سه‌شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۶

هویت شهری: جای خالی خیلی چیزها


از چندین سال پیش بحث بی هویتی شهرهای کنونی و لزوم بازنگری در معماری شهری و تزریق هویت ایرانی-اسلامی در توسعه های شهری باب شده و با تبصره ها و دستور العملهای مختلف دست اندر کاران از طراحان شهری گرفته تا معماران ملزم به توجه به این امر مهم شده اند. سیمای شهری مثل تهران از آشفتگی و معماری میان مایه اش رنج می برد و علی اصول این امر کاملا ضروری به نظر می رسد. در این راستا انواع و اقسام پروژهای تحقیقاتی نیز تعریف شده اند تا راه حلهای مختلفی را ارائه کنند اما از آنجا که گویا برخی از این پروژه ها پیدایش فضای شهری را بیشتر امری هپروتی دانسته که در آن فرمهای شیطانی معماری مدرن و غربی در راستای سیاستهای امپریالیستی جهانی به خورد فرهنگ غنی ما داده شده اند به نظر می رسد در راستای مقابله با این تهاجمات فرهنگی دست به دامن انواع و اقسام راه حلها از جستجو در آیات قرانی برای یافتن اصول طراحی معماری و شهری گرفته تا کپی-پیست کردن بناهای و فرمهای گذشته در جای جای شهر فروگذار نکرده اند.

آنچه اما برای من شگفت آور است فراموش کردن مبرهن ترین اصل در پیدایش فضای شهری یعنی زبان روز و مناسبات اجتماعی است. در این پروژه ها فضای معماری و شهری نه حاصل و باز تولید واقعیات روز جامعه و اقتصاد شهری که امری قدسی فرود آمده ازناکجاآباد تئوریها و مدائن فاضله نصر ها و استیرسن ها و الیاده ها..است یا حداکثر حاصل خلاقیت در کردنهای معمارانه.

گویا فراموش می شود که یک بنا و بخصوص خانه که بارز ترین نمود معماری شهری محسوب می شود برای ساخته شدن نیاز به کارفرما , مجری , دلال , مصالح , تکنولوژی ساخت , مدیریت شهری , مشارکت مردمی و مابین سازمانی و.. نیز دارد. فراموش می شود که زمین دیگر گندم زار مشهدی صفر نیست. سرمایه ایست برای حاج صفر ها و صفر خان ها تا با فروشش به سفر تایلند و دوبی و آنتالیا بروند. فراموش می شود که هویت یعنی تراکم شهرداری و جریمه پارکینگ و دو متر بالکن اضافی.

به نظر می رسد ما معمارها در این دور باطل کم مقصر نیستیم. دراین گونه پروژه ها هویت شهری به هویت بناهای معماری تقلیل داده می شود و حلال این مشکلات نیز صرفا معماران که در واقع شاید آخرین گروه تصمیم گیرنده در این چرخه یا به عبارتی دور کذایی باشند. اگر زمانی من نقشی در تصمیم گیری در مورد مواد درسی رشته معماری پیدا کنم خواندن یک دوره اقتصاد شهری را در دانشکده های معماری واجب عینی اعلام خواهم نمود!

سه‌شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۶

بورس دکتری و فوق لیسانس دانشگاه هونگ کنگ

البته گفته از دانشجویان دانشگاه شما (ملبورن) ولی شما حالا درخواست بدین سنگ مفت........
From: Dr Rich Masters, Institute of Human Performance, The University of Hong Kong

I would be grateful if you could let the students in your University know about the attached information regarding full-time study leading to the award of Master of Philosophy (MPhil) or Doctor of Philosophy (PhD) in the Institute of Human Performance (www.hku.hk/ihp) at The University of Hong Kong (www.hku.hk). The Institute specializes in the study of human performance within the context of physical activity and health or skill learning & expert performance. A stipend will be awarded to successful candidates to cover living costs and tuition fees.

The application deadline is 31st January 2008. We look forward to receiving applications from the students of your University. Further information can be found at www.hku.hk/postgrad/ or by contacting Dr Rich Masters (mastersr@hku.hk).
Thank you in advance for your kind assistance.
Attachments:

معماری ملی و هویت ایرانی

معماری ملی و هویت ایرانی
بحث هویت به طور کلی و نقش و انعکاس آن در معماری و شهرسازی به طور خاص از جمله بحثهای داغ امروز جامعه معماری ماست. ما مدام از معماری و شهرسازی ایرانی صحبت می کنیم. چندی است که از پروژه های ملی نظیر کتابخانه ملی , فرهنگسرای ملی و .. نیز صحبت به میان است اما سوالی که برای من مطرح است آن است که تا چه حد این "پسوند" ملی
زاییده ملی گرایی ناشی از مفهوم ملت و و هویت ملی
( National Identity) به معنای مدرن آنست
به عنوان مفهومی از بالا به پایین) و تا چه حد می تواند ریشه در درک درونی و واقعیت جامعه ایرانی (هویت ملی به عنوان یک میراثی تاریخی) داشته باشد. مانوئل کاستلز درگفتگوهایی با مارتین اینس به سه نوع هویت اشاره می کند

1-هویت هایی که توسط نخبه ها و به عنوان دستگاهی برای عقلانی کردن دیدگاههای آنها ساخته می شوند.نمونه اش از نظر کاستلز هویت ملی بود که پس از انقلاب فرانسه با عنوان شدن آزادی , سکولاریته و جمهوری خواهی مطرح شد. نمونه وطنی اش را هم می توان به ایجاد مفهوم ملیت و ایرانیت به عنوان یک هویت جدید و مدرن تحت رویکردهای استبدادی رضا خان که با تحمیل یک زبان و فرهنگ غالب بر مجموعه ای از فرهنگهای متفاوت همراه بود اشاره کرد. تغییر نام از پرشیا به ایران و تحمیل زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و بکارگیری معماری شبه هخامنشی و ارتش یکپارچه و حکومت مرکزی به جای حکومتهای ملوک الطوائفی همه در این راستا شکل گرفت. این پدیده ها مختص ایران نیست و با نگاهی به کشورهای تازه استقلال یافته جنوب شرق آسیا مثل ویتنام و اندونزی و مالزی و.. پس از خروج نیروهای استعماری هلندی و فرانسوی و انگلیسی هر یک از این کشورها به بازسازی نوعی هویت ملی برای خود پرداختند و در این فرایند معمولا این یک گروه غالب بود که این هویت واحد و استیلا طلب را تعریف می کرد. معماری و پروژه های شهری نیز به عنوان وسیله ای توانا در خدمت سردمداران این کشورها برای به تصویر کشیدن دولتی متمرکز و قدرتمند و ملتی واحد در آمد. شهرهایی چون چاندیگار هند و برازیلیا و جدیدا پوتراجایا در مالزی و مونومانهایی که سوهارتو در اندونزی ساخت یا مجلس ملی که لویی کان در بنگلادش مسئول طراحی اش شد مشتی نمونه خروارند.

دومین نوع هویت را کاستلز هویتهای مقاومت می نامد که معمولا در نتیجه به حاشیه رانده شدن گروهی اقلیت تقویت می شود.این امر باعث می شود که مثلا هویت کردی در ایران و بخصوص در ترکیه تحت نیروهای استیلاطلب و یکنواساز تقویت شوند. این نوع هویتها مردم بیرون از دایره هویتی خود را قویا پس می زنند هرچند بنا به اعتقاد کاستلز هویت مقاومت لزوما به معنی بنیاد گرایی نیست.

سومین نوع هویت , هویت برنامه دار است که هم نیرومند و هم پویا ست. کاستلز از هویت آفریقایی-آمریکایی نام می برد که در پی ساختن جامعه ای است بدون تبعیض که به تفاوتهای فرهنگی احترام بگذارد.

با این مقدمه باید اذعان کرد که زمانی می توان از معماری ملی سخن گفت که هویت ملی را تعریف کنیم. در واقع باید به این سوال پاسخ گوییم که چه چیزی می تواند مجموعه تفاوتهای این سرزمین را زیر یک لوای واحد جمع کند.

هویت ملی و نمود آن در معماری تهران

هرچند ایران هیچوقت مستعمره نشد اما ارتباطات ش با غرب بر معماری و هویت شهرهای ایرانی تاثیر فراوان گذاشت. از شکل گیری بناهای التقاطی که در دوره قاجار با الهام از کارت پستالهای اروپایی ساخته شد گرفته تا فضاهای شهری چون خیابان لاله زار و میدان توپخانه و مشق و بولوار آمباسادور که به تقلید از خیابانهای شانزالیزه و میدانهای اروپایی ساخته می شدند شاهد این ادعا هستند. وقوع انقلاب مشروطه و متعاقباً ظهور رضا خان و شکل گیری یک حکومت مرکزی قدرتمند تر و اتصال به بازارهای جهانی و تغییرات ساختاری در اقتصاد و صنعت و .. رفته رفته مفهوم دولت مرکزی و ملت را بیشتر مطرح نمود. در این دوره ایجاد یک هویت ملی به عنوان دستاورد تجدد طلبی که در سایر نقاط عالم نیز مطرح بود در دستور کار قرار گرفت و رجوع به معماری دوران هخامنشی و ساسانی برای انعکاس این مهم به خدمت گرفته شد از جمله در کاخ شهربانی , بانک ملی , موزه ایران باستان

در دوره پهلوی دوم پروژه های معماری و شهری اشکال مختلفی به خود گرفتند. در دسته ای از این پروژه ها به عنوان بناهای عمومی نوعی بازگشت و فراق زدگی-نوستالژیای معماری کویری و ترکیبی ( قبل و بعد از اسلام) دیده می شد مانند پروژهایی که توسط کامران دیبا , نادر اردلان, سیحون و امانت طراحی شدند.موزه هنرهای معاصر , فرهنگسرای نیاوران و مقابر بوعلی سینا و خیام از این جمله اند.

گروهی از آنها نیز نه در راستای تاکید بر هویت ملی بلکه برای ایجاد تصویری جهانی برای تهران و تبدیل آن به مرکزی در خاورمیانه که شانه به شانه شهرهای جهانی نظیر توکیو , لندن و نیویورک بزند بود .پروژه شهستان پهلوی بهترین نمونه این نوع رویکرداست. علاوه بر این تصویر جهانی , این پروژه ها بیشتر در خدمت جاه طلبی های خانواده سلطنتی و تکرارنام و شهرت آنها قرار گرفتند تا نام و هویت ملی و ایرانی : میدان شهیاد , شهستان پهلوی , خیابان پهلوی نشانگر این واقعیتند.
نکته جالب آنست که اگر چه بعد از انقلاب در نظر عموم برج میلاد به عنوان یادمان جدید تهران شناخته شده است تاجای برج آزادی (شهیاد ) را بگیرد این برج تنها پروژه ای از مجموعه شهستان است که صورت واقع به خود گرفت
ویل در کتاب معماری , قدرت و هویت ملی دسته بندی جالبی را در زمینه ایجاد بناهای ملی و تنش میان هویتهای مختلفی که این یادمانها نماینده آنها می توانند باشند ارائه می کند.
(Vale, 1992)


1-National vs. Subnational Identity

2-National vs. Persoanl Identity

3-National vs. Supernational Identity

بر اساس این دسته بندی مجموعه شهستان پهلوی در دسته بندی دوم و سوم قرار می گیرد یعنی مجموعه ای که درتلاش است تا با تقلید از فرمهای بین المللی توانایی این کشور را در داشتن آنچه غربیها دارند به نمایش بگذارد و در عین حال نام بانی آن یعنی شاه را جاودانه کند.این پایتخت رویایی اگر چه ممکن است شبیه مرکز شهری چون شیکاگو باشد اما اینجا دیگر شرکتهای چند ملیتی بانی اصلی شهر محسوب نمی شوند

