یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۶

در راستاي تدوين پايگاه نظري خيابان ايراني

مرتضی میرغلامی

مي خواهيم زمان را برش بزنيم و با بازگشت به سده هاي مختلف در كوچه پس كوچه هاي شهر قدمي بزنيم. به دوره هايي كه در سه گانه لوفبر دوران مطلق-انتزاعي و ديفرنسيال و در دسته بندی تافلر زراعي مكانيكي و اطلاعاتي نام گرفته اند. تئوري توليد فضايي لوفبر فضا را نه يك پديده طبيعي يا استعلايي بلكه يك تماميت تاريخي و يك توليد اجتماعي مي داند كه صرفا نتيجه طرح طراحان و برنامه ريزان شهري نيست . با تغيير ساختارهاي اجتماعي-اقتصادي رابطه فضا با ما نيز به گونه اي ديالكتيك در يك واكنش متقابل ساخته مي شود. اين امر نه تنها رابطه كاركردي فضا و استفاده از آن را دستخوش تغيير قرار مي دهد كه ذهنيت و تصور ما از فضا را دگرگون مي سازد. تصور يك مصري عهد رامسس از اهرام مصر با تصور يك گردشگر هلندي از اين اهرام هيچگاه نمي تواند يكسان باشد. لوفبر سه چهره متفاوت از فضا را از هم متمايز مي كند :1- فضاي انگاشت شده يا فيزيكي (فضاي طراحان و برنامه ريزان) 2- فضاي ادراك شده 3- فضاي زيست شده يا اجتماعي

برداشت اول: شهر پيش از مدرن- دوران زراعي-زمان مطلق

بازار

كوچه هاي شهر را كه گز مي كنيم رفته رفته آهنگ شهر را درمي يابيم و عناصرش را. به ارگ سلطنتی و مسجد جامع و ميدان اصلي شهر مي رسيم. در ميدان شحنه اي با صدايي نخراشيده خرده فرمایشات ملوكانه را نشخوار مي كند:

هان ، کجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
ماه نو را دوش ما ، با چاکران ، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا آنچنان ، بنویس

وارد بازار مي شويم و صدای شحنه پشت سرمان رفته رفته در هیاهوی بازار و فریاد دستفروشان محو مي شود. به رسته عطاران كه مي رسيم بوي رازيانه و گل گاو زبان و نعنا فضا را پر كرده است. اينجا آدم زمان را گم مي كند. تنها نردبانهاي نوري كه به سقف بازار چسبيده اند كه زمان را به ما گوشزد مي كنند. در كنج چهارسويي مسافران خسته و مردان بيكار كنار هم نشسته و اخبار شهر را در گوش هم نجوا مي كنند. اينجا به حجره ها و پستوهاي تاريكشان كه وارد مي شوي گويي داري به چاه تاريخ نقب مي زني و در عمق زمان گم مي شوي. اينجا خريد خود مناسكي است. برکت و رزق حلال جاي سود و profit حاكم اند.


در آن روزگار، در هر بازار تعدادي « راسته » وجود داشت، مثلاٌ در راسته عطاران، ده ها حجره عطاري، ديوار به ديوار يکديگر فعاليت داشتند و يا در راسته کتابفروشان ( وراقان)، صدها دکان کتاب فروشي وجود داشته و به قول هونکه، محلي بوده که بطور دائم، طغيان هاي قلب و عقل در هم مخلوط مي شده است. او مي نويسد: « در آنجا فيلسوف و شاعر و منجم، کنار همديگر در ميان نشريات جديد، تفحص و جستجو مي کردند. و در همان جا بود که طبيب و تاريخدان و دوستداران کتاب، دنبال مجلدات کهنه مي گشتند. ضمن آنکه با يکديگر بحث مي کردند و قطعاتي را براي يکديگر مي خواندند. آنجا مرکز مبادلات علمي بود. و از بازمانده هاي آن بحث ها، کتابي است به نام " تبادل افکار"، که در حدود سال 1000 ميلادي (391 قمري) انتشار يافت [ تأليف شد]. اين کتاب شامل يکصد و شش گفتگو ميان دانشمندان [ قرن چهارم هجري قمري ] بود که به وسيله نويسنده آن يادداشت شده بود. برخي از اين گفتگوها در بازار کتاب فروشها و بعضي ديگر نيز در خانه يکي از فلاسفه اسلامي انجام شده بود.(هونكه، 1361، ج 2، ص 283)

از بازار عبور مي كنيم و به راسته اي دیگر مي پيچيم و با عبور از چند گذر به محله اي مسکونی مي رسيم . به خلوت کوچه ها و بن بست و نگاه کنجکاو زنان. هر چند دلایل مختلفی بر علت بافت پر پيچ و خم و تو درتوي محلات مسكوني در شهرهاي ايراني برشمرده شده از علل فرهنگي گرفته (محرميت-امنيت) تا عوامل اقليمي و اهميت مسير قنات ها اما :
اين ادعا را كه كوچه‏ها و خيابان‏هاي پيچ در پيچ ويژگي ثابت همه شهرهاي جهان اسلام هستند را مي توان رد كرد. بدون تردید اين نكته در ايران و به ويژه در فلات مركزي آن كاملاً اشتباه است. در سال‏هاي 99ـ1898 يك دكتر روسي به نام شتالوف گزارش مي‏دهد كه در شهر يزد خيابان‏ها در دو جهت شمال شرقي و غربي و با زاويه قائمه يكديگر را قطع مي‏كنند و در بعضي كوچه‏ها به مدت 15 دقيقه مي‏توان كاملاً مستقيم راه رفت. در يزد امروز برخي خيابان‏هاي راست از يك كيلومتر هم طولاني‏ترند. اين خيابان‏ها عمود بر هم‏اند، بسياري كوچه‏هاي بن‏بست كوتاه با خيابان‏هاي طولاني‏تر زاويه قائمه مي‏سازند. نظام خيابان‏بندي در كل متوازي‏الاضلاعي است در جهت شمال غربي به جنوب شرقي و شمال شرقي به جنوب غربي. تمام خيابان‏هاي پهن ساخته شده در قرن بيستم نيز دقيقاً در همين جهات هستند.جالب است بدانيد كه يزد به هيچ‏وجه استثنا نيست. محلات سنتي سبزوار، شيراز، كرمان و اردكان الگوي خيابان‏كشي دقيقاً مشابه‏اي داشته‏اند و خيابان هاي جديد كه زمان رضاشاه كشيده شده موازي همين الگوهاي موجود بود و به همين جهت تعداد بازارها، خانه‏ها و مساجدي كه تخريب شد، بسيار كم بود.البته شبكه شطرنجي يزد و ساير شهرهاي ايراني، شكل شبكه شطرنجي كلاسيك يوناني ـ رومي نيستند و تقارن كامل آنها را ندارند. اما نظام مستطيلي يا متوازي‏الاضلاعي خيابان‏كشي با نظر شرق‏شناسان مغاير است

برداشت دوم- چهار باغ

چهار باغ از نادر نمونه هاي فضاي شهري در شهرهاي ايراني است. بولواري طويل كه همانند باغ شهري از عمارت كلاه فرنگي سلطنتي تا باغ هاي هزار جريب و جلفا گسترده شده. سال احداث خيابان چهار باغ به استناد تاريخ عالم آراى عباسى سال 1006 هجرى قمرى است. خيابان اما كاركردي تفريحي گردشگري دارد . پى يترودولاواله ‏سياح معروف ايتاليايى مى ‏نويسد:
چهارباغ بعضى روزها مخصوص گردش بانوان بوده و مسلماً براى يك جاده و معبر عمومى نمى‏توان چنين اختصاصى را قابل شد. وي وقتى خيابان چهارباغ را با خيابانهاى مشابه آن در سرزمين خود مقايسه مى ‏كند چنين مى نويسد: ...واقعاً داراى عظمتى بى نظير است و بايد با طيب خاطر اعتراف كنم خيابان پوپولو درم، خيابان پوجيودرناپل، خيابان شهرژن در خارج شهر ژن و خيابان مونرآل در شهر پالرمو، هيچكدام به پاى آن نمى‏رسد. هر يك از باغهاى اطراف چهارباغ نامى مخصوص داشته است كه مشهورترينشان بنا به نوشته شاردن جهانگرد فرانسوى، عبارت بوده‏اند از: باغ تخت، باغ چهلستون، باغ كاج، باغ باامير،باغ توپخانه، باغ نسترن، باغ فتح آباد، باغ پهلوان حسين، باغ بلبل،باغ مرغداران، باغ خانه شيران، باغ هزار جريب، باغ دراويش حيدرى و باغ دراويش نعمت اللهى. شاردن مي نويسد شاه عباس اجازه نمي داد حتي يك درخت بدون اجازه وي كاشته شود و پاي هر درخت نيز يك سكه طلا و نقره چال مي شد. (Blunt, 1966)
اگر چه چهار باغ را گروهي بولوار و گروهي نيز باغي شهري شده مي دانند اما مي توان فضاي شهري را علاوه بر كاركرد و ابعاد كالبدي-فرمي و نمادين بر اساس رفتارها و فعاليتهاي كابران نيز تعريف كرد. راپوپورت به عنوان مثال كاربرد مفهوم سيستم قلمروهاي(setting) رفتاري را به جاي فضاي باز شهري پيشنهاد مي كند. به اعتقاد او به جاي تاكيد بر ريخت فضاي شهري بايد بر الگوهاي رفتاري كه در آن اتفاق مي افتد تمركز كرد. به عبارتي مهم نيست كه فضا را خيابان يا باغ –خيابان بناميم بلكه همانطور كه يك خيابان سبز مي تواند برخي الگوهاي موجود در باغ يا پاركها را پذيرا شود (پيك نيك خانواده هاي ايراني در امتداد بولوارهاي شهري به عنوان مثال) يك پارك خطي نيز مي تواند الگوهاي موجود در خيابان را القا كند. (شطرنج بازي امروز در پاركهايمان ميراث دار رفتارهاي شهري در ميادين گذشته چون نقش جهان اند)امروز تنوع فضاهاي شهري در كلانشهرهاي مدرن به قدري است كه مشكل بتوان مرز مشخصي بين آنها تعيين كرد از جمله فضاهاي خطی نظير Sidewalk, parade, street, boulevard, greenway, parkway, trail, waterfront, crook …
برداشت سوم: دوران مدرن-زمان انتزاعي
ولي عصر
در ولي عصر هستيم. طولاني ترين خيابان خاورميانه از ميدان راه آهن تا كاخ جديد رضا شاه. خياباني كه سه بار اسم انداخته (پهلوي – مصدق – ولي عصر). آيينه اي از اجتماع دو نيمه شده آبستن قواعد جديد نظام بازار جهاني و من رها شده. من پولي نو.اما هنوز چنارهاي چهارباغ و جويهاي آبش از گردباد زمان جان سالم بدر برده اند. اگر چند سال پيش مي آمديم حتي هنوز مي شد خانواده هايي را كه از جنوب شهر براي پيك نيك به اينجا مي آمدند ديد.

با شروع دوران مدرن نه تنها فرم و كالبد يا قالب خيابانها شكل جديدي به خود مي گيرد بلكه كاركرد و ارگانيزم اين فضاها – نحوه تاثير آنها بر فرايند زندگي روزمره و نحوه توليد آنها نيز آيينه اي مي شود تمام نماي بايد هاي اين عصر. بولوارهاي پاريس در اقتصاد جديد مكاني مي شوند براي بور‍ژوهاي پرسه زن و براي الهام هنرمندان مدرن از زندگي روزمره. جايي كه هنر هاله مقدسش را از دست مي دهد و زندگي روزمره خود به هنر تبديل مي شود. اما اتفاقي كه در ايران و تحت دستگاه مدرنيزاسيون قاجارو بوي‍ژه سلسله پهلوي مي افتد وارد كردن ظرف بدون تغيير عميق مظروف است. به عبارتي فضاها رنگ عوض مي كنند . خيابانهاي لاله زار شاه رضا و پهلوي و ميادين مشق و حسن آباد به مثابه نمودهاي مدرنيزاسيون و تكنيك شكل مي گيرند اما ذهن تكنيك ساز نه.مونه اي پيدا نمي شود تا زندگي روزمره را به تصوير بكشد. هنر چندان در اين خيابانها فرصت بروز نمي آبد و اين فضاها نيز در هنر چندان منعكس نمي شوند آنگونه كه تهران را شهر بدون اسطوره دانسته اند.

اما ولي عصر متعلق به كيست؟ ما يا آنها (اینجا را هم ببینید). ‌ از آنجا كه فضاهاي جديد در استفاده روزمره شان بازتوليد و ادراك مي شوند اگر فضاي سه گانه لوفبر را دوباره به ياد آوريم فضاي انگاشت شده توسط سازندگان اين خيابان در تركيب با فضاي برداشت شده (ذهني) و زيست شده يا اجتماعي - هويت جديدي مي يابد كه آنرا به بخشي از هويت بينابيني و كريوله ما بدل مي كند.

اينجا زمان نيز ديگر زمان گذشته نيست. شهر امروز به شدت برنامه ريزي شده و تحت سلطه زمان مكانيكي در آمده. اگر چند صباحي چراغهاي راهنمايي از كار بيافتند يا ساعتها از حركت باز ايستند شهر را آشوب فرا مي گيرد. شهر گذشته اما خود را با زمان طبيعي روز و شب و فصول تنظيم مي كرد. فضاهاي گذشته ما چون بازارها و تيمچه ها تنها محل خريد نبوده اند. زيست جهاني بوده اند براي كار روزانه در بازار كه با سايه روشنهاي بام ها و مناسبتها تنظيم مي شد. مغازه داران امروز ولي عصر اما ساعات كاريشان را با ساعتهاي مچيشان تنظيم مي كنند. ديگر سايه روشني يا اذاني نيست كه چرخه كاري بازار نو را تنظيم كند. كنج پستوها را نيز لامپ هاي نئون اند كه روشن مي كنند.

كالابودگي زمين در شهر مدرن سكونتگاه ها را روي هم مي چيند و ساكنين را وا مي دارد تا فضاهاي گمشده شان را در پس مانده هاي شهري جستجو كنند. ديگر مرز بين درون و برون يك ديوار يا پرده است. پشت حجره هاي امروز خبري نيست. در واقع اين بازار نيست كه حركت مردم را تعيين مي كند بلكه اين مردمند كه تعيين مي كنند بازار كجا شكل بگيرد و البته ماشينها. ايندو ديگر از هم غير قابل تفكيك اند. در حوزه يكديگر نفوذ مي كنند. مراكز خريد بازارهاي نوين اند و پاركينگها نيز كالنبارهايش.

برش هايي از فضا

اگر چه فضاي كالبدي به تنهايي نمي تواند نماينده وي‍‍ژگيهاي عصري خاص باشد اما به هر حال تبلور فرهنگ و ساز و كار اجتماعي هر دوره است. خيابان ديروز يا بازار زيست جهاني دروني بود كه ورودي و خروجي داشت كه مرزهايش را با جهان بيرون با نور و صدا و بو تنظيم مي كرد. خيابان امروز اما حد و مرزش نا معلوم تر است. حتي پاساژهاي سرپوشيده امروز ديگر كنج ناشناخته يا سوراخي كه آسمان را قاب بگيرد ندارند. اما اگر چه اين خيابانها به معابد جديد نظام سرمايه داري در آمده اند هنوز كيفيتهاي ناشناخته و غير قابل كنترل زيادي دارند. به عبارتي روزمرگي كه لوفبر از آن به عنوان حربه جديد مدرنيته و نفوذ موذيانه اش براي از خود بيگانگي و تسلط بر شهروندان ياد مي كند هنوز اينجا مجال رجزخواني نيافته. زيرا سرها ابزاري شده اند اما دلها نه.( فردگرايي تنها در بعد اقتصادي بروز يافته نه در بعد سياسي و فرهنگي).

ايراد منتقدان مدرنيته و طرفداران نوستال‍ژايي كيفيتهاي از دست رفته شهر كهن در ايران اما آنست كه يا صورتهاي زشت وارداتي حاصل از مدرنيزاسيون را با مدرنيته يكي مي كنند و يا به اشتباه زنجموره ذهنهاي به شدت ابزاري شده و منظم غربي را بر عرفان و شلختگي هاي شرقي با نياز امروز شرقي ها يكي مي گيرند. بنابراين آنها نيز (نصر و داوري به عنوان مثال) هم آوا با كربن و الياده و ديگر منتقدان مدرنيته چون هايدگر و لوفبر و .. منكر هر نوع عقل ابزاري و نظم و برنامه در شهر شرقي مي شوند و به آنچه از آن با فربه شدن عرفان ياد مي كند دچار مي شوند و عنقا نديده صورت عنقا همي كنند. در اين ميان شايگان اگر چه پاسخي براي آشتي سنت و مدرنيته نمي دهد اما در نظر او ناچار باید تن به یک پلورالیسم بدهیم یعنی زیستن بر اساس هویتی چهل تکه، ما چندپاره شده ایم اما چاره کار کنار آمدن با همین چندپارگی است. شايگان سیطره تفکر غربی را در حوزه عمومی می پذیرد و هرگونه در افتادن با تفکر غربی و فرزندان آن مانند تفکیک قوا، آزادی، حقوق بشر و غیره در حوزه عمومی را ناممکن و نامطلوب می داند. او در حوزه عمومی همچنان مونولیست است و پلورالیست بودنِ او تنها در حوزه شخصی است. او در واقع معتقد است که ما در سپهر مدرنیته می توانیم جزیره هایی از خود داشته باشیم که به منطق تجدد تن در ندهد و این جزیره ها مادامی که در سپهر خصوصی اند، امر مطلوبی محسوب می شوند اما هنگامی که پا به حوزه عمومی گذارده می شود، این مدرنیته است که قواعد بازی جمعی را معلوم می کند. پس همه ما دوزیست هستیم.

بنابراين بايد دو چيز را به خاطر بسپاريم. آشفتگيهاي امروز خيابانهايمان را مرحله اي بلامنازع بدانيم كه در واقع آيينه وضعيت بحراني جامعه در حال گذارمان اند. همانطور كه خيابانهاي قرن 19 لندن بودند كه انگلس در سال 1845 م. در كتاب " وضعیت طبقه کارگر در انگلستان" با نفرت از آنها ياد مي كند:

. . . اصولا محلات کارگری که در پاشنه ی کوه به صورتی فشرده بین کارخانه های بلند محصور هستند – بد ساخت ترین و ناپاک ترین محله های شهر هستند. در محله های تازه ساز، آلونک ها مثل دیگر شهر ها ی صنعتی مرتب تر و به ردیف ساخته شده اند – ولی این ها هم عیوبی را که ناشی از نوع مرسوم اسکان کارگری است دارند . . . در اینجا انبوهی از آشغال – زباله و کثافت جمع آمده و تخمیر و متعفن می شود – که تقریبا همه جا آب ساکن در گنداب ها جمع میشود . . .

و يا وضعيت شيكاگوي 1920-1930 با سيل مهاجرتهاي روستايي به شهر كه ورث و ديگر مشاهير مكتب شيكاگو را به ارائه تئوري اكولو‍ژي انساني شهري واداشت كه در ان شهروندان همچون گونه هاي گياهي-جانوري به رقابت بر سر منابع و امكانات شهري با هم مي پردازند. چيزي شبيه تهران 2-3 دهه كنوني.


مقطع یکی از بولوارهای هوسمان (سمت چپ) نشان می دهد عناصر مختلفی از جمله دفع آبهای زاید َ‌-فضای سبز گودال باغچه ها و تاسیسات شهری در آنها پیش بینی شده بود. تصویر سمت راست نیز نوعی دیگر از فضاهای خطی-سبز شهری ابداع شده توسط فردریک لاو المستد (پدر معماری منظر) را در بوستون نشان می دهد(Ref: Jacqueline Tatom (2006)
دوم اينكه هر چه به نام تجدد در اين سرزمين ابداع مي شود را به غرب نسبت ندهيم. چه بسا لبه تيغ انتقادات را متوجه بولوارهاي
هوسمان مي كنيم حال آنكه آنچه به اسم اين بولوارها در تهران انجام شد گرته اي ناقص و ناكامل بود كه بسياري از ويژگيهاي مثبت آنها را نداشت. مثل بزرگراههايمان كه فقط تكنيك آنرا آنهم ابتر وارد كرده ايم و به اسم پارك وي به خورد شهر مي دهيم. همانطور كه بارها گفتيم فضاي شهري بازتوليد سازوكارهاي اقتصادي –اجتماعي و فرهنگي جامعه اند (لوفبر – هيلير-هاروي) بنابراين زماني كه شهري مثل تهران در عرض نيم قرن چند ده بار وسيع تر و پرجمعيت تر شده است نبايد انتظار داشت كه بازار قديمي پاسخگوي نيازهاي تجاري شهر نو باشد از اينرو بازارهاي نو به شكل خيابان و پاساژ ابداع مي شوند اما آنچه تئوري لوفبر توضيح نمي دهد اينست كه چگونه ميراث فرهنگي در فضا باز توليد مي شود. يعني رابطه بين تدوام فرهنگي در فضا از يكسو و عدم بازگشت تاريخي (تئوري دكتر هودشتيان) از سوي ديگر چيست؟ به عبارتی اگر چه الگوها و سازوکارهای فرهنگی ایرانی باید در زبان طراحی خیابان لحاظ شوند اما این امر نباید ما را از انعطاف پذیری فرهنگ و قابلیت تغییر و جذب عادات نو غافل کند. به عبارتی در رابطه بین سنت و مدرنیته این سنت است که باید خود را با مدرنیته تطبیق دهد نه بر عکس. تجربه کشورهای شرقی در حال جهانی شدن و نیز بده بستانهای فرهنگی می توانند نمونه های مفیدی برای گرفتن دروس طراحی محسوب شوند. به عنوان مثال یان گهل با ایجاد محورهای پیاده و تشویق فرهنگ خاصی در استفاده از این فضا ها که چندان در دانمارک (و بویٓژه چند شهر استرالیا) با فرهنگی کاملا متفاوت مرسوم نبود دست به نوع آموزش فرهنگی و تغییر فرهنگ استفاده از خیابان در این کشورزد . چیزی که متعلق به فرهنگ اروپای جنوبی بود .

تلاشي براي تدوين نظريه خيابان ايراني

هاروي در كتاب عدالت اجتماعي و شهر درتلاش براي ارائه فلسفه اي درباره فضاي اجتماعي به سه سطح از تجربيات فضايي در تئوري كاسيرر اشاره مي كند. اول فضاي ارگانيك يعني آن نوع از تجربه فضايي كه از طريق وراثت انتقال مي يابد و لذا بر حسب قوانين زيستي تعيين مي شود. بررسي رفتار توسط رفتار شناسان در اين در اين مقوله جاي دارد ( مثل رفتارهاي غريزي نظير جهت يابي –قلمرو طلبي و ..). تي.هال در كتاب بعد پنهان ابعاد مختلف و ساز و كارهاي فرهنگي-غريزي تنظيمات فاصله اي و حوزه هاي خصوصي-اجتماعي-عمومي را در فرهنگهاي مختلف بررسي مي كند. دومين فضاي كاسيرر فضاي ادراكي است كه از اولي پيچيده تر است و با تمام نتايج عصبي حاصل از تجربيات حسي –تجربه بصري بساوايي شنوايي و حسي حركتي رابطه دارد. اما هاروي خاطرنشان مي كند كه هنوز دانسته نيست كه كاركرد حواس تا چه حد متاثر از شرايط فرهنگي است. سومين نوع تجربه فضا بسيار انتزاعي است و كاسيرر آن را فضاي نمادين ناميده است. در اين حالت فضا از طريق تفسير جلوه هاي نمادين كه داراي ابعاد فضايي نيستند تجربه مي شوند.

به هر حال با توجه به تئوريهاي ياد شده - هويت بينابيني (Hybrid) شهرهاي امروزمان و اين واقعيت كه خيابانهاي امروز ميراث دار برخي وي‍ژگيهاي بازار هاي قديمي و خيابان-باغهاي ديروز (از جمله اينكه مغازه هاي امروز در طول خيابانها هنوز مثل حجره هاي بازار قطعات ريز چيده شده در كنار همند و خيابانها مانند راسته هاي گذشته عموما تك محصولي اند مثل صرافيهاي خيابان مولوي يا لوازم برقي هاي لاله زار و ..و نيز رابطه فروشندگان با هم و نيز با حوزه عمومي پياده رو ) و نيز در پاسخ به نيازهاي امروز جامعه شكل گرفته اند (سرعت-تفریح-حوزه عمومی) خیابانهای ايراني را مي توان از سه زاویه مورد بررسی قرار داد:

ابعاد كالبدي-فيزيكي :

‌1- ابعاد و عرض پياده روها و كيفيت سنگفرش ها
2-مرزو رابطه بين حركت سواره-پياده
3- مرز بين حوزه عمومي خيابان وحوزه خصوصي مغازه ها
4- تركيب عملكردها- نوع آنها و ابعاد فضاها و ساعات كاري شان
5- وي‍ژگيهاي مكاني خيابان-تراكم
6- نوع نماها :‌پيچيدگي-ارتفاع و شفافیت
7- مبلمان شهري
8- مسائل اقليمي (نور و سايه و باد و باران)
.....................

( هر چند هندسه اقلیدسی ابزار مناسبی برای ابراز کیفیتهای فضایی خیابانها نیست اما ذهن ها را باید عادت داد تا برش های خیابانی را جایگزین پلانهای مرسوم کند. در برش هاست که کیفیاتی نظیر سقف اختلاف سطوح دیدها و مقیاس فضا ی خیابان بهتر درک می شوند. کتاب Great streets نوشته Allen Jacobs منبع خوبی برای این مهم می باشد.)

ابعاد اجتماعي-فرهنگي

1- الگوهاي رفتاري (قدم زدن- خريد-كار يا آنچه يان گهل فعاليتهاي ضروري-غيرضروري و اجتماعي مي نامد)
2- رابطه بين حوزه عمومي-خصوصي – خلوت (تنهايي) و شلوغي
(نظرياتي مبني بر اين هست كه انديشه و جامعه ابراني مبني بر دو حوزه جداگانه درون-بيرون –محرم-نامحرم – امن-ناامن و غيره شكل گرفته. تئوري دكتر پيران نيز تا حدي به توجيه علت و نوع رابطه بين حوزه خصوصي و نسبتا منظم درون با حوزه غير هندسي بيروني شهرها پرداخته اما نارسايي آن اينست كه بر مبناي شهرهاي گذشته بنا شده (استقرا) و شهرهاي امروز را در بر نمي گيرد. اما من فكر مي كنم كمي بين اين درونگرايي ايراني و برونگرايي غربي اغراق شده كه توضیح خواهم داد)
3- ابعاد جنسيتي فضا (زن و مرد)
4- روابط گروههاي سني (كودك-نوجوان-سالمند)
5- روابط طبقات اجتماعی مختلف
6- قدسي-ناقدسي (مثلا امروزه افراد مسن خیابان گردي را امری ویژه جوانان مي دانند و آنرا تقبيح مي كنند)
7- تفریح-مصرف : ريسك و بازي
8- رابطه خيابان با ساكنين محل
‌ ابعاد سازمانی (Instituional)

1-کنترل فضا توسط فرا دستان (حکومت- ساکنین-مدیریت )
2- دسترسی به فضا
3- دسترسی به فعالیتها و امکانات
4- مقاومت فرو دستان در برابر عوامل بازدارنده (زنان در برابر مردان- نوجوانان در برابر خانواده ها – فقرا در برابر اغنيا)

ازنكات بسيار مهم در بررسي خيابان به عنوان نوعي فضاي عمومي بررسي رابطه بين فضاي خصوصي-عمومي از يكسو و فضاي دروني ذهن-بدن با فضاي بيروني شهر-غريبه ها از سوي ديگر است كه بررسي آن در اين مجال نمي گنجد اما دو نكته اي كه به ذهن من مي رسند آنند كه در تاكيد بر اين دوگانگي درون-برون ايراني كمي اغراق شده و شرايط امروز جامعه و تحولات و تغييرات ارتباط اين دو حوزه كمتر مورد توجه قرار گرفته. درست است كه امروزه بسياري از فعاليتهاي عمومي ديروز مثل بازي هاي محلي جشنها و تفريح و خبررساني ها به حوزه هاي خصوصي منتقل شده اند اما برخي فعاليتهاي ديروز حوزه خصوصي نيز سر از حوزه عمومي در آورده اند.(حضور زنان و نوجوانان) دوم اينكه در قبال انسان شرقي – عموما فرد غربي موجودي برونگرا- و پيرو آن خيابان غربي نيز در تضاد با هزارتوهاي شهر شرقي تئوريزه شده است.

ريچارد سنت اما در كتاب (1990) The Conscience of the Eyeتصوير متفاوتي از شهر و انسان غربي ارائه مي كند. به اعتقاد وي بر خلاف پوليس هاي يونان باستان رابطه بدن و شهر در شهرهاي غربي در طول تاريخ مسيحيت تا به امروز بر مبناي نوعي هراس ازعريان شدن Exposure و ترس از كشمكش (Conflict) شكل گرفته كه به اعتقاد وي تهديدي جدي براي تمدن غرب و انسان غربي محسوب مي شود. اينگونه است كه در شهرهاي مدرن غربي انسانها هر چه كمتر در حوزه خصوصي يكديگر و فضاي شخصي ديگران سرك مي كشند. گئورگ زيمل نيز علت اين بي تفاوتي و سردي روابط را در بمباران شدن روزمره افراد در كلانشهرها و زاييده برخورهاي مستمر و نوعي عارضه روانشاسانه كلانشهري مي داند كه باعث مي شود افراد هر چه بيشتر در لاك دروني خود فرو روند. لذا نسخه اي كه سنت براي برنامه ريزان شهري مي پيچد ايجاد فضاهايي براي كشمكش و نوعي آشوب خود خواسته است. اين آشوب البته با آنچه هم اكنون در خيابانهاي مان شاهديم متفاوت است. در تهران امروز بر خلاف انسانهاي سر در لاك زيمل افراد خيلي راحت تر وارد حريم غريبه ها شده و حوزه خصوصي افراد دامنه اي به مراتب تنگ تر را در بر مي گيرد به گونه اي كه تجاوز به حوزه خصوصي افراد(حد اقل در مورد زنان جوان) پديده چندان غريبي نيست.

اين نوشتار بيشتر به بررسي فضاي خيابان در دو دوره مطلق و انتزاعي در دسته بندي لوفبر پرداخت. دوره ديفرنسيال يا آنچه تافلر و كاستلز از آن به عصر اطلاعاتي و فضاي جريان ياد مي كنند را در فرصتي ديگر بايد بررسي كنيم.هر چند هم اكنون خود ما با ضيافتهاي مجازي مان در خيابانهاي مجازي اين فضا قدم مي زنيم و گه گاه در كنج وبلاگي ممکن است به هم بر خورده و گپي بزنيم.
چند منبع ضروری در ارتباط با خیابان
The sustainable street / editor, C. Jefferson.Published Southampton : WIT, 2000
On streets / edited by Stanford AndersonPublishedCambridge, Mass. : MIT Press, c1978.

۸ نظر:

ناشناس گفت...

مطلبی راجع به پایگاه نظری تحلیل خیابان نوشتم البته ببخشید که عجله ای شد

http://shahrvand63.persianblog.ir/post/84

ناشناس گفت...

از خواندن نوسته ی جامعت لذت بردم. دو نکته به ذهنم رسیده.
ـ به نظر من نظریه ی فضایی لوفبر نا منسجم و پراکنده است، و کتاب تولید فضای او هم. تا آنجا که دریافتن تصویری کمابیش روشن از آن به سختی ممکن است. این مطلب در همین متنی که به آن لینک داده ای هم آمده. البته ارائه تعاریف موازی و همپوشان هم این امر را تشدید می کند. شاید برای همین است که نظریه ی فضایش (به صورت مجرد) نتوانسته در حوزه ی نظریه ی معماری چندان مولد باشد. اما باید اقرار کرد که بحث فضای زیسته ی وی نگرشی هستی شناختی است، و با مرلوپونتی و از این دست همنوا.
ـ اما ادعای پیچ در پیچی ساختار شهر شاید که در مورد همه ی شهرهای جهان اسلام صادق نباشد، اما آنقدر هست که آن را تبدیل به یک "خصلت" ویژه گرداند، خصلتی که برای ادراک ان تنها کافی است کمی در گوچه پس کوچه ها قدم زد. من متن اصلی این مقاله را ندیده ام. اگر داشتی برایم بفرست. با این حال، همین که نویسنده می گوید "البته شبكه شطرنجي يزد و ساير شهرهاي ايراني، شكل شبكه شطرنجي كلاسيك يوناني ـ رومي نيستند و تقارن كامل آنها را ندارند" خود گواه بر ان است که شطرنجی نیستند
شیرازی!

ناشناس گفت...

مرتضی میرغلامی عزیز،
سلام.
ضیافت چهارم طبق برنامه‌ی اعلام شده، به آخرین لحظاتش نزدیک می‌شود. از اینکه میزبانی را پذیرفتی، ممنونم. با این کارت در واقع به من هم کمک کردی. با اینکه میهمان ضیافت‌ات نبودم، ولی تلاشت را در مرحله انتخاب موضوع، مدیریت مطالب و ارائه نظرات شخصی‌ات در کامنت‌دانی وبلاگ میهمانان و ایجاد فضای بحث و گفتگو تحسین می‌کنم. یادداشت خودت هم کاملاً برای من آموزنده بود، چون کمترین مطالعه‌ای در زمینه مطالب مورد اشاره نداشتم. متأسفم که نوشته‌ات بازخورد چندانی در میان دوستان پیدا نکرد و نتوانستی از نظرات مکمل آنها – البته به جز شیرازی – برخوردار شوی. شاید فضای مجازی وبلاگ‌های معماری هنوز ظرفیت طرح مباحث جدی‌تر را پیدا نکرده ولی تلاشت قابل تقدیر است.
اینکه چرا عنوان یادداشت را «در راستای تدوین پایگاه نظری خیابان ایرانی» انتخاب کرده‌ای برای من چندان روشن نیست، چرا که توضیحاتت به‌جای تأکید بر یک جغرافیای خاص، بیشتر ویژگی عمومی و جهان‌شمول خیابان در یک شهر مدرن را با اتکاء به منابع غربی‌اش توصیف می‌کند. یا در حالتی دیگر چندپارگی، کریوله‌شد‌گی و هویت پلورالیستی را ویژگی اجباری امروز شهرهای مدرن شرقی دانسته‌ای.
خسته نباشی.

Morteza Mirgholami گفت...

نصیر عزیز

امیدوارم سفرت به ایرانت با خوبی و خوشی بوده باشد. ممنون از نظراتت. در مورد استقبال دوستان البته فکر می کنم هنوز باید چند روزی منتظر شویم بخصوص با توجه به مطالبی که هر روز آپ می شوند . در مورد اینکه چرا عنوان این مطلب را چنین انتخاب کردم باید بگویم در خود متن هم مستتر است. من ننوشتم پایگاه نظری خیابان ایرانی یا بیانیه نظری خیابان ایرانی و ...

در راستای ....چیزی یعنی نوعی شروع نوعی تلاش که مسلما بدون همفکری دوستان و رفع شبهات و کاستیها ممکن نیست. البته اینکه معتقدی این نوشته بیش از اینکه در مورد خیابان ایرانی باشد در مورد شهر مدرن یا موضوعاتی چون کریولته و پلورالیسم است را قبول ندارم. درست است که من با تیوری غربی سعی در بازبینی و شکافتن مطالب دارم اما به هر حال در تلاشم تا اینها را مناسب پرسشهای خودم مطرح کنم (اپروپرایت کردن)

من با بازار شروع کردم با چهار باغ ادامه دادم و با ولی عصر مطلب را به اتمام رساندم. . شحنه و نور و بوی بازار و یا موضوعاتی نظیر هویت چند گانه ما چه بخواهیم یا نخواهیم ویژگیهای امروز خیابان ماست. اگر از شهر مدرن صحبت شد به این دلیل بود که خواهی نخواهی ما درگیرش هستیم. همانطور که با پلورالیسم و موضوعاتی نظیر کنترل فضای عمومی - جنسیتی شدن فضای شهری و .. در گیریم. از طرفی گاه کنار هم قرار دادن تفاوتهاست که باعث می شود هویت ما خود را بارز تر نشان دهد. وقتی می گوییم ما ایرانی هستیم در واقع داریم می گوییم یک سری چیزها نیستیم. به هر حال نمی دانم توضیحاتم قانع کننده بود یا نه ولی دوست دارم با این انتقادات خودم هم به بازبینی نوشته هاییم بپردازم تا ببینم ایراد کار در کجاست.
ممنون

Morteza Mirgholami گفت...

شیرازی عزیز
سلام
مطلبی مربوط به بافت پیچ در پیچ شهرهای ایرانی رو به عمد گذاشتم چون هر چند خودم هم از خوندنش زیاد قانع نشدم اما حس کردم باعث می شه یه مقدار برای شنیدن مطالب غیر معمول و غبر منتظره جای بیشتری باز کنیم . یه لینک به ترجمه مقاله دادم.

در مورد لوفبر هم به این دلیل تئوریش رو ترجیح می دم که بین واقعیات امروز شهرهای مدرن که حاصل توسعه نا متوازن و سرمایه و .. اند و مسائل اجتماعی و فضای زیست شده یک ارتباط برقرار کرده بنابراین به قول معروف نه رو آسمونا حرکت می کنه و نه مثل خیلی از این نئومارکسیستها یا برنامه ریزهای شهری و اقتصادی فضا را به یک کالای شهری تقلیل می ده. حتی کاستلز (شاگردش) هم که در کتاب های اولش شهرنشینی رو فقط انجماد سرمایه گذاری می بینه مجددا به بحثهای انسانی تر و احساسی تر بر می گرده و مسائلی مثل هویت - زبان -شبکه ها و مکان و .. رو مطرح می کنه. البته همونطور که گفتم الان متخصصیت مطالعات فرهنگی از تئوری لوفبر به شدت انتقاد می کنند اما به هر حال این تئوری اولین حرکتیه که فضای شهری رو جدی می گیره و صرفا به سطح دوبعدی تقلیلش نمی ده. به هر حال هر تئوریستی یه گوشه کارو که می گیره گوشه دیگش از دستش در می ره :)

ناشناس گفت...

سلام
من هم معتقدم پیچ و خم از ویژگیهای کوچه های ایرانی است . پیچ ها به فضا مقیاس می دهند و فضا را صمیمی تر می کنند .حسی از امنیت و تعلق در این پیچ ها هست .و بر خلاف اتوبان ها که احساس سرگشتگی و گم گشتگی در چشم انداز بی انتهای آنها وجود دارد .البته این تفاوت و تناقض در پیاده و سئاره است .به نظر من بزرگترین معضل خیابان ها در همین آشتی دادن پیاده و سواره است .انگار جمع این اضداد امکان پذیر نیست.
اما مهمتر از این ها جمع اضداد دیگری به نام خیابان و معماری است .به عنوان یک معمار نمیدانم چطور می توان طراحی کرد که هم خیابان را داشته باشیم و هم معماری را
با احترام : کورش

ناشناس گفت...

مرتضی جان،
منظورت را می‌فهمم. اتفاقاً جانبداری‌ پنهانی‌ات از ضرورت گریزناپذیر مواجهه با پیامدهای مدرنیسم و جدا کردن حساب گرته‌برداری‌های ناقص از نمونه‌های اصلی غربی را ادعای قابل توجهی می‌دانم. یعنی شاید اگر«درست» از اصول مدرن در شهرسازی پیروی می‌کردیم، این‌چنین دچار آشفتگی در شهرها و خیابان‌هایمان به شیوه‌ی امروزی‌اش نمی‌شدیم. حرف من این بوده که شاید «دستیابی به هویت چندگانه» - که من آن را مهم‌ترین نتیجه‌ی ارائه‌شده در نوشته‌ات می‌دانم -‌ نه فقط ویژگی خیابان‌های امروز ما با بازار و چهرباغ و خیابان ولی‌عصرش باشد، بلکه نیاز همه‌ی فرهنگ‌هایی است که در رویارویی هویت تاریخی‌شان با ارزش‌های تحمیلی دنیای جدید، به دنبال ارائه‌ی تعریفی نو از خود هستند.
در مورد میزبانی ضیافت بعدی هم مشکلات برطرف شده، موجب خوشحالی و افتخار است.

ناشناس گفت...

آقا یک پایان نامه ی ام پی تیری بود. ممنون:)