سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۶

ازوبلاگ اثر- کورش رفیعی- ضبافت چهارم معماری موضوع خیابان


خیابان اساسن متعلق به دوران خاصی از شهرهای اروپایی است و ما چیزی به این عنوان نه در تاریخ و نه جغرافیای کشورمان نداشته ایم . تنها خیابانهای درجه دومی در زمان رضا شاه به تقلید یا توسط آلمانها در شهرهای اصلی ایران ساخته شد که منجر به تخریب بازار و بافت مرکزی این شهرها گردید.
البته این تخریب ها با دو هدف اصلی دنبال می شد که یکی شیفتگی رضاشاه به غرب و بخصوص آلمان بود و دیگری جنبه ی امنیتی داشت چرا که کنترل شهر در خیابانهای عریض و راست به مراتب ساده تر از کوچه های تنگ و پر پیچ و خم بود . نمونه ی بارز این شهرسازی در همدان اتفاق افتاده که کلیه ی خیابانها به یک میدان مرکزی ختم می شود یه طوری که از مرکز میدان می توان بر کل شهر مسلط بود. نقش میدان در این شهر به حدی قدرتمند است که اهالی آنرا تنها به اسم٬٬ میدان٬٬می خوانند.
اما هدف من از این بحث چیز دیگری است:
معمولن واژه ی خیابان در حوزه ی شهرسازان با حس نوستالژیکی همراه است که منجر به مرثیه خوانی و سوگواری برای آن چیزی می شود که از دست رفته است .گویی خیابان ارث پدری ما بوده و اکنون معماری غرب آنرا از شهرهای ما گرفته است. در این نوشته ها که خود ترجمه های دست دومی از لینچ و اخیرن شولتز هستند فراموش می شود که خیابان و تمام ملحقات آن یکسر غربی است و ربطی به فرهنگ و گذشته ی ما ندارد.البته من زیاد حساسیتی به غربی و شرقی بودن چیزها ندارم .منظورم این است که این مباحث ربطی به ما ندارد که بیهوده جوش آن را بزنیم.
فکر نمی کنم کسی با قدم زدن در خیابانهای تهران حسرت خیابانهای رضاشاهی را داشته باشد .خود من نه در زمان کودکی و نه الان که معمار هستم هیچ علاقه ای به آن نماهای درشت نئوکلاسیک که از معماری فاشیستی آلمان به عاریت گرفته شده بود ندارم. نماهایی که بر انسان مسلط می شوند و حسی از رعب و وحشت حاکم را برمی انگیزانند. به شخصه خیابانهای خودجوش و نرم و خود ساخته ی شهری را ترجیح می دهم که بی مدعا،بی پیرایه و عاری از هرگونه فضای خشک و سنگین حکومتی است.
نمی خواهم از نقشه های ثبتی دفاع کنم و به طراحی شهری هم بی اعتقاد نیستم ،تنها انتقاد من به چیزی است که به عنوان خیابان در دانشگاههای ما تدریس می شود و به آن بها داده می شود .
: MORTEZA
سلام ممنون از مطلب جالب و نگاه متفاوتتون. مطلب هومن فروغمن اعرابی و علیرضا- same old fearsهم در تکمیل این بحث مفیدند فکر می کنم صحبت در مورد سابقه فرهنگی خیابان و لزوم یا عدم نیاز به تاکید بر متفاوت بودن خیابانهای ما ارزش بحث داشته باشد. مساله بعدی ابعاد فرمی-فیزیکی خیابان و ابعاد کارکردی و فرهنگی ان است که توجه به تفاوتشان لازم است

نویسنده: هومن

البته خیابان های رضاشاهی تا حدود زیادی تحقق نگرش رنسانسی ( و شاید از نظر ساختار باروکی! ) در شهر بود و خیابان های قاجاری مثلا لاله زار نوعی دیگر از تحقق معماری نئو کلاسیک بود که هر دو برون زا بودند، به تعبیری ما در شهرهایمان نه شهروند داریم و نه فضای شهری، پس این نظریه ها مسئله ما را حل نمی کند، سوال اینجاست که چه نظریه ای این کار را می کند---------------------------------------------------------------------------------------------------------همانطور که در متن خود اشاره کرده ای معماران ضد خیابان هستند .

نویسنده: شیرازی
من هم مثل شما معتقدم که ما خیابان به معنای امروزی آن "نداشته ایم"، اما حالا "داریم"، همانطور که غربی ها "داشته اند" و الان هم "دارند". اما از سوی دیگر خیابان "ناگزیر" معماری و شهرسازی امروز است، و آنچه باید اکنون تدریس شود، آن است که "خیابان" در شهر امروزی "ما" به تعبیر لویی کان "چگونه باید باشد." از دیگر سو، قدمت خیابان به شیوه ی مدرن و غربی آن در ایران، که بیش از 100 سال است، آن را تبدیل به خاطره ی جمعی ما کرده، و ما و پدران و حتی پدربزرگهایمان آن را "زیسته" اند، و به طریقی وجودی درک کرده اند. بنابراین خیابان با تمام "وارداتی" و "متاخر" بودنش، دیگر "بومی" شده و با "زیست ـ جهان" ما عجین. پس آنچه که بخشی از زندگی شهری ما را می سازد، بی شک قابل تامل است، و تدریس آن لازم.به علاوه، نکته ای از حرفهای شما برایم پرتردید است، این که وجود خیابان برای رضا شاه جهت امکان دفاع و مقابله ی شهری است. این توجیه را برای خیابان کشی ها ی هوسمان در پاریس می شود پذیرفت، اما نمی تواند دلیلی برای خیابان کشی های رضاشاهی باشد.--------------------------------------------------------------------------------------------------------این هم مثل نقاشی قهوه خانه ای است که بومی شده و ایرانی شده .مخالفتی ندارم فقط کل داستان را اگر با فاصله نگاه کنیم جالب می شود : زمانی چیزی از غرب وارد می شود بعد ضد آن چیز در غرب اتفاق می افتد و در ایران نیز .سپس مباحثی در آنجا مطرح می شود که این آنرا خراب کرده و ما هم همان مباحث را با شدت بیشتری مطرح می کنیم .کل اینها آیا چیزی جز تکرار مکررات و دست بالا یک ترجمه ی خوب است.به نظر من تدریس آن در حد اطلاعات اولیه و مواد خام لازم است نه اینکه مباحث به همین جا ختم شوند.در مورد خیابان کشی ها اگر در نقشه ی شهرها دقت کنی در اکثر موارد خیابانهای صلیبی شکل شهر را به گونه ای بریده که از قلب بازار و مراکز عمومی عبور کند و بافت بازار را که بهم پیوسته است به صورت سرطانی تخریب نماید. اصولن معماری و شهرسازی حکومت های دیکتاتور شبیه به هم است و سبک نئو کلاسیک بخوبی پاسخگوی احوال آنهاست . برای مثال می توان به بناهایی که در زمان هیتلر ، رضا شاه و استالین ساخته شده اشاره نمود.برای آنها مسایل امنیتی در سرلوحه ی امور قرار دارد.

نویسنده: مهرو
سلام خیابان شاخص ترین عنصر شهریست ,بگیم گذر عنصر اصلی ارتباطات شهری که با ورود ماشین به خابان تبدیل شد ....حرفم اینکه تولد خیابان حاصل روند رو به پیشرفت تمدنه حالا غربیها زودتر صنعتی شدن و....پس نمیشه گفت که عنصری کاملا غربیستدر مورد خیابان های رضا شاهی به نظرم همین که شما میگید رضا شاهی یعنی اونو حایز هویت رضا شاهی دانستید به هر حال بی هویت نیست نماهایی که متعلق به زمان خود بوده اند ضمنا به لحاظ سیمای شهری نیز دارای ارزش میباشند...موفق باشید-------------------------------------------------------------------------------------------------------اما به نظر من ورود ماشین و صنعت نه تنها تولد خیابان را رقم نمی زنند که برعکس با مرگ آن در ارتباط هستند.

نویسنده: سیاوش
من کمی گیج شدم ، در این زمینه که ما اصولا ً و اساسا ً " خیابان " نداشته ایم و این متعلق به غربی هاست.

نویسنده: کورش
شولتز برای اینکه اصول خود را با معماری مدرن آشتی دهد اشاره می کند که پلان آزاد از تقارن محوری و مرکزی دوری نموده با وجود این همچنان بر مبنای جهات و مراکز استوار است .سوال این است که گرایشات جدید معماری را چگونه می تواند با اصول خود منطبق کند که به هیچ صراطی مستقیم نیستند.

