خانم فرزانه حقیقی در ارتباط با پست طرح یک سوال : پدیدارشناسی , نخبه گرا یا پوپولیست نظرات خوبی را ارائه کرده اند که حیفم آمد اینجا نیاورم. بدیهی است بحث و تبادل نظر بر سر این موضوعات و بهتر است بگویم نقطه نظر یا ایده هاست که به آنها جلا می بخشد و ابهامات را برطرف می کند. نوشته های این وبلاگ را من بیشتر نوعی تمرین فکری می بینم تا خبررسانی یا گزارش دهی.
"چند تا نکته ی پراکنده به نظرم رسید:
:1)وقتی از پدیدارشناسی حرفی به میان می آید ، به نظر من بهتر است که مشخصا اشاره کنیم که ما دردستگاه فکری کدام فیلسوف ( چون پایه های پدیدارشناسی در وادی فلسفه پی ریزی شدند نه معماری) بحث می کنیم.همانطور هم که در متنی که نقل کرده اید دقیقا اشاره کرده است که مثلا هایدگر چنین می گوید . اما اگر سراغ معماران پدیدارشناس برویم قضیه اندکی فرق خواهد کرد ، مشابهت ها بسیار بیشتر خواهد شد... البته ناگفته نماند که فیلسوف مشهوری که مشخصا در مورد معماری مقاله نوشته است ، هایدگر است ، گرچه خودش د رمقاله اش به صراحت عنوان می کند که سودای کشف ایده های معمارانه نداشته است.
2)حال اگر در دستگاه فکری هایدگر بیندیشیم به نظر من باید در مورد نکته ای که خودتان هم هایلایت کرده اید دقت بیشری کرد اینکه تجربه ی عمیق تر و اصیل تری از زندگی حاصل کنیم. این مسئله کاری است که وی مشخصا در کتاب هستی و زمانش می کند و به وصف تحلیلی بودن می پردازد . حال ، تحلیل وضعیت بنیادین چه نیازی به اثبات دارد ؟ خود اثبات کردن با برهان مسئله پوزیتیویست هاست . ما یک تحلیل را می خوانیم یا با آن موافق هستیم یا نیستیم . یا با آن احساس نزدیکی می کنیم یا نمی کنیم. حال چرا باید به اثبات یا تداوم و توسعه ی چنین نگاهی بیندیشیم؟ من در دستگاه فکری هایدگری یا می پذیرم که به هستی پرتاب شده ام و موجودی به سوی آن جا هستم یا نمی پذیرم . پدیدارشناسی تنها با عقل آدمی سخن نمی گوید ، کلیت وجودش ، یعنی تن و روانش را مخطاب قرار می دهد.
3) بهتر است که دقیقا اشاره کنیم روزمرگی در فلسفه ی هایدگر چیست .هایدگر مشخصا از همین نقطه آغاز می کند . مابقی پدیدارشناسان را نمی دانم. اما به نظر من اگر حتی به خود متن هستی و زمان رجوع کنیم مرز بین این دوگانه ای که مطرح کرده اید شفاف تر خواهد شد. البته به نظرمن این دو واژه برای نشان دادن چنان مرزی نیاز به بررسی بیشتری دارند.
4) روزمرگی آنگونه که من فهمیدم ، یعنی نیندیشیدن به هستی ( در هر سطحی: در –جهان – بودن، با-دیگران-بودن و با-چیزها- بودن) ، بدین معنا که هستی را به فراموشی بسپاریم. حال اگر کسی از این نقطه آغاز کند و برای طرح چنین مساله ای متد خاصی نیاز داشته باشد و از راه های علمی روز عدول کند ، یعنی اینکه عوام زده شده است؟
5) آیا می توان گفت که چرا شاعران زبان شعر را برای بیان دیدگاهشان انتخاب کرده اند و معماران زبان فضا را و نقاشان زبان رنگ را ؟ گاهی بیان بعضی مفاهیم زبان خودش را می طلبد . اگر زبانی راهی متفاوت را پیمود و از قضا رابطه ی نزدیکی با عوام برقرار کرد ، محکوم به عوام زدگی است؟ آیا شعر سهراب یا شاملو با همه گیر شدن از ارزش زبانیشان کاسته می شود؟
6) البته همه گیر شدن این نگاه و برداشت های بسیار سطحی می طلبد که چنین سوالاتی مطرح شود. من از شما به دلیل طرح این مسئله واقعا تشکر می کنم. از بیان این نکته های پراکنده نه نفی موضوعیت پرسش شما بلکه عمق بخشیدن به آنها بود . موفق و پیروز باشید"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر