تا به حال به رابطه بین شهر و روستا و مفهوم مدرن بودن فکر کرده اید؟
به نظر شما چه رابطه ای بین اینها می تواند باشد؟ خوب به تاریخچه جامعه شناسی که رجوع کنیم پی می بریم که اصولا این علم برای شناخت تحولات ناشی از گذار جوامع به اصطلاح پیش از صنعتی/سنتی به صنعتی و فرای آن بوجود آمده. از اندیشمندانی چون مارکس و انگلس گرفته تا دورکیم و وبر وتونیز و ...بعد در مکتب شیکاگو و نظرات ورث و پارک همگی در پی یافتن تئوری بودند که عوامل زیربنائی و حاکم بر فرهنگ شهرنشینی را توضیح دهند. به عبارتی بعد از انقلاب صنعتی و مدرنیزاسیون و رشد شهرها و مهاجرت روز افزون روستائیان به شهرها شهرنشینی و تجربه زندگی شهری به نوعی معادل تجربه مدرنیته قرار گرفت. از کلانشهرهای پاریس و برلین و وین گرفته تا نیویورک و لوس آنجلس و شانگهای و هنگ کنگ.
در حالیکه به اعتقاد مارکس و انگلس در واقع این تغییر ساختار اقتصادی و شیوه تولید از تیول داری به صنعتی است که تعیین کننده دیگر ساختارها و نهادهای سیاسی فرهنگی و اجتماعی در شهرهاست دیگر نظریه پردازان مدرنیسم چون وبر نقش مذهب و ارزشهای فرهنگی مثل پروتستانیسم را موتور محرک کاپیتالیسم و سایر مابه ازاهای آن از جمله عقل گرایی و بوروکراسی اداری در جوامع شهری می دانند.
با این حال مارکس و انگلس به شهرها به عنوان مراکز تولید و مصرف با دیدی مثبت نگاه می کنند و حرکت از روستانشینی به شهرنشینی نوعی پیشرفت از بربریت به تمدن می دانند اما معتقدند شهرها به دلیل اینکه می توانند به مکانی برای استعمار جامعه پرولتاریا توسط طبقه بورژوها تبدیل شوند لزوما ایده آل نبوده و وقوع انقلاب پرولتاریا برای نائل شدن به آرمان نهایی امری ناگزیر است. بر خلاف آنها تونیز روستاها و شهرهای ماقبل صنعتی را جایگاه روابط گرم و علقه های نزدیک (Gemeinschaft)اجتماع در برابر روابط سرد وغیر دوستانه در (Gesellschaft) جامعه می داند. دورکیم نیز همانند تونیز به وجود چنین تفاوتهای ریشه ای بین این دو نوع سکونت گاه اذعان می کند اما برخلاف وی نظر وی نسبت به Gesellschaft مثبت است تا جاییکه همبستگی و روابط نوع اول در روستاها را مکانیکی (mechanical solidarity) و نوع دوم را طبیعی organic solidarity می داند چرا که معتقد است در شهرهای بزرگ افراد روابطشان را به دلخواه و انتخاب خود بر می گزینند حال آنکه در جوامع ابتدایی روستایی/قبیله ای این روابط بر افراد تحمیل می شود. از میان این اندیشمندان وبر یک گام جلوتر رفته و تلاش کرد به تعریفی از شهر بر اساس مقایسه بین فرهنگهای مختلف نظیر شهرهای قرون وسطی اروپا , چین , هند و شهرهای اسلامی برسد. در این رویکرد اروپا محور (Eurocentric) وبر پنج ویژگی را برای اجتماع تمام شهری ( full urban community) بر می شمرد :
1- داشتن دیوار و بارو 2- داشتن بازار 3- داشتن استقلال سیاسی نسبی 4- داشتن حس شهروندی Association 5- نهاد قانونگذار
با رشد ناگهانی شهرنشینی در ایالات متحده و مهاجرت روز افزون مهاجران از روستاها و شهرهای سایر نقاط جهان جامعه شناسی شهری دچار تحول شد. بر خلاف اندیشمندان اروپایی که بیشتر علاقه مند به تئوری سازی نظری بر اساس ساختارها داشتند در مکتب شیکاگو این مشاهدات تجربی روز مره بود که روش اصلی تحقیقات جامعه شناسی و اتنوگرافیک آن روز را تشکیل می داد. زیمل جامعه شناس آلمانی مهاجر شاید تنها مورد نادر بود که سعی کرد با مشاهده تحولات ساختارهای اقتصادی و اداری کلانشهرها و زندگی روزمره تاثیر این تغییرات را بر ذهنیت و روان انسان شهرنشین بررسی کند. به اعتقاد وی پول عنصر اصلی بود که روابط شهرنشینی را در کلانشهر سازمان می داد و در نتیجه عقلانیت ابزاری جای روابط احساسی گذشته را گرفت.
اما روستاها شهرنشینی و مدرنیزاسیون در ایران چه رابطه ای با هم داشتند؟ در ایران اولین تحولات شهرنشینی با تخریب باروی شهر قدیم به عنوان یکی از نمادهای اصلی شهر پیش از صنعتی در دوره قاجار شروع شد. با ظهور سلسله پهلوی و با اتصال به بازار جهانی و بعدها کشف نفت نظام اقتصادی دچار تحول شد و تاسیس نهادهای مدرنی چون بانکها , دانشگا ه ها , وزارتخانه ها ارتش پست و .... رشد روزافزون شهرنشینی و مهاجرت روستاییان به شهرها را تشدید کرد. با این حال جالب است که به بازخوانی انعکاس توسعه شهرنشینی آنروز به عنوان سمبولی از توسعه فرهنگ مدرن غربی در نوشته های متفکران و روشنفکران و هنرمندان آن دوران بپردازیم. هر چند این امر نیازمند یک تحقیق همه جانبه است اینجا سعی می کنم به گوشه هایی از این بازخورد اشاره کنم. قبلا در پستی اشاره کرده بودم که چطور برخلاف شاعران داستان نویسان و نقاشان امپرسیونیست که جنب و جوش شهرهایی مثل پاریس و وین و لندن و ... را دستمایه کارهنری شان قرار داده بودند این امر در مورد تهران چندان مصداق نیافت. با بررسی رمانهایی چون کلیدر یا نوشته نویسندگانی چون جلال آل احمد (ده اورازان) و یا صمد بهرنگی و یا فیلمهایی چون گاو و آقای هالو داریوش مهرجویی, بیشتر به روایتی از زندگی بی آلایش روستایی در برابر زندگی شلوغ پر از فساد و بزهکاری در شهرها روبرو هستیم . اخوان می گوید : من روستائیم نفسم پاک و راستین باور نمی کنم که تو باور نمی کنی ……
البته برایم جالب است که بعدها سر فرصت بنشینم انعکاس این دو (زندگی روستایی/شهری ) را درشعر شاعران نو مثل شاملو , فروغ , سهراب , ابتهاج و…یا نقاشان معاصرمان بررسی کنم تا ببینم به چه نتایجی می شود رسید.
هر چند دکتر علی اکبر افراسیاب پور در نگاهی انتقادی به آثار و افکار مولانا از منظر سنت و مدرنیته می گوید :"عرفان مولانا لبریز از پیام ها و مفاهیمی است که با مدرنیته سازگاری دارد و گویی در این زمان گفته شده است. اگر روستا نشینی سمبل سنت و شهرنشینی نماد مدرنیته در نظر گرفته شود ، او می گوید:
ده مرو ، ده مرد را احمق کند عقل را بی نور و بی رونق کند
اما به اعتقاد من مقایسه بین شهر و دهی که مولوی ارائه می کند نمی تواند معادل روستاها و کلانشهرهای پسا-صنعتی امروز انگاشته شود ولی این سر فصل همچنان برای تحقیق باز است. بعلاوه فکر می کنم امروز ما با روایت دیگری از فرهنگ شهرنشینی در برابر روستاها مواجهیم. شاید شهرهای امروز به اندازه دیروز سمبول از خود بیگانگی فساد و قساوت زندگی مدرن نباشند.
پی نوشت
نقاشی ها به ترتیب یک روز بارانی در پاریس
Gustave Caillebotte, Paris, A Rainy Day (rue de Rennes), 1877
کربلا و سقا اثر کمال الملک
آغاز گرایش نقاشی و نقاشان ایران به نقاشی اروپا«از مدرسه دارالفنون تا مدرسه صنایع مستظرفه »سید رسول معرک نژاد
http://asar.name/2000/07/blog-post_16.html