نویسنده: mirgholami
من هم با آقای شیرازی موافقم و در موردش هم خواهم نوشت. درست است که در شهرهای ما (حداقل در دوران بعد از اسلام و انهم تا قبل از صفوی) از خیابان به این شکل امروز خبری نیست اما مثل خیلی چیزهای دیگر که امروز به بخشی از ماهیت فرهنگی ما تبدیل شده (مثل سینما ‘ تئاتر ‘-رمان- اتومبیل و.... البته متفاوت با مرجع اولیه شان) خیابانهای امروز نیز به نحوی باز تولید مسائل اجتماعی-فرهنگی و بویژه سیاسی ما هستند. بعلاوه فرهنگها نیز قابلیت جذب و سنتز پدیده های بیگانه و خارجی را دارند. مثل مینیاتورهای ما که با نقاشی چینی بده بستانهایی داشته اند و یا خود تخت جمشید که مجموعه ای از عناصر مختلف را به عاریت گرفته است. وقتی یان گهل قصد داشت فرهنگ قهوه خوری خیابانی را در شهر کپنهاگ دانمارک جا بیاندازد ابتدا همه مخالفت کردند که این فرهنگ ایتالیایی ها و جنوب اروپاست و هیچ گاه صورت واقع نخواهد یافت اما 10-20 سال که گذشت این فرهنگ کاملا در شهرهای دانمارک جا افتاد.

نویسنده: کورش

نقاشی قهوه خانه ای مقایسه ی خوبی است . با این که ریشه در نقاشی های وارداتی دارد اما از متن جامعه برخاسته و بکلی ایرانی شده است .خیابانها هیچ چیزشان ایرانی نشده و فقط به آنها عادت کرده ایم. ما به همه چیز عادت می کنیم بعد می گوییم که فرهنگ ایران غنی بوده و فرهنگ های دیگر را در خود هضم کرده است . به نظر من که توجیه زیاد خوبی نیست . چرا تخت جمشید و مینیاتورها را مثال می زنید بحث ما به حمله ی مغول و اعراب نزدیک تر است.بعضی از بچه ها دیده ای چشمهای باریک و بلند دارند ،آدم را یاد تموچین می اندازند.

نویسنده: مانی ب

سلامدیگر مثل این که نمی شود دنباله این بحث را نگرفت. بحث خوب و فایده داری است.
منظورم بحث خیابان بود.--------------------------------موضوع بسیار خوبی بود که مرتضی میرغلامی عزیز راه انداخت . بحث جالبی است واقعن

نویسنده: بختیار
جناب رفيعي با سلام من با ديدگاه‌هاي شما موافق نيستم. نظرم را در پستي تحت عنوان فرمان سوم! نوشته‌ام.--------------------------------------------------------------------------از تمام انتقاداتی که به نوشته ی من داشتی تنها یکی را می پذیرم و آن قاطعیت در لحن است که آن هم عمدی بوده و می خواستم بحثی در بگیرد که گرفت و ختم آن نیز با این نوشته ی شما بود .در نهایت از اینکه نوشته ی مرا بخوبی نقد کردی ممنونم.

نویسنده: mirgholami
سلام از دیدن سایتتان لذت بردم. البته من معتقدم در مورد اینکه خیابانهای ما هیچ چیزشان ایرانی نشده باید کمی محتاط تر نظر داد زیرا که باید ابتدا تعریف کنیم ایرانی بودن یعنی چه. به عبارتی اگر این خیابانها ایرانی نیستند پس کجایی اند. غربی؟فکر می کنم خیابانهای غربی خیلی با این خیابانها متفاوت باشند. به عبارتی فکر می کنم ایرانیت را ما پدیده ای بیرون از واقعیات روز جامعه مان به عنوان یک جوهره آرمانی یا از دست رفته نمی توانیم تعریف کنیم. البته مطلب شما نکات جالبی را در بر دارد از جمله این نوستالژی که من عین این مطلب را در مقاله ای توسط مایکل بریل در مورد فضاهای جمعی شهرهای آمریکایی خواندم. بریل معتقد است پدیده ای که اکنون در میان شهرسازان آمریکایی باب شده و آنها را وادار به مرثیه پردازی برای زندگی اجتماعی و جنب و جوش شهری از دست رفته در این شهرها می کند به خصوص رویکردی که وی انرا اروپا زدگی می نامد اصولا یک وهم بیش نیست چرا که شهرهای آمریکایی هیچ گاه آن نوع زندگی شهری اروپایی و پلازاها و قهوه خانه ها و ... را نداشته اند که بخواهیم به سوگشان بنشینیم.در مورد مطلب بختیار عزیز هم من چند کامنت در سایتش نوشتم . بحث کم کم دارد جالب می شود.

هیچ نظری موجود نیست: