پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۷

مدرنیته ایرانی و قصه های رفته از یاد


دکتر محمد توکلی ترقی را من از نزدیک ندیده ام و آشنایی چندانی با رویه و خط و فکرشخصی-سیاسی اش ندارم. اما از خواندن یکی از مقالاتش به نام متون بی خانمان مدرنیته ایرانی (The homeless texts of Persianate Modernity) لذت زیادی بردم. این از آن مقاله هایست فکر و ذهن آدم با خواندنشان تازه می شود وباعث می شود خیلی پیش فرض ها و کلیشه های موجود ازذهنتان دور ریخته شود یا حد اقل در موردشان تجدید نظر کنید.

قبلا نوشته بودم که ماکس وبر در مقاله معروفش با نام شهرها با مبنا قرار دادن شهر اروپایی و مقایسه آن با شهرهای شرقی به تعریف اجتماع شهری پرداخت. ایراد چنین دیدگاهی این است که در ان جامعه شناسی شهرهای شرقی به نوعی جامعه شناسی غیاب مبدل می شود و این شهرها هویت و ماهیت خود را از چیزهایی که ندارند (و شهر اروپایی دارد) کسب می کنند. این نگاه اورینتال تنها به حوزه شهرشناسی محدود نمی شود و بسیاری از دیگر حوزه ها را نیز آلوده خود کرده است و مثلا می بینیم مفاهیمی مثل دموکراسی و حقوق زنان و .. در کشورهای شرقی نیز امروزه عموما بر اساس مدل های غربی تعریف می شوند.

بگذریم . همانطور که می دانیم غرب خود را منشا مدرنیته و تجدد و روشنگری می داند و بر اساس آن نیز با با تعبیر سایر ملل غیر غربی به عنوان غیر به تولید نوعی جغرافیای مرکز و حاشیه دست می زند. کل تاریخ استعمار و استثمار ملل غیر متمدن! به نوعی انعکاس و ما به ازای چنین تفکری است. انسان غربی بواسطه خود آگاهی و مرکزیتی که برای خود قائل است و به پشتوانه عقلانیت ابزاری سربرآورده از اومانیسم خواستار استیلا بر طبیعت و جوامع دیگر می شود. حتی استقبال از چندرنگی بودن و پذیرش تفاوت های فرهنگی و آنچه لیوتار از آن به پایان روایت بزرگ یاد می کند باز هم به نظر من قادر نیست مرزهای این جغرافیای مرکز/حاشیه را پاک کند.

جوامع سنتی دربرخورد با فرهنگ فراگیر و قدرتمند و رو به رشد غرب سرافکنده از عقب افتادگی های فرهنگی یا شکستهای نظامی خوشبختی و آینده خود را در آیینه تقلید و یا گرته برداری از غرب دیدند و در بهترین حالت به نوعی گلچین کردن , یا تلفیق این دو پرداختند. توکلی از این نوع رویکردها با عنوان تجارب هتروتوپیک (دگرجا) یاد می کند.

توکلی در این مقاله دیدگاه متفاوتی را در مورد منشا مدرنیته و ارتباط کشورهای اروپایی به عنوان مدعی آن با کشورهای دیگر یا "دیگری" آنها ارائه می کند.در واقع پیام اصلی این است که به جای کاربرد واژه مدرنیزاسیون یا غربی سازی قائل به وجود مدرنیته های مختلف باشیم. در واقع این مرکز پنداری اروپا به عنوان سرچشمه مدرنیته است که به تصوری تاریخی از ان به عنوان جغرافیایی که از سایر مکان ها جلو تر حرکت می کند دامن می زند و باعث می شود کسانی چون شایگان از وضعیت ما در دوران قاجار با عنوان "تعطیلات تاریخی" یاد کنند.
بررسی برخی نوشته های دانشمندان و جهانگردان ایرانی ساکن هند نظیر دانشمند خان شافی یزدی (1578-1657) و یا احمد بهبهانی
(1777-1819)که قبل از پیدایش حد و مرزهای سیاسی ملی بین ایران و هند و زمانی که ارتباطات فرهنگی علمی بیشتری بین دو کشور وجود داشت بر ما آشکار می کند که چطور زبان فارسی تا اواخر قرن نوزدهم هنوز در هند و روزنامه های مختلفی چون مفتاح الاخبار و .. متداول بوده و رفته رفته قلم تاریخ نگار استعمارگران جوهرفراموشی بر این اسناد و نوشته ها پاشیده است.

توکلی می گوید که کتابهای بنیادی نظیر اندیشه های دکارت و ویلیام هاروی (1657-1578) درآن روزگارتوسط دانشمند خان ترجمه شده بود و علاوه بر این ستاره شناسی , جغرافیا و آناتومی از دیگر حوزه های مورد علاقه این عالم ایرانی بود. وی دلایل جزر و مدی را در رابطه با ماه و خورشید با قوانین نیوتونی توضیح داده و علت تفاوت جزر و مد بیشتر در کلکته را نسبت به خلیج فارس را نیز ذکر کرده است. دانشمند دیگری به نام احمد بهبهانی کرمانشاهی (1777-1819) که او نیز در فاصله -1810 1805 از هند دیدن کرده بود فصلی از کتابش را به بررسی دیدگاههای کوپرنیک اختصاص داده بود. با حضور استعمارگران و خط کشی های سیاسی متاسفانه بسیاری از این متون بی خانمان شدند و هم در هند و در کشور ایران با گذشت زمان به صندوق فراموشی سپرده شدند.
حتی کم نبودند نویسندگان و دانشمندان اجنبی که با سر هم کردن و دزدی علمی این منابع یا بدون ارجاع به منابع اصلی شان کتابهایی را به نام خود در کشورهای مرکز به چاپ رساندند. نمونه آن کتاب "ششمین گفتمان : درباب ایرانیها" نوشته سر ویلیام جونز(1746-1749) است که به عنوان خالق دستور زبان مقایسه ای شناخته شد اما حلقه دوستان و مشاوران ایرانی وی شامل 14 نفر ناشناخته ماندند.

قصد توکلی به نظر من نه ایجاد نوعی تفاخر کاذب و خود بزرگ بینی علمی که تاکید بر این امر است که اگر چه تمایل زیادی بر این بوده که از تاریخ قبل از مشروطه به عهد جاهلیت و استبداد ایرانی یاد شود مرور تاریخ گذشته و متون بی خانمان اینچنینی یا به قول اخوان (قصه های رفته از یاد) می تواند برای ما تعبیری متفاوت از مدرنیته ایرانی و رابطه اش با غرب به دست دهد.

پی نوشت
پرفسور توکلی استاد تاریخ تمدنهای خاور میانه و نزدیک در دانشگاه تورنتو کانادا و رییس گروه ویرایش مجله Comparative Studies of South Asia, Africa and the Middle East, است. اگر دکتر توکلی بر سر قولش بماند قرار است بخشی از مقاله ای که برای شماره آتی این مجله فرستاده بودم را درکتاب جدیدش به نام Private Lives & Public Spaces in Modern Iran نیز به چاپ برساند ان شا....


نقاشی اثر هنرمند فقید ژازه طباطبایی

یکشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۷

ناگه غروب کدامین ستاره

چند وقتی است که احساس خوبی ندارم. نمی دانم بر سر جمع خوب و صمیمی مجازی مان چه آمده. اصلا نمی دانم ماجرا از کی شروع شد. از وقتی که دوست عزیزمان کوروش رفیعی با این جمع وداع کردند یا از وقتی صفحات این فضا به قلم غرائض آلوده شد و رنجش برخی دوستان را سبب گشت. یا از وقتی که میزبانان ضیافت ششم درب خانه شان را بروی میهمانانشان بسته اند.برخی دوستان مدتهاست که دست به قلم نبرده اند (هومن فروغمند اعرابی , بختیار لطفی) و برخی را نمی شود حتی یافت (سیاوش کرباسی)
اما هنوز هستند کسانی که با اشتیاق می نویسند (محمدرضا شیرازی , نینا شاهرخی , فضای رویداد و ....
به هر حال ماجرا هر چه بود و هست من نه قصد زنجموره و آیه یاس خوانی دارم و نه فکر می کنم این روند غیر قابل تغییر باشد.
و معتقدم زمان آن رسیده تا فکری به حال (به قول شیرازی) این به راه افتاده بکنیم. از سه حالت خارج نیست : یا زبانم لال کسالتی برای دوستان میزبان عزیزمان (پرتیکان) پیش آمده که در این صورت وظیفه تک تک ماست تا حد اقل به نحوی جویای احوالاتشان شویم یا مشغله کاریشان به قدری است که فرصت پیگیری مطالب را به هیچ وجه ندارند و یا به طور کلی عطای وبلاگ نویسی و میزبانی را به لقایش بخشیده اند. در هر کدام از این حالتها راه حل این است که با اجماعی همگانی زمانی را به عنوان آخرین فرصت میزبانی تعیین کنیم (مثلا تا هفته دیگر-12 خرداد) و در صورت عدم ظهور میزبانان این وظیفه را به شخص دیگری محول کنیم. برای میزبانی بعدی هم شاید بهتر باشد از این به بعد هر میزبان با اتمام هر ضیافت فراخوانی برای داوطلبان میزبانی بعدی اعلام کند تا هر کس مایل است از قبل اعلام آمادگی کند. نظر شما چیست؟

چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۷

خانه از نوع کارخانه ای



پی نوشت:
اینجا حومه ای درشهرهای آمریکا نیست .منطقه ایست به نام هواکسی در نزدیکی شانگهای-چین
(هر چند باز مترام تر و بهتر از حومه های آمریکایی طراحی شده)
چینیها هم دارند همان راهی را می روند که آمریکائیها رفته اند. فقط خدا می داند حال که روزانه در آمریکا 9.3 میلیون بشکه نفت توسط ماشینهای ساکنین چنین حومه هایی بلعیده می شود اگر چین هم بخواهد همین رویه را در پیش بگیرد چه در انتظار محیط زیست و منابع انرژی و گرمایش زمین و ..خواهد بود. جایی خواندم اگر چینیها هم بخواهند همین سیاق زندگی مصرفی آمریکایی را دنبال کنند ما به شش کره زمین دیگر نیازمندیم تا بتوانیم خواسته هایشان را برآورده کنیم.

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۷

معماري زمينه گرا: آندو یا پیانو


در پاسخ به ضیافت ششم: به میزبانی پرتیکان
در دنياي جهاني شده امروز تبادل سرمايه اطلاعات انسانها و تبديل معماري به كالايي نمادين براي انواع موسسات و شركتها و .. جذب توريسم و ... باعث شده شهرها روز به روز به هم شبيه تر و تفاوتهايشان روز به روز كم رنگ تر شوند و نا-مکان ها و آنچه کولهاوس شهر جنریک می نامد جهان گستر گردد. پست مدرنيزم نيز هر چند به عنوان واكنشي به هجمه يكسان ساز مدرنيسم سر بر آورد به اعتقاد برخی (جيمسون) در واقع به نوعی تداوم منطق فرهنگی كاپيتاليسم متاخر است. معماري پست مدرن نيز هر چند با رويكردهاي مختلفي شناخته مي شود تا حد زيادي در خدمت اين فرهنگ مصرف گرايي و كالابودگي جوامع نئوليبرال قرار گرفته است. (هتل ها , بانکها , دیزنی لند ها , فرودگاه ها , جاذبه های توریستی , برجهای سمبولیک و ..)

هر چند معماری نويني كه هانس آیبلینگس (2002) آنرا سوپر مدرن مي نامد در امتداد معماری های پست مدرن (اعم از تاریخ گرا یا دیکانستراکشن و فولدینگ ..) ظهور کرده و نشانه هاي آن هم اكنون در کارهای كساني چون ‍ژان نوول , دومینیک پرو , فیلیپ استارک , رم کولهاوس و معماری مونولیتیک و می نیمال و جنبش نورو ساختمان و .. ...... قابل پیگیری است که در آنها سطحی و خنثی بودن تعبیر تازه ای یافته اند و بنا در صدد استقلال کامل از زمینه اش است اما علاقه به ارزشهاي محلي و دلبستگي هاي مكاني واقعيتي است كه هنوز بر اهميت حفظ تفاوتها و ويژگيهاي واحد هر فرهنگ تاكيد مي كند و نمود چنين واقعيتي در زبان معماري به معماري زمينه گرا مي تواند ترجمه شود.

اما وقتي از زمينه در معماري صحبت مي كنيم د ر واقع مرادمان چيست؟ اين موضوع زماني برايم بيشتر اهميت يافت كه پست دوستم شيرازي در مورد معماري كجا و هر كجا (اینجا را بخوانید )را خواندم و هر چند علت آن برايم هنوز نامشخص است به نظرم آمد بتوان معماري چون رنزو پيانو را كجا باورتر از تادائو آندو دانست. خواه اين امر درست باشد يا غلط سوال اين است كه چرا من بايد چنين تصوري از كارهاي پيانو در قياس با آندو داشته باشم. پيانو معماري است با رويكردي سازه محور و گاها او را در زمره معمارن سوپر مدرن هم قرار داده اند اما آنچه وي را از ديگر معماران هايتك نظير فوستر و راجرز متمايز مي كند وابستگي و در واقع تاثير پذيري نسبی پرو‍‍‍ژه هايش از وي‍ژگيهاي پيدا و پنهان فرهنگي وبصري محيطي است كه كارهايش را در انها قرار مي دهد.

معماری آندو نيز نوعی مدرنیسم با روحی تازه است که نور آب باد و طبيعت را به خدمت می گیرد. آندو كارهايش را به انواع و انحا مختلف از هندسه و ديد و توپوگرافي گرفته تا دسترسي ها و .. به سايت اطرافش مي دوزد. بنابراين چه چيزي اين دو معمار را در اين مورد- زمينه گرايي- از هم متمايز يا به هم مروبط مي كند بخصوص كه پيانو در مورد معماري آندو نيز نظراتي ايراد كرده.

مريل گينس (1980) زمينه در معماري را تحت سه موضوع كلي دسته بندي مي كند: الگوهاي فرمي فعاليتي و اقليمي.
الف - فرم در اينجا البته عناصري چون فضا شكل مقياس تناسبات جزئيات مصالح بافت و رنگ ها را در بر مي گيرد. اين عناصر در دو بعد جغرافيايي و زماني مي توانند براي ارتباط معماري با زمينه اش مورد استفاده قرار گيرند. بعد جغرافيايي را مي توان در سه مقياس مد نظر قرار داد.

1- ارتباط بنا با بناهای مجاور و در فاصله كاملا قابل ديد و درك. نمونه چنين ارتباط با زمينه اطراف را مي توان در نماهاي شهري و جانمايي بناهاي جديد در سايتهاي تاريخي شاهد بود. توسعه موزه دانشگاه پنسلوانيا كار رومارديو جيورجولا از جمله این موارد است.
2- مقياس بعدي زماني است كه بنا نه با محيط لزوما مجاور كه با سایت اطراف ارتباط برقرار مي كند از جمله پرو‍ژه باشگاه دانشكده در دانشگاه كاليفرنيا- سانتا باربارا چارلز مور و همكاران تصميم گرفتند كه به جاي بناهاي مجاور سايت طراحي در پرديس دانشگاه پروژه را به معماري اسپانيايي شهر مرتبط كنند.
3-سومين اتصال با سايت در مقياسي منطقه اي قابل حصول است كه از نمونه هاي موفق آن خانه هاي رابرت ونتوري در منطقه نانتوكر را مي توان مثال زد كه با موفقيت به ايجاد نوعي معماري بومي با اشكال ساده و جزئيات مصلح و رنگهاي ملهم از كلبه هاي ماهيگيري نيو انگلند انجاميده اند.

علاوه بر ابعاد فاصله اي و بصري ‌بنا مي تواند در بعد زمان (گذشته حال و آينده ) نيز با محيط اطرافش ارتباط برقرار كند. در مركز كلمبوس پيتر آيزنمن هندسه مجموعه اش را با نوعي لايه شناسي تاريخي از سايت / پاليمپسست به گذشته شهر ارتباط مي دهد. هر چند در اين موارد دريافتن و كشف اين ارتباطات با سايت به وضوح موارد قبلي نيست.
ب- در زمينه فعاليتها – گردش در فضاي سايت بنا رفتار افراد و گروه ها از جمله عواملي هستند كه مي توانند بنا را با زمينه آن مرتبط سازند. موزه اشتوتگارت جيمز استرلينگ و نقش فضاهاي وحياطهاي مجموعه به عنوان واسط و تسهيل كننده حركت افراد در دو سوي مجموعه و يا نحوه قرارگيري بناي مساجد كاروانسراها در امتداد بازارها و ميادين از ديگر موارد ارتباط بنا با زمينه از طريق گردش كاربران در شهر اند.
ج- اقليم كه تاثير خود را در مصالح رنگها بازشوها فشردگي احجام و فرم آنها سقفها و ... بروز مي دهد. (باد باران آفتاب ...)

آيا زمينه گرا بودن معماري همواره به معناي ايجاد هماهنگي و توازن با زمينه اطراف (جغرافيايي/زماني- فعاليتها- اقليم ...) است؟ هنر و حساسيت معمار و ميزان درك او از وي‍ژگيهاي فيزيكي و ذهني- احساسي سايت يا حس مكان (Genious loci در زبان نوربرگ شولتز) كه تنها با حضور و زندگي در يك مكان حاصل مي شود به معمار كمك مي كنند تا اين ارتباط را بهتر درك و ايجاد كند. اين ويژگي مي تواند به عنوان ماهيتي مكتوم در سايت كه بايد توسط معمار كشف شود تعبير شود . ماهيتي كه سايت را از آنچه هست به آنچه مي تواند باشد تبدیل مي كند. هر چند اين امر به خاطر ذهني بودن مي تواند بحث انگيز باشد زيرا همواره اين خطر وجود دارد كه استعدادهای يك سایت بسته به فلسفه فكري معمار تعيين و تعريف شوند.


مركز ژورژ پمپيدو در پاريس را مثال بزنيم. آيا اين زمينه است كه چنين معماري را بر سايت تحميل مي كند يا اين اوديسه مكعب شكل پيانو است كه به زمينه اش از طريق ايجاد تضاد معنا مي بخشد؟ هرم شيشه اي لور نمونه مشابه ديگري از اين برخورد است. موضوع ديگر اينكه همانطور كه ذكر شد ارتباط با زمينه علاوه بر جنبه هاي فرمال و بيروني بنا در فضاهاي دروني و ديد و گشايشها نيز مي تواند متبلور شود. آلوار آلتو در فرمهاي سيال و مصالحي كه در فضاهاي دروني بناهايش استفاده مي كند به طور هنرمندانه اي وي‍ژگيهاي محيطي فنلاند را در معماريش مي گنجاند. بعلاوه اگر ويژگيهايي نظير هندسه مصالح فرم و تركيب بندي را متاثر از ويژگيهاي فردي معمار كه بايد خود را با زمينه هاي مختلف تطبيق دهند (زمينه گرايي) بدانيم بسته به اينكه كداميك از اين دو جنبه (ويژگيهاي فردي يا زمينه ) پررنگ تر حضور يابند يك معماري مي تواند زمينه گرا تر (كجا – هر كجا) يا جهاني تر محسوب شود.



