نظر بدهید تا بعد موضوع را به بحث بگذاریم ---
------------------------------------
خوب ممنون از دوستانی که نظراتی را اعلام کردند. راستش شخصا خود من هم چندان طرفدار دوگانه های dichotomy اینچنینی نیستم چون به هر حال سیاه و سفید دیدن مسائل در اکثر موارد راه به گمراهی می برد اما این نباید موجب اتخاذ رویکردی مبهم و نه این و نه آنی هم بشود.
به نظر من رویکردهای پدیدارشناسانه چه در معماری و چه درمطالعات شهری و محیطی به دلیل هجمه تکنولوژی و سرعت و شتاب زندگی مدرن یا بی اهمیت قلمداد شده اند و یا دچار انحرافاتی گشته اند. البته نخبه گرا و بویژه پوپولیست شاید واژه های مناسبی نباشند. اصطلاح پوپولیست باری منفی در خود مستتر دارد. همانطور که واژه های چون مردم, توده, عوام, ملت و ...بر یک مفهوم واحد دلالت نمی کنند و بنابراین شاید منظور از وجهه پوپولیستی پدیدار شناسی جایگاهی است که از نگاه زندگی روزمره و حس معمول و..به دنیای اطراف می نگرد که با نگاه تئوریک متفاوت است.
جالب اینکه امروز که به طور اتفاقی این پاراگراف از مقاله Guignon در کتاب هایدگر , اصالت و مدرنیته را می خواندم اشاره ملموسی به این موضوع در آن دیدم که عین جملاتش را برایتان می آورم:
In undertaking this ontological inquiry, Heidegger is especially sensitive to the question of the standpoint from which such questioning (منظور پرسش از هستی) should be undertaken. Philosophy must always ask:
Where do I stand when I say these things? As in Being and Time, Heidegger suspects that both the "common sense" standpoint made manifest in everyday life and the "objective" theoritical standpoint are inadequate for such an inquiry. The standpoint of ordinary "common sense" can not be trusted to give us a clear insight into things, because the sense of reality that arises in da-to-day existence is warped by public interpretations and by the disjointedness of preoccupied absorption in mundane affairs. If we are to avoid the distorted outlook of "common sense", then, we must begin from a deeper and more original experience of life than is found in everyday existence.
این دیدگاه موضوع دیگری را مطرح می کند و آن اینکه تا چه حد نگاه و مشاهدات ما از اشیا و جهان اطراف ابجکتیواست و تا چه حد تئوری آنچه را که تجربه می کنیم به مجموعه ای از عناصر قابل تمایز و یا دارای اهمیت برایمان تبدیل می کند.
Guignon بعد به موضوع بغرنجی اشاره می کند:
Heidegger's radicalized phenomenology refuses to see itself mearly as a "standpoint" with a pregiven method established in advance. Since phenomenology can only authenticate itself by itself and through itself there can be no procedure or technique that determines the course of inquiry totally independent of the concerete findings uncovered along the way (p.86)..
Open for further discussion..............