چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۶

از وبلاگ طرح سوم-شیرازی


آنچه می خوانید پرسه گویی هایی است "از" موقعیت خیابان، "در" موقعیت خیابان.

ـ خیابان "مفهومی" به شدت "مدرن" است، اگر چه قدمت آن در غرب به قرن ها قبل بر میگردد. با احتیاط می گویم که "خیابان" همان مسیرهای کلوناد دار شهر رومی است، همان دو مسیر کاردو (شمالی ـ جنوبی) و دکومانوس (شرقی ـ غربی) غالب بر شهر. شهر غربی، خیابان پرور است. خیابان، اطراف خود را به گونه ای غربی گردهم می آورد: نماها، رخ ها، چهره ها. خیابان به ما "رو" می کند، می گشاید، آشکار می کند، عرضه می دارد، و معرفی می کند. اما راسته و گذر و کوچه متمایز و گاه متضاد است. گذر، پیچ و تاب می خورد، و نرم و منعطف است. گذر خانه های اطراف خود را به گونه ای ایرانی ـ شرقی گردهم می آورد: پشت ها، دیوارها، توده ها، و تنها بازشوهایی کوچک در ارتفاعی بلند، و در نهایت سردرها. گذر به ما پشت می کند، پنهان می کند، دیدار را به تعویق می اندازد، مخفی می کند، کنجکاو می کند، و نگه می دارد. گذر رویدادهای پس خود را ناسخاوتمندانه و سختگیرانه در میان می گذارد، از آن تنها "خبر"ای می دهد، و دیدار را به درون، به پس خود محول می کند. "گذر" بیشتر برای "گذرکردن" است، تا به مقصد ِ "درون" ـ خانه ـ برسیم.
بدین سان خیابان آشکار می کند و می گشاید، اما گذر پنهان می کند و به تعویق می اندازد. از این رواست که کسی در گذر "قرار" نمی گذارد. گذر ایرانی قرارـ گاه نیست، چون گذر اساسا با "قرار" در تمایز است. گذر پویا است و کارکرد آن حرکت است. قرارگاه های گذر، یا سر ِ گذرهایند ـ آنجا که چند گذر به هم می رسند و مکانی را فراهم می آورندـ یا میان ِ گذرها، زیر ِ سردر خانه ها ، مساجد ، مدرسه ها، جایی که گذر جایی را باز می کند تا قرار امکانپذیر باشد. در گذر ایرانی، مسیر غالب است و قرارگاه مغلوب. برعکس خیابان ِ غربی که خود قرار ـ گاه است. البته این وضعیت امور، آنسان که گذر تبدیل به بازار می شود از میان می رود، اما گذر ِ بازارشده دیگر گذر نیست، بلکه بازار است. راسته بازار، اگرچه گذر است، اما بازار است، با تمام مختصات یک بازار. به نعبیر دیگر، تودرتویی گذر ایرانی، در تضاد با خوانایی و آشکارگی خیابان غربی است.

ـ حسی به من می گوید که چهارباغ اصفهان، خیابان ایرانی نیست، بلکه همان باغ ِ شهری شده است، یعنی باغی که به تن شهر دوخته شده. جز راسته ـ خیابان های هرات، که البته بحث وارداتی بودن آن میان اهل فن غالبتر است، ما هیچ گذر خیابان واری در بافت شهر کهن نداشته ایم. آنچه مستقیم بوده و سه رکن اصلی محور یعنی مبدا، مسیر و انتها را داشته باغ ایرانی است: سردر، مسیر آب و کوشک. و چهار باغ اصفهان، باغی شهری شده است.
ـ به تصویر خیابان الماسیه خوب گوش فرا دهیم. این تصویر ِ 150 سال تاریخ ماست. صحنه ی مجادله و تقابل. "این ـ همانی" (هویت) آنها، خواسته یا ناخواسته، "آن ـ همانی" مستاصل و درمانده ی ما را می خشد، و "این ـ همانی" سرگردان مان را رفته رفته شکل می دهد. خیابان ظاهرا نو و متجدد است. قالب نو است، اما محتوا کهنه. مغازه های رو به خیابان، پیاده رو ها با نمای آراسته، پنجره های کوتاه، هندسه ی دقیق و راست. اما پس ِ نقاب خیابان "همان" است، رخ پوشانده و به درون خزیده. هنوز حیاط ها و اندرونی ها هویداست. و مردمان؟ مردمان هم بنا به عادت ِ "گذر" راه می روند، و نه به "آداب" خیابان. سواره در پیاده رو و پیاده در سواره رو.

این خیابان "عرضه می کند"، "نشان می دهد" و "رخ می نماید". می خواهد تا برون ـ نما باشد. اما مردمان کماکان پنهان می کنند و به دنبال ِ پس کوچه های ِ پشت آن می گردند. زندگی در حال "خیابانی" شدن است، اما آدم ها همچنان در کوچه ها زندگی می کنند، کوچه هایی که پنهان می کنند.مردم از خیابان قلبا می هراسند، چرا که در خیابان "دیده" می شوند. بنابراین در خیابان "خود" نیستند و "نقاب" اند. و از همین رواست که خیابان ایرانی هنوز می پوشاند، اگر چه خیابان اساسا برای گشودن است.ما هنوز دنبال "پس کوچه" ایم، دنبال "کوچه ـ پس ـ کوچه". در ناآگاه ما نوستالژی "کوچه باغ" پرسه می زند
.
پی نوشت: خیابان های امروز ِ ما و ما
ـ "آسفالتچی ها"ی ماخیابان ها را یکطرفه کرده اند و آنقدر شحنه و محتسب در آن ریخته اند که جا برای آدم ها نیست. خیابان های ما خیابان های یکطرفه ای هستند که فقط می توان در یکسو حرکت کرد، با نهایت ترس و دلهره. خیابان ها ی ما لذت "بازگشتن" ، "دوبار دیدن" و "چند بار تجربه کردن" را از ما گرفته اند.
باغ های اصفهان دوره صفوی
ـ خیابان که نه، اتوبان. اتوبان ها قاتل خیابان و گذرند. اتوبان ها جنون در خود حمل می کنند. به اتوبان هایی می اندیشم که شهرهای ما را، و آدم هایش را خفه کرده اند. اتوبان هایی برای ماشین های بی ترمز، آدم های بی ترمز، و اتوبوس های بی ترمز. ما آدم های بی حواس، درمانده و خود کرده، داخل اتوبوس هایی نشسته ایم که در اتوبان های "هراس" سال هاست تخته گاز جلو می روند. راننده می گوید، مقصد ما بهشتی است در همین نزدیکی. و مسافران می دانند که نهایت این اتوبان ....
ـ و برای این که همگی به بهشت برویم، فقط و فقط باید اتوبان ساخت. در خیابان آدم سروگوشش می جنبد. ممکن است قدری محو تماشای ویترین ِ عطرفروشی شود و بوی دنیا او را فرابگیرد. یا نه، ممکن است چشم اش به دختر همسایه بیافتد و از عشق حقیقی وا بماند. یا نه، بپیچد توی کوچه ی کناری و حس کنجکاوی اش او را تا خیابان های دیگر ببرد. یا نه، به آدمی بربخورد و با او کمی گپ بزند و چیزهایی بشنود که نباید بشنود، یا به رفقایی بربخورد و با هم خاطراتی را مرور کنند که نباید بکنند. خیابان، جای آدم هاست. اما اتوبان جای ماشین ها. پس فقط باید اتوبان ساخت، و اگر خیابانی بود، باید آنقدرشحنه و محتسب در آن ریخت که جا برای آدم ها نباشد
ـ و گاه این آسفالتچی ها اتوبان هایی می سازند تا "او" بیاید. غافل از این که "او" اتومبیل ندارد. "او" با اسب می آید. اسب از اتوبان می ترسد و رم می کند. اگر نگران "او" هستی برایش "خیابان" بساز! و می دانم که آسفالتچی ها شعور طراحی خیابان ندارند!

هیچ نظری موجود نیست: