فرمان سوم!
یادداشتی بر نوشته آقای کورش رفیعی با عنوان«خیابان عنصری بیگانه در شهرهای ما»
با تمامی احترامی که برای شخص آقای رفیعی و سوابق حرفهای وی قایلم، نوشته اخیر ایشان بهتزدهام کرده است.وی مدعیست: «تنها خیابانهای درجه دومی در زمان رضا شاه به تقلید یا توسط آلمانها در شهرهای اصلی ایران ساخته شد که منجر به تخریب بازار و بافت مرکزی این شهرها گردید.»با اشاره به این نکته که در این نوشته قصد دفاع از اقدامات رضاشاه را ندارم لازم میدانم یادآور شوم اگر جناب رفیعی، تبریز را نیز جزو شهرهای اصلی طبقهبندی میکنند با توجه به شواهد و اسناد انکارناپذیر موجود، حکم ایشان در خصوص اقدامات شهری رضاشاه حداقل در مورد تبریز صادق نیست. خیابانهایی چون تربیت و فردوسی که در دوره رضاشاه احداث شدند با بافت شهری آن زمان منطبق بوده و دقیقا بر روی مسیرهای موجود ایجاد شدهاند. بازار و بافت مرکزی را هم تخریب نکردهاند.ذکر این نکته نیز ضروریست که حتی انطباق خیابان جدید با ساختار بافت موجود، یا حفظ بازار و بافت مرکزی خود نمیتواند ارزش محسوب شده یا به عنوان یک اصل پرسشناپذیر تلقی گردد. آقای رفیعی در ادامه مدعیست:«البته این تخریبها با دو هدف اصلی دنبال میشد که یکی شیفتگی رضاشاه به غرب و بخصوص آلمان بود و دیگری جنبهی امنیتی داشت چرا که کنترل شهر در خیابانهای عریض و راست به مراتب سادهتر از کوچههای تنگ و پر پیچ و خم بود.»اگر پیشفرضی مبنی بر مغرضانه نبودن ادعای ایشان در خصوص «شیفتگی رضاشاه به غرب و بخصوص آلمان» داشته باشیم، با توجه به صراحت و قطعیتی که در نوشتار ایشان وجود دارد لابد این انتظار از خوانندگان میرود که سراغ مبانی، اسناد و شواهدی را که آقای رفیعی را اینچنین به قطعیت رساندهاند، بگیرند.نمیدانم آیا ایشان حاضرند که زیر این چند جملهشان را امضا کرده به همراه اسناد و مدارک در عرصههای غیرمجازی نیز منتشر نمایند یا که نه؟با توجه به صلابت و قطعیتی که در ادعا و لحن ایشان وجود دارد اگر مدارک و استدلالهای آقای رفیعی منتشر شود خواهد توانست به سالها بحث در این زمینه خاتمه دهد! لطفا این کار را بکنید.نکته حیرتآور دیگر چگونگی کنترل شهرها به وسیله خیابانهای راست و عریض است! به باور من اگر این ادعا نیز اثبات شود باید آن را به عنوان انقلابی در نظریههای شهرشناسی تلقی نمود. به ویژه اگر مشخص شود که چگونه مثلا در شهر همدان از میدان مرکزی شهر، نوعی از کنترل را بر شهر و شهروندان اعمال نمودهاند.اگر صحت این ادعا اثبات شود، میتوان در خصوص اهداف و مقاصد پنهانی و غیرانسانی بسیاری از معماران، شهرسازان، برنامهریزان و طراحان شهری از هیپوداموس گرفته تا لوکوربوزیه، هوسمان، هاوارد، باغسازان فرانسوی و حتی ساسانیان وطنی نیز تحقیق نمود. علاوه بر این میتوان به حکومتهای توتالیتر جهان نیز بشارت و مشورت داد که الگوی مورد ادعای آقای رفیعی را به کار بندند و یا برعکس ملتهای دربند جهان تمامی خیابانهای راست و عریض را تخریب نمایند تا که شاید سایه شوم کنترل حاکمان دیکتاتور از سرشان رخت بربندد!ایشان در ادامه میفرمایند:«گویی خیابان ارث پدری ما بوده و اکنون معماری غرب آنرا از شهرهای ما گرفته است.»آنچه که مبهم است نقش و جایگاه «ارث پدری» در جمله فوق است. نمیدانم اگر بالعکس پدیدهای «ارث پدری» آقای رفیعی نوعی باشد، چه موضعی در قبال آن باید اتخاذ کند؟ گویا ایشان به پیوندها و ریشههای تاریخی اشاره دارند که در ادامه فرمودهاند:«خیابان و تمام ملحقات آن یکسر غربی است و ربطی به فرهنگ و گذشته ی ما ندارد.»بسیار خوب این دیدگاه، محترم و قابل بررسیست. موافقان و مخالفانی دارد اما آنچه که برایم جای پرسش دارد این است که در جهان امروز، مرزبندیهای آنچه را که به ما مربوط است و آنچه را که نیست چگونه تبیین میکنند؟ از آنجا که ایشان با قاطعیت مدعیاند: «این مباحث ربطی به ما ندارد که بیهوده جوش آن را بزنیم.» لابد به چگونگی این ربط نداشتن نیز اشرافیت کامل دارند که فعلا آقای رفیعی ما را از ابعاد و مشخصات این «نامربوطها» بیبهره گذاشتهاند!در خصوص بخش پایانی نوشته جناب رفیعی که در کودکی و بزرگسالی هیچ علاقهای به آن «نماهای درشت نئوکلاسیک به عاریتگرفتهشده از معماری فاشیستی آلمان!» نداشتهاند، اگر از بحث در خصوص ویژگیها و مقاطع تاریخی نئوکلاسیسیم و فاشیسم صرف نظر کنیم، نمیتوان اظهار نظر دیگری کرد. چرا که ایشان علاقهای نداشتهاند، یعنی دوست ندارند! به هرحال اگر بخواهیم استدلال را در سطح «دوست داشتن» و «دوست نداشتن» مطرح کنیم، احتمال آنکه بقال سر کوچه ما هم بر این سیاق آن نماهای به عاریتگرفتهشده از معماری فاشیستی آلمان را دوست نداشته باشد، وجود دارد به همان میزان که آقای احمدینژاد (دکتر احمدینژاد) هم بدش بیاید یا که مثلا مرحوم فروغی خوشش بیاید!تنها واژگانی که فراتر از «دوست ندارمهای» آقای رفیعی میتوان در نوشتهاش یافت حس رعب و وحشتیست که در کودکی و بزرگسالی به وی دست داده است! این دیگر منطق نیست، دریافتهای شخصی و وضعیت روانی حاکم بر فرد است که از فردی به فرد دیگر میتواند متفاوت باشد. به باور من اگر آقای رفیعی، من خواننده نوعی را به پایگاههای نظری و منطقی دیگری ارجاع میدادند شاید هضم ادعای ایشان راحتتر بود. کسانی را سراغ دارم که نه تنها از بزرگی بدشان نمیآید بلکه شیفته هر آنچه که بزرگ است، میباشند! حیرتآور و جالب است وقتی ایشان مدعیاند:«فکر نمیکنم کسی با قدم زدن در خیابانهای تهران حسرت خیابانهای رضاشاهی را داشته باشد.»اگر ایشان به تکنولوژی خاصی از ذهنخوانی و سنجش افکار عمومی مجهز نباشند، به ناچار باید به وجود نیروی ماورای زمینی رازآلودی در وجود ایشان ایمان بیاوریم که اگر چنین باشد، نهتنها میتواند برای معماریمان مفید باشد بلکه میتوان آن را در سایر حوزهها نیز به کار گرفت! گویا تنها یک راه برایمان باقی میماند تا از تمامی پرسشهای خود صرف نظر کنیم و آن اینکه نوشته آقای مهندس رفیعی را به عنوان یکی از نمونههای جدید مانیفستهایی که امروزه در میان معماران باب شده است، تلقی نماییم. اگر اشتباه نکنم، نوشته آقای رفیعی پس از آقای شیرازی و جناب نیستانی، سومین فرمانی است که تاکنون صادر شده است!
یادداشتی بر نوشته آقای کورش رفیعی با عنوان«خیابان عنصری بیگانه در شهرهای ما»
با تمامی احترامی که برای شخص آقای رفیعی و سوابق حرفهای وی قایلم، نوشته اخیر ایشان بهتزدهام کرده است.وی مدعیست: «تنها خیابانهای درجه دومی در زمان رضا شاه به تقلید یا توسط آلمانها در شهرهای اصلی ایران ساخته شد که منجر به تخریب بازار و بافت مرکزی این شهرها گردید.»با اشاره به این نکته که در این نوشته قصد دفاع از اقدامات رضاشاه را ندارم لازم میدانم یادآور شوم اگر جناب رفیعی، تبریز را نیز جزو شهرهای اصلی طبقهبندی میکنند با توجه به شواهد و اسناد انکارناپذیر موجود، حکم ایشان در خصوص اقدامات شهری رضاشاه حداقل در مورد تبریز صادق نیست. خیابانهایی چون تربیت و فردوسی که در دوره رضاشاه احداث شدند با بافت شهری آن زمان منطبق بوده و دقیقا بر روی مسیرهای موجود ایجاد شدهاند. بازار و بافت مرکزی را هم تخریب نکردهاند.ذکر این نکته نیز ضروریست که حتی انطباق خیابان جدید با ساختار بافت موجود، یا حفظ بازار و بافت مرکزی خود نمیتواند ارزش محسوب شده یا به عنوان یک اصل پرسشناپذیر تلقی گردد. آقای رفیعی در ادامه مدعیست:«البته این تخریبها با دو هدف اصلی دنبال میشد که یکی شیفتگی رضاشاه به غرب و بخصوص آلمان بود و دیگری جنبهی امنیتی داشت چرا که کنترل شهر در خیابانهای عریض و راست به مراتب سادهتر از کوچههای تنگ و پر پیچ و خم بود.»اگر پیشفرضی مبنی بر مغرضانه نبودن ادعای ایشان در خصوص «شیفتگی رضاشاه به غرب و بخصوص آلمان» داشته باشیم، با توجه به صراحت و قطعیتی که در نوشتار ایشان وجود دارد لابد این انتظار از خوانندگان میرود که سراغ مبانی، اسناد و شواهدی را که آقای رفیعی را اینچنین به قطعیت رساندهاند، بگیرند.نمیدانم آیا ایشان حاضرند که زیر این چند جملهشان را امضا کرده به همراه اسناد و مدارک در عرصههای غیرمجازی نیز منتشر نمایند یا که نه؟با توجه به صلابت و قطعیتی که در ادعا و لحن ایشان وجود دارد اگر مدارک و استدلالهای آقای رفیعی منتشر شود خواهد توانست به سالها بحث در این زمینه خاتمه دهد! لطفا این کار را بکنید.نکته حیرتآور دیگر چگونگی کنترل شهرها به وسیله خیابانهای راست و عریض است! به باور من اگر این ادعا نیز اثبات شود باید آن را به عنوان انقلابی در نظریههای شهرشناسی تلقی نمود. به ویژه اگر مشخص شود که چگونه مثلا در شهر همدان از میدان مرکزی شهر، نوعی از کنترل را بر شهر و شهروندان اعمال نمودهاند.اگر صحت این ادعا اثبات شود، میتوان در خصوص اهداف و مقاصد پنهانی و غیرانسانی بسیاری از معماران، شهرسازان، برنامهریزان و طراحان شهری از هیپوداموس گرفته تا لوکوربوزیه، هوسمان، هاوارد، باغسازان فرانسوی و حتی ساسانیان وطنی نیز تحقیق نمود. علاوه بر این میتوان به حکومتهای توتالیتر جهان نیز بشارت و مشورت داد که الگوی مورد ادعای آقای رفیعی را به کار بندند و یا برعکس ملتهای دربند جهان تمامی خیابانهای راست و عریض را تخریب نمایند تا که شاید سایه شوم کنترل حاکمان دیکتاتور از سرشان رخت بربندد!ایشان در ادامه میفرمایند:«گویی خیابان ارث پدری ما بوده و اکنون معماری غرب آنرا از شهرهای ما گرفته است.»آنچه که مبهم است نقش و جایگاه «ارث پدری» در جمله فوق است. نمیدانم اگر بالعکس پدیدهای «ارث پدری» آقای رفیعی نوعی باشد، چه موضعی در قبال آن باید اتخاذ کند؟ گویا ایشان به پیوندها و ریشههای تاریخی اشاره دارند که در ادامه فرمودهاند:«خیابان و تمام ملحقات آن یکسر غربی است و ربطی به فرهنگ و گذشته ی ما ندارد.»بسیار خوب این دیدگاه، محترم و قابل بررسیست. موافقان و مخالفانی دارد اما آنچه که برایم جای پرسش دارد این است که در جهان امروز، مرزبندیهای آنچه را که به ما مربوط است و آنچه را که نیست چگونه تبیین میکنند؟ از آنجا که ایشان با قاطعیت مدعیاند: «این مباحث ربطی به ما ندارد که بیهوده جوش آن را بزنیم.» لابد به چگونگی این ربط نداشتن نیز اشرافیت کامل دارند که فعلا آقای رفیعی ما را از ابعاد و مشخصات این «نامربوطها» بیبهره گذاشتهاند!در خصوص بخش پایانی نوشته جناب رفیعی که در کودکی و بزرگسالی هیچ علاقهای به آن «نماهای درشت نئوکلاسیک به عاریتگرفتهشده از معماری فاشیستی آلمان!» نداشتهاند، اگر از بحث در خصوص ویژگیها و مقاطع تاریخی نئوکلاسیسیم و فاشیسم صرف نظر کنیم، نمیتوان اظهار نظر دیگری کرد. چرا که ایشان علاقهای نداشتهاند، یعنی دوست ندارند! به هرحال اگر بخواهیم استدلال را در سطح «دوست داشتن» و «دوست نداشتن» مطرح کنیم، احتمال آنکه بقال سر کوچه ما هم بر این سیاق آن نماهای به عاریتگرفتهشده از معماری فاشیستی آلمان را دوست نداشته باشد، وجود دارد به همان میزان که آقای احمدینژاد (دکتر احمدینژاد) هم بدش بیاید یا که مثلا مرحوم فروغی خوشش بیاید!تنها واژگانی که فراتر از «دوست ندارمهای» آقای رفیعی میتوان در نوشتهاش یافت حس رعب و وحشتیست که در کودکی و بزرگسالی به وی دست داده است! این دیگر منطق نیست، دریافتهای شخصی و وضعیت روانی حاکم بر فرد است که از فردی به فرد دیگر میتواند متفاوت باشد. به باور من اگر آقای رفیعی، من خواننده نوعی را به پایگاههای نظری و منطقی دیگری ارجاع میدادند شاید هضم ادعای ایشان راحتتر بود. کسانی را سراغ دارم که نه تنها از بزرگی بدشان نمیآید بلکه شیفته هر آنچه که بزرگ است، میباشند! حیرتآور و جالب است وقتی ایشان مدعیاند:«فکر نمیکنم کسی با قدم زدن در خیابانهای تهران حسرت خیابانهای رضاشاهی را داشته باشد.»اگر ایشان به تکنولوژی خاصی از ذهنخوانی و سنجش افکار عمومی مجهز نباشند، به ناچار باید به وجود نیروی ماورای زمینی رازآلودی در وجود ایشان ایمان بیاوریم که اگر چنین باشد، نهتنها میتواند برای معماریمان مفید باشد بلکه میتوان آن را در سایر حوزهها نیز به کار گرفت! گویا تنها یک راه برایمان باقی میماند تا از تمامی پرسشهای خود صرف نظر کنیم و آن اینکه نوشته آقای مهندس رفیعی را به عنوان یکی از نمونههای جدید مانیفستهایی که امروزه در میان معماران باب شده است، تلقی نماییم. اگر اشتباه نکنم، نوشته آقای رفیعی پس از آقای شیرازی و جناب نیستانی، سومین فرمانی است که تاکنون صادر شده است!
کورش
سلام از تمام انتقاداتی که به نوشته ی من داشتی تنها یکی را می پذیرم و آن قاطعیت در لحن است که آن هم عمدی بوده و می خواستم بحثی در بگیرد که گرفت و ختم آن نیز با این نوشته ی شما بود .در نهایت از اینکه نوشته ی مرا بخوبی نقد کردی ممنونم.
م.میرغلامی
سهشنبه، ۳٠ بهمن ۱۳۸٦
سلام به ضیافت چهارم خوش آمدید. من همیشه از اینکه نظرات موافق و مخالف یک موضوع بروز یابند خوشحال می شوم چرا که ذات گفتمان بر این استوار است و حقیقت (اگر که تنها یکی وجود داشته باشد) از ذره ذره این نظرات است که شکل می گیرد.من هم اگر چه با برخی بخشهای دوستم کورش موافق نیستم اما ذکر چند مورد را ضروری می دانم:اگر چه در یک نوشته جدی آکادمیک مثل یک مقاله صرف علاقه شخصی مولف نمی تواند دلیل بر رد یا اثبات یک موضع یا فرضیه محسوب شود اما در یک نوشته چند سطری من ایرادی بر ابراز احساسات شخصی نمی بینم. در یک پروژه تحقیقاتی نیز ما از کنار هم گذاشتن همین نظرات شخصی است که به ارائه تئوری ها یا به اصطلاح عمومیت بخشیدن به یک واقعیت از روی یک نمونه (سمپل) خاص می پردازیم. مثل تئوری خوانایی شهر لینچ. مثلا اگر چه پروژه نواب تهران به عنوان یک طرح شکست خورده شهری شناخته شده در مصاحبه ای با یک خانم من نظراتی کاملا مخالف این فرض عمومی در مورد زیبایی خیابان نواب را شاهد بودم. نکته دوم بحث برسر اینکه آیا احداث خیابانها و بولوارهای عریض و مستقیم در شهرهای قرن 19 اروپا یا نمونه تهران پشتوانه ای سیاسی داشته و با هدف کنترل بهتر رفتارهای شهری صورت گرفته باید عرض کنم تا حدی بلهدر مورد پاریس این امر با خواست ناپلئون و البته آرمانهای خود هوسمان صورت گرفت. البته کنترل تنها دلیل این امر نبود و تغییر ساختار اقتصادی -بهداشت و نور و.. نیز در این امر دخیل بودند. خاطرات بد دوران کودکی هوسمان از خیابانهای پر پیچ و خم و تاریک مرکز تاریخی پاریس نیز شاید مزید بر علت بوده اند. کما اینکه در خیابان کشی های رضا شاهی در تهران نیز کنترل و سهولت رژه ارتشیان تنها علت نبوده و رقابت با بازار -تغییر چهره شهر و جایگزین کردن مغازه های مدرن با حجره های قدیمی و ورود ماشین نیز از دیگر عوامل بوده اند. البته این خیابانها همچون شمشیر دو لبه همانطور که کنترل را آسان می کردند وقوع اعتراضات و گردهم آیی مردم را نیز موجب می شدند که خیابان انقلاب و استفاده از ان به عنوان یک سایت اعتراض علیه حکومت در دوران انقلاب مثال زدنی است. هر چند باید اضافه کنم که معماری خیابانی آن دوران تنها از معمای نئو کلاسیک اروپا یا آلمان ملهم نبود بلکه از سبک مدرن اولیه (بین المللی ) گرفته تا عناصری از معماری هخامنشی و ساسانی و .. نیز بهره مند بود نظیر موزه ایران باستان یا وزارت دادگستری یا بانک ملی.نمونه این بولوارسازی ها و تخریب بافت های پیچ در پیچ قدیمی هنوز هم ادامه دارد و نوسازیهای اطراف بافت حرم در مشهد نمونه قابل توجهی است که در مقاله ای در مجله هفت شهر (تحت چاپ) به آن پرداخته ام.
منابع
Urban highways and the reluctant public realm, by Jacqueline TatominThe landscape
urbanism reader-2006- Prinston architectural pressتهران پایتخت دویست ساله :زیر نظر شهریار عدل و برنار اورکاد -1375پایان نامه دکتری خانم مینا معرفت-Building to power: architecture of Tehran 1921-1941 انستیتیو تکنولوژی ماساچوست 1988
۴ نظر:
سلام آقاي ميرغلامي
مطلبي را به يادداشت پيشين تحت عنوان «نقش فضاهاي شهري در توسعه دموكراسي چيست؟» افزودم. لطفا مطالعه فرماييد
فکر می کنم نظر خودت روشنگر مطلب اصلی درباره تهران و پاریس بود. به نظرم بد نیست که از فرانسوا(ز) چوای (Francoise Choay) مطلبی را درباره اقدامات هوسمان نقل کنم :
چوای در بررسی تاریخی خود مراحل شکل گیری شهرسازی مدرن را به سه مرحله "نظام دهی" (Regularization) ، Pre-Urbanism وUrbanism تقسیم می کند. اقدامات هوسمان را نظام دهی می نامد و اصلا واژه نظام دهی را از هوسمان گرفته است.به نظر شوای نظم دهی و ایجاد وحدت ، روان سازی و بهبود دسترسی برای هوسمان اولویت خاصی داشته است. او همیچنین این تغییرات شگرف جوهره نظام صنعتی - سرمایه داری می داند :
-“We means by regularization – a word borrowed from Haussmann- that form of critical planning whose explicit purpose is to regularize the disordered city, to disclose its new order by means of a pure, schematic layout which will disentangle it from its dross, the sediment of past and present failures. “
- “Haussmann’s project cannot be explained simply as a matter of strategy or as a concern for improved sanitation- which produce the celebrated water and sewage systems. His initial objective stands in sharp and original contrast to contemporary projects; his purpose was to give unity to and to transform into an operative whole the huge consumer market., the immense workshop of Parisian agglomerate.”
-“On the basis of his analysis, by what means did the Perfect purpose to achieve the efficient working unity of the city? Primarily through designing a circulatory system and opening a system of ventilation”
- “The second important idea behind Haussmann’s planning was the sanitation through the creation of voids – that is through systematic recourse to a kind of surgery which has since been considered vandalism.”
-“But the real basis as well as originality of his planning lies in the dual concept of a circulatory and respiratory system. The schema of regularization emerges during the last third of the nineteenth century as the fundamental verity of the capitalist-industrialist order.”
lسلام . خسته نباشید. از وبلاگتون خوشم اومد. ممنون میشم از وبلاگم دیدن بکنید. در مورد فرهنگ جامعه شناختی است.abanwoman.blogfa.com
ارسال یک نظر