در واقع اينجا شايد تفاوت بين معماري زمينه گرا و منطقه گرا نيز بهتر آشكار شود. معماراني كه توانايي و استعداد ويژه اي در ايجاد معماري با رنگ و بوي منطقه خاصي دارند (آندو با معماري ژاپني \ چارلز كوريا با معماري هندي و فتحي يا راسم بدران با معماري عربي) زماني مي توانند زمينه گرا قلمداد شوند كه بتوانند در عين حفظ اين جنبه از كارشان در مقياسي فرا منطقه اي (جهاني) نيز عمل كنند. معماري ريچارد مه ير به عنوان مثال داراي كيفيت محلي-منطقه اي خاصي نيست (شايد در واقع نوعي هويت آمريكايي بتوان براي آن قائل شد- مزینی آنرا معماري ليت مدرن مي خواند) به بازتوليد فرمهايي مي پردازد كه همه جا به زباني كما بيش يكسان سخن مي گويند ( فرمهاي اقليدسي متخلخل و سراميك هاي سفيد ) كه چندان رنگ و بوي زمينه اطرافشان را به خود نمي گيرند مگر در ارتباط با ويژگيهايي چون توپوگرافي و دسترسي ها. در واقع بیش از آنکه زمینه سخن بگوید این معمار است که از خود سخن می گوید. حالا به نظر شما با این توصیفات بین آندو و پیانو کدامیک را می توان زمینه گرا تر دانست و چرا؟
منابع:
آیبلینگس .ه (2002) معماری در عصر جهانی شدن ,انتشارات NAi (تحت ترجمه خودم)
گینس. م (1980) آموزش معماری زمینه گرا,
JAE, Vol. 33, No. 3

جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۷

هنر و منظر


کارهای تنی چند از هنرمندان به مناسبت 15 و 16 جشنواره هنر محیطی-به ترتیب در خلیج فارس و نوشهر
گزارش از احمد ناد علیان
لینک جشنواره 15

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۷

وقتی معمار نشانه شناس خوبی نباشد :کلاه چینی یا ...






ساختمان مرکز فرهنگی
برای نمایش آثار هنری در فرانسه توسط معماران
Shigeru Ban و Jean de Gastines طراحی شده. پوسته پوشش دهنده بنا به گفته طراحان از کلاه حصیری چینی الهام گرفته شده اما دیدهای درونی بنا نمادهای دیگری را نیز عیان می کنند.



سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۷

فضای معماری و فضای شهری-بخش نخست








فضای شهري با فضای معماری چه تفاوت عمده اي دارد؟ یا به عبارت ویژه تر
زيبايي شناسي شهر و معماري چه مفترقات يا مشترکاتی دارند؟ یا ترجیحات زیبایی شناسانه فضای معماری و شهری چگونه شکل گرفته و چه رابطه ای با هم دارند؟

وقتی نقطه نظرات جغرافیدانای مثل هاروی یا سوجا یا جامعه شناسانی چون کاستلز و .. را در مورد فضا می خوانیم و آنها را با تعربف طراحان شهری , رفتار شناسان محیطی, معماران, معماران منظر , معماران داخلی و .. مقایسه می کنیم پی می بریم که فضا در هر یک از این رشته ها تعریف ویژه ای دارد. به عنوان مثال فضای معماری که وجوه هنری وزیبایی شناسی آن به نظر پررنگ تر است با فضای جغرافیدانان به عنوان محصولی اجتماعی-تاریخی و ناملموس تر و نامحدود تر یکی نیست.

مثلا فضاي شهري (شامل منظر شهری) فضايي است كه حوزه عمومي را مي سازد فضای معماری حوزه اي خصوصی تر محسوب مي شود. در معماری ما با کارفرما و طراح و استفاده كننده بنا سر وكار داریم. در طراحی شهري و منظر شهری اما فضا ماحصل تعامل پيچيده تري از عوامل مختلف است. کارفرما مي تواند دامنه اي فراتر از يك کارفرما را در بر گیرد اما باز هم ....

هر چند بر خلاف علم فیزیک که در آن صحبت از تئوری جامعی است که بتواند رفتار تمام نیروهای مغناطیسی , جاذبه , امواج و .....را در یک تئوری واحد تعریف کرد در علوم انسانی فکر ایجاد چنین تئوری روز به روز بیشتر رنگ می بازد. اما شاید حد اقل در این یک مورد (مقایسه بین فضای شهری و فضای معماری ) بتوان از تئوری بوردیو استفاده کرد. هنوز مشغول خواندن عمیق تر آنم.

شاید مفاهیم بازار و حوزه در تئوری بورديو (markets and fields) بتواند گوشه ای از تفاوتهای بین فضاي معماری و فضاي شهری را روشنتر سازد. بوردیو تولید کنندگان محصولات نمادین را به دو گروه پیامبران (رهبران کاریزماتیک) و کشیشان (رهبران بوروکراتیک) تقسیم می کند که بر سر یافتن مصرف کنندگان با هم رقابت می کنند. معماری را می توان نوعی محصول نمادین قلمداد کرد که با گذشت زمان در غالب سبکهای مختلفی عرضه می شود. در این چرخه تولید به مصرف عوامل مختلفی از مجلات و منتقدان معماری گرفته تا معماران و مدارس معماری ,رسانه ها , سرمایه گذاران, کارفرما ها و استفاده کنندگان نهایی فضای معماری دخیل اند.
ادامه دارد

دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۷

Concept city vs. experiential city




























وقتی به دوستی كه تازه از شهر ديگري برگشته بر مي خوريم اوّلین سوالاتی كه مي پرسيم چيستند؟

قاعدتا ابتداي امر نمي پرسيم در شهر مزبور تراكم تجاري چطور بود الگوي مهاجرت جمعيتي چگونه بود كاربري ها چطور با هم تركيب شده بودند. در عوض احتما مي پرسيم خوش گذشت؟ مردم آنجا چطور بودند؟ چطور لباس مي پوشيدند؟ خوشحال بودند يا اخمو؟ سريع راه مي رفتند يا آرام؟ در خيابانها چه چيزهايي مي شد خريد؟

در واقع اين سوالات به وجهي از شهر اشاره مي كنند كه حصول آنها با پرسه زني در فضاهاي شهري حاصل مي شود. اين بعد شهر يعني بعد تجربه روزمره در سطح خيابانها نقطه مقابل نگاهي ديگر به شهر است كه مورد علاقه سازندگان فضا طراحان شهري وبرنامه ريزان است. اگر شهر در ديدگاه اول غير قابل پيش بيني تر پر تحرك تر زنده تر و انعطاف پذيرتر است نگاه دوم در صدد ايجاد شهري است قابل كنترل قابل پيش بيني شسته رفته و روان. از پرسپكتيوها بوها نگاهها رنگها صداها و .... در اين فضاي دوم خبري نيست. در عوض فضا به خطوط و ضخامت قلمهاي مختلف نقشه ها و رنگهاي كاربري اراضي تقليل مي يابند. ميشل دي سرتو چنين شهري را شهر كانسپت مي نامد(concept city). به اعتقاد وي برنامه ريزان وطراحان شهري هر چقدر هم كه به ايجاد فضاهاي استريل و روان (Sanitized and smooth) همت بگمارند مردم با استفاده از تاكتيكهاي مختلف اين محدوديتها را دور مي زنند و فضاي دلخواه خود را مي آفرينند. شهر تجربي را. (Experiential city)

پی نوشت:
منبع تصاویر تهران و نقش جهان به ترتیب :
2- دوست عزیزم مهندس کبیر صابر