چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۶

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت

شعری از محمد کاظم کاظمی- شاعر افغان
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت
‌طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفره‌ای كه تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!
همان غریبه كه قلك نداشت‌، خواهد رفت
‌و كودكی كه عروسك نداشت‌، خواهد رفت‌
***
منم تمام افق را به رنج گردیده‌،
منم كه هر كه مرا دیده‌، در گذر دیده
‌منم كه نانی اگر داشتم‌، ز آجر بود
و سفره‌ام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه‌، تصویری از شكست من است‌
به سنگ ‌سنگ بناها، نشان دست من است
‌ اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌
تمام مردم این شهر، می‌شناسندم
‌ من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد
***
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفره‌ام كه تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
***
چگونه باز نگردم‌، كه سنگرم آنجاست‌
چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌
چگونه باز نگردم كه مسجد و محراب‌
و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
‌ اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام‌بستن و الله اكبرم آنجاست‌
شكسته‌بالی‌ام اینجا شكست طاقت نیست
‌كرانه‌ای كه در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست
‌ مگیر خرده كه یك پا و یك عصا دارم‌
مگیر خرده‌، كه آن پای دیگرم آنجاست‌
***
شكسته می‌گذرم امشب از كنار شما
و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما
من از سكوت شب سردتان خبر دارم‌
شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌
تو هم به‌سان من از یك ستاره سر دیدی‌
پدر ندیدی و خاكستر پدر دیدی‌
تویی كه كوچه غربت سپرده‌ای با من‌
و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من
‌تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
‌تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌
***
اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت
‌و چند بته مستوجب درو هم داشت
‌اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه كودك من سنگ زد به شیشه تان‌
اگرچه متهم جرم مستند بودم‌
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
‌ دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ‌، عزیزان‌! بهل كنید مرا
تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت
‌ به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌
به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌
خدا زیاد كند اجر دین و دنیاتان‌
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
‌ همیشه قلك فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد
مشهد ـ۲۷/۱/۱۳۷۰

۴ نظر:

ناشناس گفت...

چه شعر زیبایی

متتی گفت...

خیلی زیبا و تاثیر گذار

ناشناس گفت...

از این که نوشته ای افغان ، نه افغانی ، خوشحالم
من از خوندن شعر دردم گرفت
و این خوشایند بود

کامبیز گفت...

کاظمی بزرگ!
به چیره دستی ات حرمت فراوان قائلم