سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۷

رویای برج

برج....ای برج .... مسافر پرسید

فایده تو چیست؟ در این برهوت ....مسلما تو را بیهوده بر نیافراشته اند....

بیهوده .....نمی دانم....

خوانده ام که معماری ایرانی از ویژگیهایش یکی هم اینست که از بیهودگی پرهیز می کند.
آری حتما برای تو هم عملکردی باید باشد

عملکرد... برج زمزمه کرد....

آری عملکرد مطمئنم سازنده تو تو را برای این ساخته تا مسافران راه گم کرده را راهنما باشی...شاید هم برای رصد ستاره ها از تو استفاده می کرده اند و یا آرامگاه شخص صاحب نامی را جاودانه کرده ای

برج سکوت کرد......مسافر به راه افتاد و در افق ناپدید شد
برج بهش نگفت که خالقش برای این ساختتش تا احساس نکنه فقط خودش تو این برهوت دنیا تنهاست
پی نوشت
زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق کبوتری تا برج کهنه پرگشود

برج تنها سرپناه خستگی شد
مهربونیش مرهم شکستگی شد
اما این حادثه برج و کبوتر
قصه فاجعه دلبستگی شد

اول قصمونو تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی

باد و بارون که تموم شد اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو ته چشم برج ندید
عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده روندید

هی پرنده من ای مسافر من
من همون پوسیده تنهانشینم
هجرت تو هر چی بود معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم

راز پروازو فقط تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی
آخر قصمونو تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی

هیچ نظری موجود نیست: