شهر توس و مقبره فردوسي براي من همواره چيزي فراتر از يك شهر و بنا بوده ا ند. چيزي كه بنای مقبره حکیم توس را براي من خاص مي كند نه معماري بنا , موقعيت اش , پس زمينه ذهني , خاطرات كودكي , يا ديدگاهي كه خواندن شاهكار فردوسی به من مي دهد بلكه كل اين عوامل با هم اند كه همچون زنجیره ای لذت هر بار دیدن اين مجموعه را برايم دو چندان می کنند . تجربه اي كه بيشتر به يك سفر آيينی مي ماند. چون بنا در شهر تابران در 30 كيلومتري شهرمشهد قرار گرفته ديدنش برای ساکنین شهرنوعي ترك شهر و دوري از زندگي روز مره را مي طلبد. شايد اگر اين مقبره داخل شهر بود احساس متفاوتي نسبت به آن مي داشتم. در واقع احساسي كه از بازديد اين مجموعه هر بار به من دست مي دهد نوعي سفر در زمان نيز هست. دیدن شهر توس بيابان خاموش و ديوارخرابه هاي اطرافش كه اژدهايي خفته را مي مانند به همراه عبور از روي كشف رود اسطوره هاي نه تنها تجربه اي فضايي محسوب مي شوند كه تجربه اي از زمان را نيز نصيبت مي كنند. باره توس هماني است كه به روايت خيام مرغی افسانه ای بر آن نشسته بود و كشف رود نيز همان رودی است كه اخوان تشنه لب خود را بر ساحل خشكش يافته بود.
تا گشودم چشم ديدم تشنه لب بر ساحل خشك كشف رودم ...
به قول تاج نار نعمت ازبکستانی "بیشک فردوسی بزرگوار در کرانههای پرآب آن هزار بار قدم زده است، وگرنه جنگ سام و اژدهای وحشتبار و کشته شدن اژدها توسط این نیای رستم دستان را به شکل ذیل به قلم نمیداد":
کشف رود پرخون و زرداب شد
زمین جای آرامش و خواب شد
هر چه بيشتر تاريخ تابران (نام قدیم آنچه امروز توس نامیده می شود) و يا شاهنامه را بداني نگاهت به اين شهر, مقبره حكيم توس و كليه اجزا و اشيايي كه اين مجموعه را آفريده اند عميق تر مي شود. چيزهايي در اين كلوخها و تپه ماهورها كهندژ و دروازه ها سنگها و سفالينه ها گون ها و سپيدارها خواهي ديد كه قبلا مكتوم بودند. دانشي كه سخن گفتن با این اجزا و فهميدن زبانشان را ارزانيت مي كند. از روي كشف رود كه مي گذري جاده اي آسفالته مستقيم تو را به باغ مقبره حكيم توس راهنمايي ميكند اما طي اين مسير با پاي پياده اين فرصت را به آدم مي دهد تا بناي ديگري را نيز در طول مسیر تجربه کند.
هارونيه بنايي است كه اگر چه براي مسافر توس فرعي محسوب مي شود اما ديدن اين بناي دوره سلجوقي یا ایلخانی با احجام ستبر و تناسبات محكم و شسته رفته اش ياد آور شكوه خراسان و تابران و سربداران دلیر است.اگر چه عامه انرا زندان هارون مي دانند اما بنا بيشتر به يك خانقاه یا مدرسه مي ماند. به این زندان که قدم مي گذاري رقص آجر, سايه روشن ها, چشم انداز بيابان نيمه پيداي ميان مشبكها وزوزه باد مفاهیم ايوان- درون-آفتاب و زمان را تمام و كمال به تو مي آموزند. اين بنا سترگي و حماسه هاي تاريخ خراسان را در سينه دارد. "خراسان" , واژه اي كه براي من هنوزهم غريب و مرموز است. واژه اي كه همواره با آفتاب دم غروب , خشت ها و قلعه ها , گنبد ها و پاستونها, سايه روشنها, ستبري و مربع, قدمت و اصالت عجين است.
