلف نيز بي بهره است. (Resource curse)
اما در پس اين اسطوره پيشرفت و قهرمان برون آمده از تقابل سنت و مدرنيته- ژاپني هست كه ما هنوز خوب نمي شناسيم و براي من اين بعد ژاپن هميشه وسوسه كننده بوده است بطوريكه سعي كرده ام از هر فرصتي براي افزودن بر نادانسته هايم در موردآن استفاده کنم. نكته جالب در مورد ژاپن به عنوان كشوري آسيايي دوگانگي فرهنگي است كه ژاپن را در مرز بين فرهنگ شرق و غرب دودل نگاه داشته است. از يكسو ما ژاپن را كشوري با روحيات شرقي و فرهنگ آسيايي مي دانيم و از طرفي ژاپنيها سعي مي كنند با نزديك شدن به غرب و دور كردن خود از آسيا به نوعي دگرسازي در قبال اين كشورها دست بزنند و با صرف بودجه هاي فراوان و مراكز تحقيقاتي مختلفي به شناخت كشورهاي آسيايي از چين و ويتنام و تايلند گرفته تا كره و اندونزي و حتي خاورميانه دست بزنند. بدون پيش داوري تنها به ذكر برخي نظرات مانوئل كاستلز در پاسخ به مارتين اينس در مورد ژاپن اكتفا مي كنم.
م.ا : موقعيت برتر ژاپن در دنياي پس از جنگ ناشي از اين بوده كه هم پيمان ايالات متحده شد و نه يك دشمن شكست خورده و فارغ از هزينه هاي نظامي تمام منابع خود را روي توسعه اقتصادي سرمايه گذاري كرد......نظام اجتماعي ژاپن به خوبي با دوره توليد انبوه سازگاري داشت اما اكنون در عصر غير رسمي تر شبكه ها از پويايي ان به شدت كاسته شده . آيا ژاپن مي تواند در دوراني كه شايستگي مهمتر از شان و منزلت است راهي به سوي موفقيت بيايد؟
م.ك: باز هم پيش بيني! نه. ....روايت ژاپني جامعه اطلاعاتي بر اساس روبوتها و آينده شناسي ماشين ها و كالاهاي مصرفي بود . توجه چنداني به دگرگوني فرهنگي نداشت چون مسلما از نظر آنها فرهنگ ژاپني نبايد تغيير مي كرد.....سپس تغيير و تحول به سمت آزادسازي تجارت و جهاني شدن راستين نفوذ رسانه ها در فرهنگ ژاپني اهميت و اولويت استراتژيك نرم افزار بر سخت افزار اينترنت و ارتباطات افقي در مقابل ارتباطات از بالا به پايين و ابتكار فردي و مخاطره جويي رخ داد.در راس همه اينها يك نظام سياسي بي كفايت و سراپا فاسد و يك بوروكراسي درستكار قرار داشت كه قادر به درك دنياي در حال دگرگوني نبود چون آنها به متخصصان خود ايمان داشتند. نتيجه اين ناتواني در انطباق يافتن با جامعه شبكه اي و اقتصاد نوين عبارت بود از ركود اقتصادي دائم از دست رفتن مشروعيت سياسي و امنيت فرهنگي به دليل شكاف نسلي و دشوار شدن ارتباط بين والدين و فرزندان كه اصل اقتدار را كه جامعه ژاپنی بر پايه آن بنا مي شود از ریشه متزلزل مي كرد.و زنان دست به قيام مي زنند ويكي ديگر از ستونهاي خصوصيت ملي ژاپن را به زير افكندند و همه اينها دست به دست هم داد تا ژاپن قدر قدرت يكي از ناكارآمدترين كشورهاي جهان شد. در ضمن معلوم شد که ترس و نگراني همه علماي اجتماعي و متخصصان مديريت در ايالات متحده آمريكا كه كسب و كار خود را در دهه 1980 با وحشت از سيادت ژاپن كه مي توانست تفوق آمريكا را تهديد كند آغاز كرده بودند تا چه حد بي پايه و اساس بود........توانايي تكنولوژيك ژاپن در كپي برداري از نواوري و ابتكارات ايالات متحده و توليد شكل هاي ارزان تري از آن حقه ساده اي بود كه مزاياي آن به سرعت محو شد...
م.ا :‌آيا ژاپن مي تواند بر نژاد پرستي غلبه كند و پذيراي افراد و انديشه هاي خارجي باشد. چنگ زدن به همگونگي فرهنگی پیشین تا چه حد مي تواند براي ژاپن مهلك باشد؟
م.ك: من شك دارم ژاپن بتواند در دنياي امواج تصاوير صداها اطلاعات و مهاجران همچنان همگوني خود را حفظ كند. مساله اين نیست كه آيا ژاپن مي تواند در وسط دنياي جهاني شده همين كه هست بماند بلكه مساله اصلی هزینه ها و تشنج های داخلی است كه اين فرایند انطباق و تغيير به دنبال خود خواهد آورد.
در حاشیه
لازم به يادآوري است كه ژاپني كه امروز بدون انواع و اقسام ابزار آلات الكترونيكي و قطارهاي سريع السيرش قابل تصور نيست تا پيش از 1930 متشكل از جامعه اي روستايي و فقير بود پراکنده در روستاهاي مختلف ومشغول به امر كشاورزي . نقاشي هاي Utagawa Hiroshige- 1797-1858 به زيبايي چشم اندازهاي آنروز ژاپن را به تصوير كشيده اند. اما چيزي كه اين نقاشيها را در به تصوير كشيدن مناظر و تغيير فصول و زندگي روزمره و تركيب عناصر پيش زمينه و پس زمينه در تابلو متمايز مي كند مدرن بودن آنهاست كه تاثير زيادي بر نقاشيهاي امپرسيونيستي گذاشت. نقاشي هاي هيروشيگي را مقايسه كنيد با نقاش معاصر وي در ايران يعني محمدرضا غفاري (كمال المك) 1848-1940