از صبح که از خونه زدم بیرون خیلی خوشحالم. قراره با بچه ها بریم اجرای محسن نامجو. به میدون تجریش که رسیدم هنوز ساعت 8 نشده بود. ترم بعدی 3 دقیقه دیگه می رسه خوب بد نیست تا میدون توپخونه 45 دقیقه ای می شه رفت. بوی قهوه و پیتزا از سمت مغازه های امامزاده صالح بدجوری وسوسه کننده بود. یه بیل بورد بزرگ هم گوشه میدون با خط نستعلیق زیبایی برنامه نامجو رو تبلیغ کرده بود. کم کم سر و کله ترم از بالای میدون پبداش شد. با قطار هم می شد رفت و لی من ترمو ترجیح می دم. سوار ترم که شدم فقط چند تا پیرمرد و پیرزن اون ته نشسته بودند با هم می گفتن و می خندیدن. یه دختر و پسر جوونم جلوی ترم دست تو بغل هم کرده بودن با هم پچ پچ می کردند. نشستم بغل دستگاه بلیط فروشی. جیب هامو گشتم تا چند تا صد تومنی پیدا کنم. بلیط 2 ساعته رو اگه بعد 8 می زدم تا 11 وقت داشتم که برگردم خونه. تو مسیر از کنار پارک ملت که رد شدیم کلی آدم با تی شرتهای رنگ و ورانگ کنارپارک داشتن می دویدن. یه برنامه دو همگانی در مبارزه با دیابت بود. به ایستگاه ونک که رسیدیم چند تا مامور اومدن تو. خوب شد بلیط مو زده بودم. بلیطو که نشون مامور دادم با لبخند تشکر کرد و رفت سراغ پیرمرد پیر زنا.از ونک که رد شدیم نمی دونم چرا سرم سنگین شد. هر از چندی کلم بی اختیار رو گردنم تلو تلو می خورد. هدفونم رو در آوردم زدم به گوشم . سرمم تکیه دادم به پنجره ترم و چشامو بستم.
چشامو که باز کردم دیدم چند تا مسافر جلوی ترم و ایستادن دارن با راننده ترم بحث می کنن. هدفونم رو در آوردم ببینم چی شده. گویا راننده مسیر رو بدون اینکه با بلندگو اطلاع بده عوض کرده بود. اه همه برنامه هام به هم می ریخت اینجوری. با اوقات تلخی بلند شدم ببینم چطور می شه بهترین و کوتاهترین مسیر رو انتخاب کرد. ایستگاهها رو زیاد نمی شناختم. مونده بودم چیکا کنم که یه دفعه دیدم ترام وایستاد. راننده گفت که اینجا ایستگاه آخره و هر کی می خواد برگرده می تونه تو ترم بمونه. منم تصمیم گرفتم پیاده شم. پیاده که شدم تابلوی بغل ایستگاه رو خوندم:
South Melbourne Beach
به !! اینجا دیگه چه ایستگاهیه. هاج و واج مونده بودم که یه دفعه اونور خیابون چشمم به یه آبی بزرگ افتاد. بوی دریا رو به راحتی می تونستم استشمام کنم. از خیابون رد شدم تا ببینم این دریا از کجا سر در آورده. به پیاده روی بتنی اونور خیابون که رسیدم ماسه های کنار دریا رو دیگه می شد قشنگ دید و صدای موجهایی که به لبه ساحل می خوردن رو شنید. بغل ساحل کلی خو نواده رو ماسه ها فرش پهن کرده بودن و داشتن هندونه می خوردن.
چشامو که باز کردم دیدم چند تا مسافر جلوی ترم و ایستادن دارن با راننده ترم بحث می کنن. هدفونم رو در آوردم ببینم چی شده. گویا راننده مسیر رو بدون اینکه با بلندگو اطلاع بده عوض کرده بود. اه همه برنامه هام به هم می ریخت اینجوری. با اوقات تلخی بلند شدم ببینم چطور می شه بهترین و کوتاهترین مسیر رو انتخاب کرد. ایستگاهها رو زیاد نمی شناختم. مونده بودم چیکا کنم که یه دفعه دیدم ترام وایستاد. راننده گفت که اینجا ایستگاه آخره و هر کی می خواد برگرده می تونه تو ترم بمونه. منم تصمیم گرفتم پیاده شم. پیاده که شدم تابلوی بغل ایستگاه رو خوندم:
South Melbourne Beach
به !! اینجا دیگه چه ایستگاهیه. هاج و واج مونده بودم که یه دفعه اونور خیابون چشمم به یه آبی بزرگ افتاد. بوی دریا رو به راحتی می تونستم استشمام کنم. از خیابون رد شدم تا ببینم این دریا از کجا سر در آورده. به پیاده روی بتنی اونور خیابون که رسیدم ماسه های کنار دریا رو دیگه می شد قشنگ دید و صدای موجهایی که به لبه ساحل می خوردن رو شنید. بغل ساحل کلی خو نواده رو ماسه ها فرش پهن کرده بودن و داشتن هندونه می خوردن.
پی نوشت
برای داستانک فوق چه عنوانی پیشنهاد می کنید؟
1-اسکیزوفرنی شهری
2-........................
۲ نظر:
از تجریش تا ساحل تو÷خونه 1
سراب شهری 2
منظره ای در شهر 3
کورش
"ترم جادویی "
جالب بود
ارسال یک نظر