براي من مهم نيست كه طراح اين ساختمان آندره گدار بوده یا لرزاده. هوشنگ سيحون آنرا بازسازي كرده يا نكرده. شبيه مقبره كوروش كبير هست يا نيست. ستونهاي روي نماي بيروني از تخت جمشيد اقتباس شده یا نه. آنچه براي من اين بنا را ويژه مي كند شايد تجربه اي باشد كه از كودكي هر بار كه با برادرها و خواهرهايم به ديدنش مي رفتيم در ذهنم نقش بسته. تجربه طواف دور بنا براي كشف تمام كنجها و دهليزهايش
هارونيه بنايي است كه اگر چه براي مسافر توس فرعي محسوب مي شود اما ديدن اين بناي دوره سلجوقي یا ایلخانی با احجام ستبر و تناسبات محكم و شسته رفته اش ياد آور شكوه خراسان و تابران و سربداران دلیر است.اگر چه عامه انرا زندان هارون مي دانند اما بنا بيشتر به يك خانقاه یا مدرسه مي ماند. به این زندان که قدم مي گذاري رقص آجر, سايه روشن ها, چشم انداز بيابان نيمه پيداي ميان مشبكها وزوزه باد مفاهیم ايوان- درون-آفتاب و زمان را تمام و كمال به تو مي آموزند. اين بنا سترگي و حماسه هاي تاريخ خراسان را در سينه دارد. "خراسان" , واژه اي كه براي من هنوزهم غريب و مرموز است. واژه اي كه همواره با آفتاب دم غروب , خشت ها و قلعه ها , گنبد ها و پاستونها, سايه روشنها, ستبري و مربع, قدمت و اصالت عجين است.
مقبره امیراسماعیل سامانی
كشف پايستونهايي ستبر در اطراف بنا اخیرا فرضيه وجود مسجدي در كنار اين بنا را دو چندان كرده است. بيخود نيست هر بار كه من درون اين بنا مي شوم در و ديوار اين بنا نداي تاريخي ابو سعيد ابي الخير را در گوشم نجوا می کنند وقتي كه بدون خواندن خطبه اش مسجد را ترك كرد چرا كه ناشناسي كه از مردم خواسته بود براي يهتر شنيدن سخنانش "يك قدم جلوتر بيايند" در واقع كل پيام او را در اين جمله تمام و كمال بجا آورده بود.
اما بناي مقبره حكيم توس
كشف پايستونهايي ستبر در اطراف بنا اخیرا فرضيه وجود مسجدي در كنار اين بنا را دو چندان كرده است. بيخود نيست هر بار كه من درون اين بنا مي شوم در و ديوار اين بنا نداي تاريخي ابو سعيد ابي الخير را در گوشم نجوا می کنند وقتي كه بدون خواندن خطبه اش مسجد را ترك كرد چرا كه ناشناسي كه از مردم خواسته بود براي يهتر شنيدن سخنانش "يك قدم جلوتر بيايند" در واقع كل پيام او را در اين جمله تمام و كمال بجا آورده بود.
اما بناي مقبره حكيم توس
براي من مهم نيست كه طراح اين ساختمان آندره گدار بوده یا لرزاده. هوشنگ سيحون آنرا بازسازي كرده يا نكرده. شبيه مقبره كوروش كبير هست يا نيست. ستونهاي روي نماي بيروني از تخت جمشيد اقتباس شده یا نه. آنچه براي من اين بنا را ويژه مي كند شايد تجربه اي باشد كه از كودكي هر بار كه با برادرها و خواهرهايم به ديدنش مي رفتيم در ذهنم نقش بسته. تجربه طواف دور بنا براي كشف تمام كنجها و دهليزهايش
تجربه سرازير شدن به سردابه اي مرموز و نگاههاي كودكي كنجكاو به سيمرغ گچين و پيكان دو شاخه "فريدون صديقي" كه اسمش را تا هفته پيش هم نمي دانستم. احجامي كه در خيال آن كودك كنجكاو زنده بودند. درست مثل آن مينياتور زال و سيمرغي كه در كتاب هنر ديده بود جايي كه زال تنها برفراز كوهي با جوجه سيمرغها نشسته بود وبه آدمهاي انگشت به دهان آن پايين زبان درازي مي كرد يا شايد تجسم آنچه در كتاب امير ارسلان گنجه مادربزرگش ديده بود از الهاك ديو تا فولاد زره كه گاه به خوابش هم مي آمدند.
اينجا روايت و بنا يكي مي شوند. روايت را نمي توان از آخر به اول شنيد. لذا گردش درون بنا نيز آيين خاص خودش را دارد و اينجاست كه ديوار حتي با عامي ترين افراد اين جامعه وارد صحبت مي شود يا اگر كودكي زبانش را نفهميد بزرگترها واسط مي شوند .در مركز بنا آنكه به تمام اين سفر شهر و بنا معني مي دهد خفته است. راوي تمام اين روايتها. هر چند هيچ تصوري از فردوسي ندارم اما آرزو مي كنم هماني باشد كه صديقي تجسم كرده. نه بي شك دهقان توس همين شكلي بوده با همان شال و محاسن و ابروان در هم رفته. با همان صلابت و استواري در حاليكه شاهنامه اش را زير بغل زده.
اين مقبره فرهنگي با موزه ها يك تفاوت مهم دارد. موزه اي است كه بينندگانش نه آدمهاي عصا قورت داده كه آدمهايي معمولي اند. خانواده هايي با بچه هاي قد و نيم قد و شلوغ كه از ديدن آن گچبريها و موجودات عجيب و غريب هيجان زده اند - روي سنگفرش سرد كف بنا سر مي خوردند يا دراز مي كشند. در مرکز بنا کنار قبر که بنشینی تازه بلندای سقف و تهی بزرگ درون این حجم به ظاهر صلب را حس می کنی. با کورسوی نوری که سقف را مرموز تر و می کند. از اين اقليم كه بر مي آيي نوبت گشت و گذار در باغ است. با رزهای زرد و سرخ و درختان سپيدار و فواره هاي بازيگوش اش.انعكاس اين حجم سفيد افسانه اي با پله ها و سكوهايي كه آنرا صميمي تر و قابل لمس تر مي كنند در آبنماي مقابلش هر مسافري را وسوسه مي كند تا عكسي به يادگار با حكيم توس بگيرد. اين رابطه بنا و باني بنا در معماري مقبره اي قابل توجه است. مثل رابطه اي كه زائران امام رضا با گنبد زرين حرمش برقرار مي كنند. بنا تجسم و نماينده اي آن شخصيت مي شود مثل موجودي زنده و هميشه حاضر.
اين پرت افتادگي بنای مقبره و غربتش- ورودی دويست توماني به باغ- كولي هاي دوره گردي كه جلوي در باغ به اميد چند ده توماني دو تار مي زنند - چقدر خوب گوياي غربت دو بزرگواري است كه زیر خاك اين شهر خفته اند. اخوان و نیای راستینش فردوسی توسی.
پی نوشت:
درک تجربي فضا (معماري و شهر) متعلق به حوزه ایست كه نيازمند تحقيق و توسعه فراوان است. اين کاستی بويژه در حوزه مطالعات شهري بیشتر احساس می شود . به عنوان مثال در دروس شهري دانشگاههاي كشور تئوري لينچ و خوانايي شهر به مراتب مورد توجه بيشتري قرار گرفته تا تئوري هاي رلف و جكسون و امثالهم. حال آنكه تئوري لينچ تجربه شهر را صرفا به ابعاد بصري ونقشه هاي ذهني و آنچه سيماي شهر اطلاق مي شود تقليل مي دهد و از بازخواني تمام و کمال معني و مفاهيمي كه افراد به فضا نسبت می دهند و بخصوص احساس و تجربيات شخصيشان نسبت به فضاي شهري عاجز است.
"والمسلي" با ذكر چنين کاستی هایی در تئوريهاي شهري رويكردي را تحت عنوان كلي اومانيسم ( humanism) در علوم اجتماعي معرفي مي كند كه تا حدي مي تواند نقش تكميل كننده تئوريهاي بيشتر عيني را ایفا کند. اين رويكرد كه خود شامل زيرشاخه هاي مختلفی است داراي ويژگيهاي زير می باشد:
1- انسان محور است Anthropocentric
2- همه جانبه نگر است Holistic
3- متكي بر ادراك ميان-فاعلي است Intersubjectivity
رويكرد humanism را مي توان به سه زيرشاخه فلسفي ديگر تقسيم كرد: پديدارشناسي اگزيستانسياليسم و ايده آليسم
1-پديدارشناسي خود در كلام متفكران مختلفي قابل پيگيري است از مفهوم سكونت و باشيدن در تفكرات هايدگر گرفته تا مفهوم Genious Loci يا حس مكان در نوشته هاي نوربرگ شولتز تا نوشته هاي شوتز و رلف و و حتي مفهوم فضاي زيست شده در سه گانه لفبوره.
به اعتقاد والمسلي يك محقق پديدارشناس همانقدر كه به اشيائ به ديد آمده توجه مي كند بايد با تاكيد بر آگاهي consiousness كه جهان از طريق آن به ادراك در مي آيد توجه کافی به چشمي كه آن اشيا را مي بيند نيز مبذول دارد.
2-اگزيستانسيالسم در خيلي زمينه ها شبيه پديدار شناسي است زيرا كه در جستجوي تعریف رابطه بين هستي (وجود- واقعيت-شرايط مادي) از يكسو و آگاهي (ذهن-ايده-تصوير) از سوي ديگر است. يا اين حال اگزيستانساليسم توجه ويژه اي به تمايل متناقض افراد در تعلق و در عين حال بیگانگی نسبت به فضا نشان مي دهد. به عبارتي فرد خود را از محيط اطرافش جدا كرده و نسبت به آن بيگانه مي شود و سپس با توسعه روابطش با محيط در صدد غلبه بر اين جدايي بر مي آيد. متاسفانه چون ايده محوري اگزيستانسياليسم بر اين اساس استوار است كه واقعيت و هستي تنها مي تواند از طريق زيستن تجربه شوند و نمي توانند موضوع تفكر قرار گيرند تاثیر اين رويكرد بر مطالعات شهري نيز ناچيز بوده است.
3-ايده آليسم زيرشاخه ديگري از رويكرد humanism است كه معتقد است ساز و كار ذهن پايه و اساس دانش بشر است و بنابراين جهان تنها غيرمستقيم و بواسطه ايده ها قابل شناسايي است. در نتيجه جهان واقعي كه بخواهد مستقل از ذهن به شناخت ما در آيد وجود ندارد.
فلسفه اومانيسم humanism تا بحال تاثير كمي بر علوم اجتماعي كه دغدغه خاصی نسبت به مطالعات شهرنشيني دارد گذاشته است. از جمله علل اين امر مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1- زبان گاها مغلق و پيچيده اين فلسفه ها
2- دغدغه اين فلسفه ها بيشتر ساز و كار ذهني مردم را در بر مي گيرد تا شرايط فيزيكي را (كجا زندگي مي كنند؟ – به چه طبقه اجتماعي تعلق دارند؟ , ....)
3- عموميت بخشيدن يك مفهوم بر اساس يك مورد خاص در اين رويكرد دشوار است چرا كه برداشت ذهني افراد تحت تاثير عوامل مختلفي قرار دارد كه گاه به عنوان مثال منجر به يافته هاي كاملا متفاوت و به اصطلاح idiosyncratic مي شود و يا ارائه نهايي يافته هاي محقق چيزي فراي توصيف دوباره واقعيت ها نيست.
پی نوشت:
درک تجربي فضا (معماري و شهر) متعلق به حوزه ایست كه نيازمند تحقيق و توسعه فراوان است. اين کاستی بويژه در حوزه مطالعات شهري بیشتر احساس می شود . به عنوان مثال در دروس شهري دانشگاههاي كشور تئوري لينچ و خوانايي شهر به مراتب مورد توجه بيشتري قرار گرفته تا تئوري هاي رلف و جكسون و امثالهم. حال آنكه تئوري لينچ تجربه شهر را صرفا به ابعاد بصري ونقشه هاي ذهني و آنچه سيماي شهر اطلاق مي شود تقليل مي دهد و از بازخواني تمام و کمال معني و مفاهيمي كه افراد به فضا نسبت می دهند و بخصوص احساس و تجربيات شخصيشان نسبت به فضاي شهري عاجز است.
"والمسلي" با ذكر چنين کاستی هایی در تئوريهاي شهري رويكردي را تحت عنوان كلي اومانيسم ( humanism) در علوم اجتماعي معرفي مي كند كه تا حدي مي تواند نقش تكميل كننده تئوريهاي بيشتر عيني را ایفا کند. اين رويكرد كه خود شامل زيرشاخه هاي مختلفی است داراي ويژگيهاي زير می باشد:
1- انسان محور است Anthropocentric
2- همه جانبه نگر است Holistic
3- متكي بر ادراك ميان-فاعلي است Intersubjectivity
رويكرد humanism را مي توان به سه زيرشاخه فلسفي ديگر تقسيم كرد: پديدارشناسي اگزيستانسياليسم و ايده آليسم
1-پديدارشناسي خود در كلام متفكران مختلفي قابل پيگيري است از مفهوم سكونت و باشيدن در تفكرات هايدگر گرفته تا مفهوم Genious Loci يا حس مكان در نوشته هاي نوربرگ شولتز تا نوشته هاي شوتز و رلف و و حتي مفهوم فضاي زيست شده در سه گانه لفبوره.
به اعتقاد والمسلي يك محقق پديدارشناس همانقدر كه به اشيائ به ديد آمده توجه مي كند بايد با تاكيد بر آگاهي consiousness كه جهان از طريق آن به ادراك در مي آيد توجه کافی به چشمي كه آن اشيا را مي بيند نيز مبذول دارد.
2-اگزيستانسيالسم در خيلي زمينه ها شبيه پديدار شناسي است زيرا كه در جستجوي تعریف رابطه بين هستي (وجود- واقعيت-شرايط مادي) از يكسو و آگاهي (ذهن-ايده-تصوير) از سوي ديگر است. يا اين حال اگزيستانساليسم توجه ويژه اي به تمايل متناقض افراد در تعلق و در عين حال بیگانگی نسبت به فضا نشان مي دهد. به عبارتي فرد خود را از محيط اطرافش جدا كرده و نسبت به آن بيگانه مي شود و سپس با توسعه روابطش با محيط در صدد غلبه بر اين جدايي بر مي آيد. متاسفانه چون ايده محوري اگزيستانسياليسم بر اين اساس استوار است كه واقعيت و هستي تنها مي تواند از طريق زيستن تجربه شوند و نمي توانند موضوع تفكر قرار گيرند تاثیر اين رويكرد بر مطالعات شهري نيز ناچيز بوده است.
3-ايده آليسم زيرشاخه ديگري از رويكرد humanism است كه معتقد است ساز و كار ذهن پايه و اساس دانش بشر است و بنابراين جهان تنها غيرمستقيم و بواسطه ايده ها قابل شناسايي است. در نتيجه جهان واقعي كه بخواهد مستقل از ذهن به شناخت ما در آيد وجود ندارد.
فلسفه اومانيسم humanism تا بحال تاثير كمي بر علوم اجتماعي كه دغدغه خاصی نسبت به مطالعات شهرنشيني دارد گذاشته است. از جمله علل اين امر مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1- زبان گاها مغلق و پيچيده اين فلسفه ها
2- دغدغه اين فلسفه ها بيشتر ساز و كار ذهني مردم را در بر مي گيرد تا شرايط فيزيكي را (كجا زندگي مي كنند؟ – به چه طبقه اجتماعي تعلق دارند؟ , ....)
3- عموميت بخشيدن يك مفهوم بر اساس يك مورد خاص در اين رويكرد دشوار است چرا كه برداشت ذهني افراد تحت تاثير عوامل مختلفي قرار دارد كه گاه به عنوان مثال منجر به يافته هاي كاملا متفاوت و به اصطلاح idiosyncratic مي شود و يا ارائه نهايي يافته هاي محقق چيزي فراي توصيف دوباره واقعيت ها نيست.
Walmsley, D.J (1988). Urban living:the individual in the city, New York, Longman scientific & technical.
۱۰ نظر:
تابحال اینطوری نگاه نکرده بودم. محیط پر رمزورازی رو توصیف کردی
مرتضی جان سلام،
ممنون که آمدی. متأسفانه من تا این لحظه فرصت بازدید از مقبرهی فردوسی را نداشتهام. از توصیف دلنشینات، یاد شیراز و آرامگاههای حافظ و سعدی میافتم. جایی طبق نظرت، نه فقط معماری بلکه مجموعهای از عوامل مادی و غیرمادی در کنار هم به افراد حسی خوشایند میبخشند. شاید راز تأثیرگذاری بناهای آرامگاهی رهایی آنها از اسارت عملکرد و ارتباط بدون واسطهشان با مخاطب باشد.
در یکی از آخرین عکسهایت هم (عکس پنجم از آخر) تصویری از یک بنای هرمیشکل با آبنمایی در مقابلش ارائه کردی، ولی از روی توضیحاتت متوجه موقعیت مکانی این حجم نشدم. اینجا محور مقابل مقبرهی اصلی است؟
درود بر فردوسی، اخوان، ابوالحسن و فریدون صدیقی و تمامی بزرگانی که کودکیشان را در باغ خیال فردوسی جا گذاشتهاند.
نصیر جان
سلام. داستان طراحی این مقبره خود حکایتی است. به نقل از این وبلاگ
http://www.jmmj84.blogfa.com/post-104.aspx
«در پاییز سال ۱۳۰۱ هجری شمسی جمعی از رجال و دانشمندان درجه اول كشور گردهم آمدند تا... جمعیتی به نام انجمن آثار ملی تاسیس كنند.
به مناسبت نزدیك شدن هزارمین سال ولادت فردوسی، به منظور بزرگداشت این شاعر گرانقدر آرامگاه این شاعر از اهمیت بسزایی برخوردار شد و ساخت آن در دستور كار انجمن قرار گرفت.»
مولفین كتاب، آنگاه حكایت طرح های ارائه شده و رد شده برای ساخت آرامگاه فردوسی را به تفصیل و همراه با تصاویر كافی، نقل می كنند. آن گونه كه در این كتاب آمده «ابتدا پروفسور هرتسفلد آلمانی كه در كشفیات باستان شناسی در ایران فعالیت داشت، اولین طرح آرامگاه را ترسیم كرد.» ظاهراً طرح هرتسفلد مورد توجه انجمن آثار ملی واقع نمی شود و این كار به طاهرزاده بهزاد واگذار می شود. طرح او هم به دلایلی مورد توجه قرار نمی گیرد و در نهایت امر برای طراحی این آرامگاه، مسابقه ای برگزار می شود كه «در این مسابقه هرتسفلد، گدار، ماركوف و طاهرزاده هر كدام طرحی ارائه كردند و در نهایت نقشه دوم طاهرزاده بهزاد مسابقه را برد و قرار شد نقشه های تفصیلی را ترسیم كند.»
در حین فراهم كردن مقدمات اجرای طرح طاهرزاده بهزاد، در مجله آزادی مقالاتی علیه جریان مقبره فردوسی چاپ می شود و با افزایش نارضایتی ها، طرح دوم طاهرزاده بهزاد كه مرحله پی سازی آن به اتمام رسیده بود، متوقف می شود.