مجموعه برج و میدان آزادی (شهیاد) نمونه بسیار جالبی است چرا که اگر چه این بنا در گروه دوم دسته بندی ویل قرار می گیرد یعنی مجموعه ای که در خدمت و برای خشنودی یک شخص ساخته شده رفته رفته هویتهای جدیدی پیدا می کند. فرمهای خاص آن و ارجاعات تاریخی بنا آنرا به سمبولی برای شهر و مایه مباهات تهرانی ها تبدیل می کند.بخصوص استفاده نمادین آن در روزهای انقلاب برای تجمعات و تظاهرات هر ساله معنای جدیدی به این بنا می بخشد. برج آزادی به سمبولی برای تهران و مردمش تبدیل شده است. جایی که هر مسافر شهرستانی برای اثبات حضورش در تهران می تواند در کنارش عکس بگیرد. بنا بیش از آنکه نماد هویت ملی باشد نمادی شهری وخرده ملی است. اما همین که توفیق بیشتری در جذب مردم و خانواده ها نسبت به سایر بناهای ملی چون مجلس ملی داشته است قابل توجه است

توالت عمومي در امير كلا استان مازندران

ایرانیت و هویت ملی

داریوش شایگان در کتاب زیر آسمانهای جهان از شاعران ایران زمین به عنوان پنج اقلیم حضور ایرانی نام می برد. با اینحال ایران مجموعه ایست از فرهنگها و زبانهای مختلف ترکی , لری, عربی , بلوچی , ترکمن و فارسی. آیا این پنج اقلیم برای تمامی این فرهنگها جایگاه یکسانی دارند. علاوه بر این وقتی مفهوم ملت و ملیت و ایران به عنوان یک کلیت جغرافیایی حد و مرز دار به عنوان دستاورد مدرنیته مفهومی ایست که سبقه اش به چند دهه بیشتر نمی رسد چطور می توان از هویت معماری ایرانی سخن گفت؟



(Nation-State) درست است که مفهوم دولت-ملت مفهومی مدرن است
که به یمن حوزه عمومی که محصول صنعت چاپ و رسانه های عمومی و فضاهای شهری جدید بود , شکل گرفت و با صنعتی شدن شهرها و ظهور اقتصاد نوین که ساختار سنتی جوامع را دستخوش تغییر قرار داد و این روابط را که بیشتر بر اساس علقه های قومی-قبیله ای بود با نوع جدیدی از ارتباط شهر نشینان به عنوان شهروند جایگزین کرد اما مفهوم ایران و ایرانی بودن مفهومی است که سابقه اش به گذشته های دور بر می گردد. در شاهکار فردوسی یعنی شاهنامه به تعریفی از هویت ملی و ایرانی برمی خوریم که لزوما با هویت ملی به معنای مدرن آن یکی نیست. به عبارتی هویت ایرانی در اندیشه فردوسی نوعی هویت مقاومتی و با تاکید بر زبان فارسی (آنطور که کاستلز تعریف می کند) در برابر هویت تحمیلی جدید ( فرهنگ اعراب) بود. مفهوم ملیت در دین جدید
اسلام) جایگاهی نداشت چون آنچه مسلمانان را به هم پیوند می داد (امه) عقیده واحد بود نه مرزهای جغرافیایی یا فرهنگ و نژاد. هر چند برخی بین اسلام به عنوان یک ایدولوژی با آنچه راه و رویه زندگی مسلمین شناخته می شود تمایز قائل می شوند. به عبارتی جالب است که ببینیم مفهوم هویت ملی درزمانه فردوسی و یا حداقل در دیدگاه وی چه تفاوتی با زمانه مدرن کنونی دارد؟
میرفطروس می نویسد: " ويكاندر
Wikander
ـ ايرانشناس برجستهء سوئدی ـ معتقد است كه آگاهی ملی در ايران از زمان اشكانيان آغاز گرديده و از همين زمان، درفش كاويانی، درفش ملی، و نام ايران، نام رسمی اين سرزمين شده است . بر اساس وجود اين « حس ملی »، « خودآگاهی تاريخی » و مفهوم « وطن » است كه مثلاً در شاهنامهء فردوسی ٧٢٠ بار نام « ايران » و ٣٥٠بار « ايرانی » و « ايرانيان » آمده و يا در سراسر تاريخ سيستان (در قرن ٥ هجری/١١ ميلادی) نام « ايران » و « ايرانشهر » تكرار شده و در بهمن نامه (در اواخر قرن ٥ هجری/١١ ميلادی) ١٠٠ بار نام « ايران » ذكر شده است . «١١»نظامی گنجوی در قرن ١٢ميلادی می گويد:
همه عالم تن است و ايران، دل
نيست گوينده زين قياس خجل
چون كه ايران دلِ زميـن باشد
دل ز تن به بْوُد، يقيــن باشد"
میرفطروس معتقد است اين حس ملی و خودآگاهی تاريخی در ايران با ملت و مليت (بمعنای مدرن و امروزی) البته يكی نيست. هويـّت ملی يا فرهنگ ملی ـ اساساُ ـ در خاك ريشه دارد، هويت فرهنگی ـ اما ـ در آب و هوا پرورش می يابد و اينچنين است كه وی معتقد است: اسلام، جزئی از هويت فرهنگی ما بشمار مى رود اما جزو هويت ملی و يا فرهنگ ملی ما نيست . بهمين دليل است كه در تلاطم ها و توفان های تاريخی، حماسه های ملی ما (مانند شاهنامهء فردوسی) باقی ماندند. اما حماسه های اسلامی (مانند خاورنامه، مختارنامه، حملهء حيدری و...) بخاطر عدم علاقه و
عنايت مردم ما، فراموش گشته اند. مسلماً اين وحدت ملی يا همبستگی قومی ـ آنچنانكه بعضی ها تصـّور می كنند ـ ناشی از نوعی وحدت سياسی ـ نظامی نبوده چرا كه با توجه به فقدان ثبات و آرامش، حملات و هجوم های پی در پی و زوال حكومت ها، منطقاً می بايستی اين وحدت و همبستگی دچار پراكندگی و تفرقه و زوال می گرديد و هر قومی با استفاده از شرايط مساعد، به جدائی و استقلال طلبی كشيده می شد در حاليكه تاريخ اجتماعی ـ سياسی ايران تا آغاز قرن بيستم نشان می دهد كه اقوام ايرانی (خصوصاً كردها و آذری ها) در همهء دوران های فروپاشی و هرج و مرج سياسی نه تنها به جدائی از ايران گرايشی نداشتند بلكه در كنار ساير اقوام ايرانی در برابر بيگانگان (خصوصاً در برابر تركان عثمانی) ايستادگی كرده اند"

بعدها یعنی در دوران صفوی هویت مذهبی (شیعه ) به عنوان لایه ای دیگر از هویت (نوع اول هویت در دسته بندی کاستلز ) برای مقاومت در برابر هویتی غالب تر (سنی-عثمانی) به کار گرفته می شود و رفته رفته زبان پارسی که تا پیش از این زبان غالب و رسمی در اکثر نقاط بود جای خود را به زبان ترکی می دهد. به عبارتی انواع هویتها طبیعتی پویا و تغییر پذیر داشته و بسته به شرایط یک هویت تحملی می تواند به یک هویت مقاومتی تبدیل شود.