پس از آن مجدداً آندره گدار طرحی را برای آرامگاه تهیه می كند و می فرستد و به خاطر شكل هرمی آن كه یك فرم مصری است در میان مردم نارضایتی هایی شكل می گیرد و انجمن آثار ملی نیز برخلاف نظر وزیر دربار با آن طرح مخالفت می كند. در نهایت مجدداً طاهرزاده بهزاد طرح سومی را ارائه می كند كه با كمی تغییر توسط لرزاده اجرا می شود. نكته قابل توجهی كه در اینجا قابل ذكر است، در بعضی منابع از جمله فصلنامه های هنرهای زیبا شماره ششم (ویژه نامه استاد حسین لرزاده، معمار سنتی) لرزاده به عنوان طراح اصلی آرامگاه فردوسی معرفی شده است، اما در كتاب «معماری كریم طاهرزاده بهزاد» این نظر همراه با اسناد و مدارك رد شده است، بی اینكه به منابع متناقض اشاره ای شده باشد
به نقل از کتاب
معماری كریم طاهرزاده بهزاد
نویسنده: بیژن شافعی، سهراب سروشیانی و ویكتور دانیل
انتشارات دید
چاپ اول- ۱۳۸۴
البته ممکن است این تصویر جداره داخلی همان مکعب طاهر زاده باشد قبل از تکمیل نهایی که بعدها مجددا عوض شده.
خیلی لذت بردم از نوشته ات. بنای مقبره این مصرع را به خاطرم می آورد:
پی افکندم از نظم،کاخی بلند
به باغ اندرون دخمه ای ساختند
سرش را به ابر اندر افراختند
این توصیف فردوسی از مقبره ایست که بعد از مرگ رستم به دست شغاد برایش می سازند.کمی شبیه همین باغ نیست؟
با سلام...
"شهر توس و مقبره فردوسي براي من همواره چيزي فراتر از يك شهر و بنا بوده ا ند. چيزي كه بنای مقبره حکیم توس را براي من خاص مي كند نه معماري بنا , موقعيت اش , پس زمينه ذهني , خاطرات كودكي , يا ديدگاهي كه خواندن شاهكار فردوسی به من مي دهد بلكه كل اين عوامل با هم اند كه همچون زنجیره ای لذت هر بار دیدن اين مجموعه را برايم دو چندان می کنند . تجربه اي كه بيشتر به يك سفر آيينی مي ماند."
"براي من مهم نيست كه طراح اين ساختمان آندره گدار بوده یا لرزاده. هوشنگ سيحون آنرا بازسازي كرده يا نكرده. شبيه مقبره كوروش كبير هست يا نيست. ستونهاي روي نماي بيروني از تخت جمشيد اقتباس شده یا نه. آنچه براي من اين بنا را ويژه مي كند شايد تجربه اي باشد كه از كودكي هر بار كه با برادرها و خواهرهايم به ديدنش مي رفتيم در ذهنم نقش بسته. تجربه طواف دور بنا براي كشف تمام كنجها و دهليزهايش"
به نظر میرسد...هر فضایی که با تجربیات انسان در ارتباط است برای شخص مفهوم مکان می یابد ...و فضاهای به یاد ماندنی فضاهایی هستند که ما با آنها پیوند عاطفی داریم ...فضا سازی فضاها و ایجاد خاطره...(چه قابی برای تماشای غروب ...چه فضایی برای کنجکاوی های کودکانه و چه...) شاید شرط ماندگاری فضای معماری هستند...من فکر میکنم هیچ فضای معماری نمیتواند بدون حس خاطره انگیزی باشد... در غیر اینصورت فضای معماری نیست...
موفق باشید.
سلام...روز و هفته ی معمار رو تبریک میگم...با ارزوی موفقیت
با سلام...
تا جایی که من اطلاع دارم...روز معمار ....روز فوت قوام الدین شیرازی شد...گمانم 24بهمن ماه...!
سلام
من بارها مقبره فردوسی را زیارت کرده ام اما نوشته های شما دیدگاه جدیدی برام آشکار کرد خواستم تشکر کنم موفق باشید
ارسال یک نظر