معماری ایرانی و هویت ایرانی

معمولا شاهدیم که معماری ایرانی با حیاط های درونگرای خانه های یزد و یا گنبد های آبی مساجد اصفهان معرفی می شود حال آنکه این نوع خاص معماری مختص محدوده ای مشخص یعنی بخش مرکزی و اقلیم گرم و خشک ایران است. به هر حال چون معماری در آن واحد هم یک ماوا
(shelter)
و هم یک نشانه فرهنگی است باید به مجموعه ای از نیازها که هویت فرهنگی نیز یکی از (نه همه) آنهاست پاسخ گوید. حال تلاشهایی که برای تعریف معماری ایرانی و اصول مختص آن انجام شده را می توان از این دو دریچه دید. گروهی به مصالح و فرمها و هندسه و ریتم اشاره می کنند و گروهی به نور و شفافیت و سبکی و حیاط-ت و طبیعت. برخی دین را عامل هویت بخش به معماری ایرانی می دانند و برخی نقش اقلیم را پررنگ می کنند. پیرنیا و غلامحسین یوسفی به عنوام مثال بیشتر به نوعی گونه شناسی فرمی و ریخت شناسی معماری ایرانی می پردازند. البته سبک بندی پیرنیا (سبک خراسانی , رازی , آذری , اصفهانی) از این نظر جالب است که به این تفاوتهای جغرافیایی-فرهنگی حساسیت نشان می دهد. برخی چون هانری کربن و استیرلن به نقش دین در معماری تاکید می کنند و گروهی چون نادر اردلان و بختیار در کتاب حس وحدت به بازخوانی معماری ایرانی از دید صوفی می پردازند. متشابها فلامکی در کتاب شکل گیری معماری در تجارب ایران و غرب دیدگاه عرفانی عطار و هفت شهر عشق او را ملاک بازخوانی معماری قرار داده است.

اما اگر معماری ایرانی دارای یک زنجیره واحدی است که علیرغم پراکنش آن در اقصی نقاط این سرزمین با اقلیم ها و رسم و رسومات مختلف و در محیطی مملو از جنگها و ناپایدار های سیاسی و بده بستان های فرهنگی با اقوام مختلف , به آن هویتی واحد می بخشد باید چیزی نیز باشد که این موزاییک رنگارنگ (جامعه ایرانی) را هویتی واحد ببخشد و گرنه باید در وجود چیزی به عنوان معماری ایرانی شک کرد. سوال مشکل تری که می توان اینجا مطرح کرد آنست که چون اصولا آنچه که امروز به عنوان میراث معماری ایرانی به ما رسیده محصول دوره های ثبات اجتماعی است که در آن با دستور حکومتها و شاهان قدرتمندی که هر یک از نژاد و قبیله مختلفی بوده اند بنایی ساخته می شده چگونه ممکن است در چنین شرایطی , ماحصل این فرایند تحمیلی از بالا به پایین همه و همه یک زبان و الگو که امروزه از آن به عنوان اصول معماری ایرانی یاد می کنیم را به کار گرفته باشند.

ما بر ایده های وارد اتی و مدرنیسم خشک غربی خرده می گیریم و در فراق خانه و اقلیم ایرانی (در معنای شایگانیش )به زنجموره می پردازیم اما هنوز به اجماعی در مورد تعریف این هویت ایرانی و آنچه معماری ایرانی را متمایز از سایر معماری ها می کند نرسیده ایم ( آیا لزومی دارد که برسیم؟) .
به علاوه در حالیکه جهانی شدن
(Globalization)
و فرایند یکنواخت سازی شهرها و هویت ها خود باعث اهمیت بیشتر هویتهای محلی و مقاومت آنها
در برابر این نیروی استیلاطلب
(Hegemonic)
می گردد , ماحصل این برخوردها ظهور نوعی هویت بینابینی
Hybrid
نیز هست. در وصف معماری ایرانی و حیاط خانه های ایرانی حرف و حدیث زیاد گفته شده اما اینکه چطور بحث "معماری هویت ایرانی" به "هویت معماری ایرانی" مرتبط است موضوعی است که امیدوارم در غالب بحثهای این چنینی روشن تر و غنی تر گردند.


http://www.aftab.ir/articles/art_culture/architecture/c5c1116344317p1.php
http://www.aftab.ir/articles/art_culture/architecture/c5c1193396756_architecture_p1.php
کتاب گفتگوهایی با مانوئل کاستلز , مانوئل کاستلز و مارتین اینس , ترجمه حسن چاوشیان و لیلا جو افشانی , نشر
نی 1384
تاريخ افسانه ای يا افسانه های تاريخی!؟ نوشتاری از دکتر میرفطروس در پاسخ به دکتر جمشید فاروغی
http://www.mirfetros.com/afsaneh.html
Architecture, power and national identity, by Lawrence J.Vale, Yale University Press, (1992)

شهرسازی و بحران شهری در عهد محمدرضا پهلوی , برنارد اورکاد در کتاب تهران پایتخت دویست ساله , انتشارات سازمان مشاور فنی و مهندسی شهر تهران و انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران (1375

پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

برداشت معماران از بدن انسان



اغلب معماران در کار حرفه ای خود از بدن انسان یا به عنوان وسیله ای برای انتقال مقیاس یاد می کنند و یا ازآن برای ارائه حس تناسبات فضایی به کارفرمایشان بهره می گیرند. در این موارد به جای آنکه بدن و ساختمان متقابلا به یکدیگر شکل دهند , این ساختمان است که بدن را تحت سیطره خود قرار می دهد. معماران نیز بیشتر متمایل به برداشتهایی تقلیل دهنده و ناتمام از بدن انسان هستند. چنین برداشتهایی از بدن انسان ماهیتی بیولوژیک و طبیعی و به عنوان استانداردی که باقی چیزها باید بر اساس آن داوری شوند ارایه می دهند.این نوع برداشت از فضا که هر چند در فرم منحصر به فرد است در جستجوی ارائه "انسان" با تمامی غنا و گوناگونی هایش است. هر چند , اکثر معماران چنین بدنی را از پیش اجتماعی , ثابت و ورای فرهنگ می دانند. این برداشت بدن را جسمی می داند که حول یک جنسیت یگانه شکل گرفته در حالیکه فراموش می کند که تفاوتهای فیزیکی , جنسیتی , نژادی را مد نظر قرار دهد. بعلاوه بدن انسان معمولا در طرحهای مفهومی معماران غایب است و معمولا به ندرت به عنوان نقطه مرجعی مستقل در آموزش یا فرایند وسیعتر طراحی مطرح است.

این رویکرد مشکل ساز است چرا که همانطور که بلومر و مور(1977) مطرح می کنند دریافت انسانها از فضا در در جه اول از بدن آنها متاثر است . آنها پیشنهاد می کنند دنیا در برابر ما نمایان و در پس ما پنهان می شود. بنابراین جهت ها ( مقابل از پشت ) کاملا از هم متمایز می شوند. بقیه هم رای با چومی (1996) که معتقد است معماری هر گز از جسمانیتهای متعدد مستقل نیست , بر این باورند که بدن انسان نقطه شروع و ورود به معماری است . برخی نیز بر اهمیت "فاعل شناسایی متجسم" در تعریف تجربیات فضایی تاکید می کنند. همانطور که لفور(1991) پیشنهاد می کند ابتدایی ترین مکانها و شاخصهای فضایی اعتبار خود را در درجه اول مدیون بدن هستند. در نتیجه همانطور که مرلوپونتی توضیح می دهد بدن ما مانند سایر اشیا در فضا حضور ندارد , بلکه فضا را می زید یا با ان می آمیزد. ....و از طریق آنست که ما با فضا ارتباط برقرار می کنیم.

برخی از بدن به عنوان نوعی "هستن در جهان" – شکلی از تجربه زیست که بسیار پبچیده , سیال و دایما متغیر است- یاد می کنند. بدن برای مرلوپونتی یک شی به خودی خود نیست بلکه حالت و زمینه ای است که بواسطه آن افراد قادرند با اشیا (از جمله ساختمان ها) ارتباط برقرار کنند. در نتیجه بدن انسان به طرق مختلف در محیط ساخته شده حک می شود و معماری " در ساختاردهی به بدنها کاملا فعالانه شرکت می جوید و همیشه اثرات خود را بر جسم فاعل شناسا باقی می گذارد. در این رویکرد , معماری از بدن انسان مستقل نبوده بلکه ایندو کاملا با یکدیگر در تولید متقابل , معنا و تغییر شکل مرتبط اند.

برگرفته از مقاله Architects’ comceptions of the human body
By Rob Imire
Environment and Planning D:Society and Space 2003, Vol 21, P 47-65